سالها از آن زمان که در عمارت دهبان درس میخواندیم، گذشته است. قرار بود پرستار شویم. بعضیهامان اهل همین شهر بودیم و بارها از کنار آن بنای پرشکوه گذشته بودیم، اما هرگز این گمان در ما جان نگرفته بود که با عبور از سد کنکور راهی آن عمارت سپید میشویم.
پاییزِ سال ۱۳۷۱ ما با دنیایی از شور و امید قدم در این بنای تماشایی گذاشتیم؛ ملکی استیجاری که تا چند سال بعدش نیز عنوان دانشکدهی پرستاری بر سردرش حک شده بود.
کسی نمیداند آن روزها در خیالات هر یک از ما چه میگذشت. یک وقتهایی وسط تدریس اساتید، صدای بوق کشتیها از سه پنجرهی دوجدارهی میگذشت و نگاههای ما بر میگشت به سمت نور و انحنای نرم دیوار ته کلاس.
ما میدانستیم آن سوی شیشهی نازک پنجرهها، بعد از حیاط و نردههای سپید خیابان سی متری، بلوار و امواج نیلی دریا و پرواز مرغهای دریایی در بطن قشنگترین مناظر دنیا به روایت زندگی در یک شهر ساحلی نشستهاند.
زمانهایی بود که سرانگشتان جوانمان با لمس کاغذ دیواری کلاس درس، پست و بلند گذر ایام را به جان میکشید، در خیالمان به میز ناهار خوری بزرگی فکر میکردیم که میتوانست وسط کلاس باشد.
آن وقت شمعدانهای برنزی، صندلیهای مخملکوب، بخار برخاسته از ظروف سیلور و آدمها، آدمهایی که دور میز نشسته بودند به غذا خوردن و حرف زدن با هم در افکارمان قد میکشیدند.
ما راه میرفتیم و پژواک قدمهامان بر کف تختهکوب عمارت به گذشتهها میپیوست، به نگاه همهی آنها که از پشت پنجرههای چوبیِ این عمارت به تماشای مه و باران ایستاده بودند.
آن سالها شاید کتابخانهی دانشکدهی ما با بالکن و چشماندازی که داشت، قشنگترین کتابخانهی دنیا بود. سالن وسیع و روشن طبقهی دوم عمارت دهبان که لحظهای از آواز دریا تهی نمیشد، مأمن کتابهایی بود که آینده را لابهلای ورقهاشان جستوجو میکردیم.
و ما سرانجام به آینده پیوستیم، عمارت دهبان اما تا کنون در یادمان باقی مانده، تا اکنون که آن بنای شکوهمند، متروکهای رو به ویرانیست. متروکهای که با همهی تنهاییاش حجم عظیمی از خاطرات را در خویش پنهان کردهاست.
آدمهایی هستند که «ماهیها عاشق میشوند» را بارها به تماشا نشستهاند. سوایِ به یادماندنی بودنِ این فیلم که نامزد ۶ جایزهی سیمرغ بلورین در بیستوسومین دورهی جشنوارهی فیلم فجر بود، میدانیم که این اثر، دریچهای برای مرورخاطرات بعضی نفرات است. چرا که بخش مهمی از آن درعمارت دهبان تصویربرداری شده است.
عمارتی که سالهاست بیپرستار مانده و در امتدادِ این رهاشدگی روزی به مخروبهای آکنده از آه و دریغ تبدیل خواهد شد. البته ناگفته نماند که این بنای ارزشمند، اواخر سال ۱۴۰۲ در فهرست آثار ملی جای گرفت، هر چند معلوم نیست درج نامش در این فهرست چگونه قرار است مرهم دردهایش باشد و از ویرانیاش ممانعت بهعمل آورد.
شما شاید باور نکنید اما آنها که از کنار این متروکه میگذرند، اگر بایستند و گوش بسپارند، همهمهای گنگ میشنوند که از سالیان گذشته برجای مانده است. آوایی که از زندگی و گذشتهی یک شهر نشان دارد، نشانی از یادرفته و رو به نیستی.
نظرات بسته شده است.