جَرِد دایموند پژوهشگر و نویسنده آمریکایی تالیفات مهمی در مورد وضعیت جوامع مختلف از ابتدا تاکنون دارد که چند کتاب از ایشان به فارسی ترجمه شده است. وی در طرح مساله کتاب آشوب خود، حدود یک فصل را به تشریح دقیق واژه بحران میپردازد و برای تمییز دقیق کلمه بحران از اطلاق کردن هر شرایط سختی به بحران پرهیز میکند. چون احتمالا باعث تلطیفِ مشخصاتِ بحران واقعی خواهد شد و بحران را به هرگونه دشواری در هر سطحی تنزل نمیدهد. در ادامه بحران را به بحرانهای فردی و ملی تقسیمبندی میکند و تلاش دارد ابتدا هر بحرانی را از دیدگاه فردی مورد مداقه قرار داده و سپس این نگرش را به سطح ملی سوق دهد تا از این راه درکپذیریِ بحرانهای ملی را برای عموم افراد تسهیل نماید. در کشور ما به ویژه در دو دهه اخیر، آنقدر حجم ویرانههای دستساز بشری بهوفور به وجود آمده است که قرار دادن مصائبِ درایت در این بلاد، در شابلونِ بحرانِ جرد دایموند، مضحک به نظر میرسد و واژه بحران یک پیشوند دائمی و گریزناپذیر در تمام وجوه کشور ما قرار گرفته است. تا جایی که عظمت این کلمه مردمفرسا به کمک فضای مجازی و مدیای هدایت شده، به امری عادی و روتین مبدل گشته است تا این رنجهای ناتمام به انگارهای فکاهی و دائمی در اکسپلور ما ایرانیان جا خوش کرده باشد و نقطه عزیمت این کلام در آنجاست که تاکنون هیچ شخص یا نهادی در ایران، کوچکترین سهمی در ایجاد این کلونیهای ویرانه، متقبل نشده باشند. و به همین دلیل نیز بعد از هر ناکامی، ناکارآمدی و فساد متبوعه، بازیگران پرتعداد بوروکراسی در ایران، توپها را به زمین وسیع بحران پرتاب میکنند. این روزها واژه بحران نیز از مقام خود مستعفی گشته تا به ترکیب اَبَربحران توسل کنیم. وقتی که به مشکلات آب، برق، هوا، جنگل و محیط زیست تامل میکنیم، احتمالا موضوعی همچون چای از مرتبه وخامت کماهمیتتری برخوردار باشد و در همین زمانه مسؤولیتناپذیریِ مرسوم، معلوم است که چای ایرانی نه در بحرانهای فردی و نه در بحرانهای ملی این سرزمین جایگاهی ندارد. گرچه روند سالیان دراز با استناد به آمار و ارقام خودشان، گواهی بر این ادعاست. کافیست سطح زیر کشت امروز را با حدود پنج دهه قبل مقایسه کنیم و یا میزان تولید، تناسب واردات به صادرات، افراد و خانوارهای تحت اشتغال و تمام شاخصهای علمی-اجتماعی را در این زمینه بررسی کنیم و بدون اغراق حتی در یک شاخص، نه تنها توفیقی حاصل نشده، بلکه تمام شاخصها به سطحی از تنزل رسیدهاند که مرگ آن به آرزوی کشاورزانش بدل گشته است.
در این مجال کوتاه قرار است تنها واپسین اتمام حجت را با افرادی که در دهههای متمادی مسبب این امر بودهاند داشته باشیم و مضمون آن تلنگری برای فراخوانیِ روزی بهتر نیست، بلکه میتوان آن را حکاکی روی سنگ قبر، قبل از تشییع جنازه کامل میراث محمدمیرزای چایکار دانست. روی سخنم را از جبهه تصمیمگیرندگان کلان برمیدارم، چون تمام حرفها و انتقادات، نسبت به سوءتدبیر خود را به کرات نشنیدهاند و تنها مخاطب را حول افرادی قرار میدهم که میخواهند این روند در چای را به سمت خصوصیسازی به مفهوم غربی آن قلمداد کنند. به دوستانی که تصور دارند قرار است در این برهه از زمان، با خروج حمایت دولت، خصوصیسازی در این صنعت رخ دهد و اینکه چرا معدودی خلاف نظر ایشان میاندیشند. بهطوریکه این انتقاد به هیچ وجه به معنای عداوت با اجرای این اصل در تئوری نیست. بیایید با هم رو راست باشیم. آیا شما تاکنون چنین تغییری در تعدیل ساختار بین دولت و بازار به شکل اصولی آن در ایران مشاهده کردهاید؟ آیا یادتان نیست تمام داشتههای متولیان در قالب قانون در ادوار دُوَل گذشته پیادهسازی شد و هر کدام چه فجایعی را به بار آورد؟ مساله اصلی در اینجا تولید برگ سبز چای در این اقلیم با سازوکار و مناسبات خودش است و برای درک بهتر همین مساله میتوان از نمونههای هندوستان، چین، سریلانکا و کنیا اقتباس بهتری داشت تا دیدگاه مکاتبی در اقتصاد دنیا. البته ما با وضعیت کنونی که بیشتر اراضی ما یا از بین رفته و یا اکثریت آن با فرجه به یک هکتار هم نمیرسد چندان قابلیت الگوپذیری از هیچ کشوری را نداریم تا بخواهیم کلاننگری کنیم. با انفصال کامل دولت، همین حالا فاتحه آن ۸۰ درصد مزارع خیلی کوچک را برای کشت چای باید خواند و اگر بخواهیم به ۲۰ درصد بهجامانده معطوف باشیم، امکان گفتگویی دیگر در وقتی دیگر پدید میآید و در آن قسمت میتوان همنظر شد تا کیفیکارانِ معدود باقیمانده در رقابت با یکدیگر، چای را از مصرف عمومی و قهوهخانهها خارج کرده و به یک نوشیدنیِ گران برای قشر خاویاریِ ایران بدل کنند. موضوع یک سوگواری ساده نیست. این روزها بحث تغییر کاربری در محافل استانی داغ شده است و آن هشتاد درصد مذکور تقریبا محال است جزو بازار هدف تصمیمگیرندگان نباشد تا رضایتی موضعی را برای زمینهایی که قرار است در یک شب به چند برابر قیمت به فروش برساند را ایجاد نکند. به هر ترتیب کاری از ما ساخته نیست، فرزندی چون چای و مزارعش با آن سطح بالندگی را به مرز مقطوعالنسلی رساندند و قرار است با بازی کلمات، آینده پیشِرو را به دالان طالبانِ خصوصیسازی رهنمون کنند، در حالیکه این تصمیم بیش از هر چیز حاکی از یک شانه خالی کردن بزرگ در قبال به این روز کشاندنِ این فرزند است نه نیتی برای خصوصیسازی!
برای به درازا نکشیدن این یادداشت، چند نکته را به اختصار عرض خواهم کرد تا به انتها برسیم.
– باغات چای در دنیا برای سرمایهگذاری مناسب و مقرون بهصرفهبودن از متراژ چند ده هکتار و حتی چند صد هکتار برخوردارند در حالیکه در ایران سوای سوءمدیریتها، بدلیل اصلاحات ارضی و قانون شرعی و عرفی ارث، عموما تکهتکه شده است یعنی عملا برای آن حدود هشتاد درصد در قطعات منفک، توجیه سرمایهگذاری و بهینهسازی وجود نخواهد داشت مگر با سازوکارهایی با نقش دولت که مانع از این امر گردد. مثل ترکیب با توریسم، تعاونیسازی مزارع نزدیک به هم و ایجاد انتفاع مستمر تا رسیدن به دست مصرفکننده و امثالهم که در اینجا به شکل خام عنوان شد.
– حذف سوبسید و بهجای آن انتقال تکنولوژیهای روز برای جایگزینی سختافزارهای فرسوده در تمام حوزههای چای به ویژه منابع آبیاری در شرایط اقلیم ما.
– حفظ نقش نظارتی و آموزشی دقیق دولت بهطوریکه این مزارع کوچک با قدرت سرمایهگذاران، کارخانهداران کیفیکار و استاندارد، خوشههای صنعتی ایجاد نمایند تا ضامن بقای این مزارع کوچک تا زمان نامعلومی باشد.
– قطع رانتهای مرسوم و منتفع کردن زنجیره تامین موجود از مقوله صادرات و واردات
– لغو امتیاز تمام کارخانجات غیراستاندارد و محدودسازی فضای رقابت بین کارخانجات رقابتی، غیررانتی و غیردولتی
– شفافسازی کامل اطلاعات چای در تمام حوزهها
– و…
بله تمام این پیشنهادات موجز که ملغمهای از اقتصاد چپ و راست است، برای ما در این وضعیت اقتصادی به رویاپردازی شباهت بیشتری دارد تا بیان حقایق امروز. با اینحال حتی اگر چنین بهنظر رسد، برای درج در تاریخ بهتر بود راه و دیدگاه خود را از منتفعین این نابسامانی سوا کنیم و مشمول هر کس و همهکس نباشیم.
مدیرمسؤول فصلنامهی قاف