همهی ما که در ساحت فرهنگ و هنر گیلان فعالیت جدی داشتهایم و امروز سعی میکنیم با «راویان آزار» همدلی کنیم، در گذشته نیز از سوءاستفادههای منتهی به آزار جنسی برخی از فعالان این عرصه آگاه بودهایم. چیزی که بیش از همه بر چگونگی برخوردمان اثر گذاشته، جایگاه ما در مناسبات قدرت است. گاه در جایگاه برابر با قربانیان بودیم و به بهانههای گوناگون از اعتراض یا حمایت علنی گریختیم، گاه در جایگاه برابر یا بالاتر از فرد آزارگر قرار گرفتیم و یکی از دو راه را برگزیدیم: ۱. تلاش برای حذف او از موقعیتی که بتواند از امکان تعرضِ بدون دردسر برخوردار باشد. ۲. بیعملی و چشم فرو بستن بر کل ماجرا. (فرض من – که طبیعتاً از نظر بسیاری، سختگیرانه و رادیکال مینماید- این است که «رفاقت» با فردی که از آزارگری او مطلع هستی، ناممکن است اگر خود را متعلق به گروه همدلان بپنداری)
بدیهی است که انتخاب راه اول هیچوقت نمیتوانسته بدون هزینه باشد؛ اگر فرد آزارگر نقش مؤثری در موفقیت پروژه ایفا کند، حذف او به قیمت تحمیل هزینههای سازمانی و مالی بر ما خواهد بود (خاصه در جوامع کوچک)؛ اگر هم از موقعیت ممتازی در جامعهی فرهنگی برخوردار باشد، حذف او احتمالاً به شبکهی ارتباطی ما ضربه میزند و بر موفقیت پروژههای آتیمان تأثیر منفی میگذارد. اما انتخاب راه دوم و تمسکهای بیربط به انگارههایی مثل «آزادی» و «طبیعت بشری» و «جامعه مدرن»، یا حتی حواله کردن مسئولیت خود به مسئولیت حقیقی نهادهای حکمران، نه تنها غیرمسئولانه بلکه غیراخلاقی است. جنبشهایی مثل آنچه امروز در فضای مجازی ایران شکل گرفته و در مورد تعرض و تجاوز صاحبان قدرت افشاگری میکند، زمینههای پذیرش درستی گزارهی بالا را فراهم میآورد.
فرقی نمیکند مدیر یک رویداد فرهنگی باشیم، مدیر آموزشکده یا مدیر فرهنگسرا. فرقی نمیکند تهیهکننده فیلم باشیم یا موسیقی یا تئاتر. نسخهی ایرانی جنبش Me Too تلنگری بوده برای یادآوری مسوولیت اجتماعی و تعهد اخلاقی ما نسبت به انسانی که به بدیهیترین حق مالکیت او تجاوز شده؛ فقط چون از شهرت، قدرت و حمایت قانونی کمتری نسبت به فرد متجاوز برخوردار بوده است. باید به این باور برسیم که نام و شهرت فرهنگی یا جایگاه عالی در سازمان فرهنگی، همانند هر قدرت حاکمهی دیگری، مستعد ابتلا به فساد و سوءاستفاده از قدرت است. اگر به ارزشهایی چون عدالت و دموکراسی علاقمندیم، اقدام عینی و مقدمِ ناشی از رعایت این مفاهیم، کمک به حذف آزارگر و متجاوز از جایگاههای قدرت است (نه حفظ او به بهانهی همین مفاهیم!!).
حال یک مرحله به عقب برگردیم. میدانیم که از قربانیان نظام استاد-شاگردی که پرشمارترین گروه آزاردیدهاند تا قربانیان نظام رئیس-مرئوسی که در عرصهی فرهنگ و هنر گروه کوچکتری هستند، درصد بسیار بسیار ناچیزی به جنبش اخیر خواهند پیوست. فشارهای اجتماعی (که در شهرهای کوچک تر و سنتی تر بیشتر است) تاوان افشاگری را بالا میبرد. همچنین افول شدید اخلاقمداری (بیش از همه به دلیل شکست نهادهای آموزشی و تذهیبی و ناسازگاری برنامههای اینچنینی با تحولات اجتماعی) آنچنان باعث افزایش تعداد آزارهای جنسی شده که میتوان از تعابیری مثل «بیمار» در توصیف جامعهی کنونی ایران بهره برد.
احتمالاً وضع گیلان به خاطر ساختارهای اجتماعیاش اندکی از میانگین کشوری بهتر باشد اما ابداً از شرایط بحرانی بیرون نیست. همدلی حقیقی و علنی با قربانیانی که همهی هزینههای وارده را به جان خریدهاند، میتواند عاملی برای شناساییهای بیشتر شود. مهم این است که از رشد افشاگری و فروافتادن پردههایی که حقیقت متجاوزان را در پس حجابهای مختلف قرار داده، نهراسیم. تجربه کشور سوئد که بیشترین آمار تجاوز و تعرض جنسی را در میان کشورهای جهان به خود اختصاص داده، الگوی مناسبی برای مهار این ترس است. آیا بحرانهای اجتماعی جامعهی سوئد از میانگین جهانی بالاتر است؟ آیا ارزشهای اخلاقی در میان سوئدیها سقوط بیشتری داشته؟ آیا قوانین سوئد حمایت کمتری از آزاردیدگان میکند؟
جواب هر سه پرسش منفی است. آمارهای سوئد از کشورهای دیگر بالاتر است چون سوئد توانسته زمینهی بهتری را برای افشای وقایع فراهم آورد. آزاردیدگان این کشور به حمایت قانونی و همدلی اجتماعی امیدوارترند و به این امید است که درصد بالاتری از آنان به روایت آنچه واقع شده میپردازند، شکایت رسمی میکنند و فرد دیگری را از یک واقعهی جدید مصون میدارند. بنابراین موفقیت بیشتر در مرحلهی انتشار روایات آزاردیدگان و شناسایی آزارگران، گیلان ما را نیز با شرایط بهتری مواجه میکند. در مرحلهی بعد همان چیزی اهمیت مییابد که موضوع این یادداشت بود. حذف آزارگر از جایگاه قدرت؛ خاصه آنکه نامدار باشد و شهرهی آفاق.
خوب است در انتهای مقالات دراز
از خوانندگان پرسیده شود که آیا این متن را بدون پرش ، کامل واقعا خواندید ؟
واقعا جمله پردازی های اضافی ضرورت دارد؟