هیچ بینشی دربارهی کلیت زندگی بشری، نمیتواند مدعی قطعی برای نشان دادن راه سعادت باشد. از این رو شاید بیراه نباشد اگر بگوییم افرادی که در حوزههای مختلف به ویژه در حوزهی توسعه فردی و جمعی هستند، با روش آموزش و فرهنگسازی، مردممدار کردن دانش و یا علم به زبان ساده، بیش از هر چیز به دنبال کسب مشروعیت برای خودشان هستند و نه تنها حیات بشری را به سمت توسعه نمیکشانند، بلکه به مراتب آن حیات اجتماعی را نیست و نابود میکنند.
در این زمانه، عالمان حوزهی دانش «اساتید و پژوهشگران علوم انسان» و آگاهانی که بیرون از حوزهی دانش هستند، به عبارت دیگر، افراد عادی که با نامهای مختلف شناخته میشوند، مانند: تسهیلگر، مشاور، کوچ و نظیر آنها، به ورطهی واسطهگری در میدانِ معامله افتادهاند؛ که دست آخر ثمرهی کارشان از وساطت در معامله، تولید «عابد» است و نهایتاً اثبات فضل و دانش خودشان.
ابزارهای مورد استفادهی پیش برندگان این رویکرد،کانالهای یوتیوب، اینستاگرام، پادکست و ابزارهای نظیر آن است. در همین بخش باید خاطرنشان کرد که متن پیشرو قصد پاسخ به پرسشهایی مانند: «آیا پادکست، یوتیوب و غیره مفیدند یا مضر؟» را ندارد، زیرا مسیر درستی برای بحث نیست. این ابزارها تنها به نگرش ترقیطلبانه و توسعهی تک بُعدی کمک میکنند که چه پدیده و امری آشکار شوند و چه چیزهایی غیر قابل رویت باقی بمانند.
یکی از پدیدهای رویتپذیرشده ذیل توسعهی خطی و یکسویه فردِ «عابد» است. وضعیتی که چنین امکانی برای پدیدار شدن عابد فراهم میکند این چنین است: افرادی چه دارای جایگاه علمی و چه به عنوان یک انسان آگاه، یک مجرایی در فضای مجازی همچون: «یوتیوب و پادکست و…» تاسیس میکنند، سپس با ژست سوفسطاییگری «جدلی مآبی» و با فهم تکاملگونه و تکساحتی که از موضوعات دارند، معاملهی خودشان را با مخاطبان بر سر ارتقاء آگاهی و فرهنگسازی میبندند و شروع به ارائه آموزش میکنند.
این آموزش به شکل سنت شفاهی یا همان سخنورزی است که گاه سخنورزیِ یک متکلم وحده و گاه دو متکلم وحده یا چند متکلم وحده است. هدف نیز توسعه فردی و جمعی یعنی خلق عابد است. آبشخور این شکل از توسعه بخشیِ فردیجمعی، خوانشی تکاملی و یکسویه از تاریخِ فلسفهیِ مدرنیته است که در این دیدگاه براساس چهارچوب نظری هگل و هگلیها تمدنهای پیشامدرن باید در مدارِ تاریخِ جهانی جای بگیرند و توسعه یابند.
از حیثی این تاریخ مدرن یا تاریخ جهانی، غرب توسعهیافته است که در واقع آنها مصداق انسان تکامل یافته هستند. در واقع دیدگاه هگل توسعهیافتگی را تکاملی و سلسلهمراتبی در نظر میگیرد. در این بینش مفهومی تحت عنوان روح وجود دارد که همان آگاهی است. این آگاهی در یک حرکت صعودی از وضعیت طبیعی خود به سمت تاریخ جهانی که همانا جهان توسعهیافته است حرکت میکند.
این حرکت تجلی سلسله مراتب است که از نازلترین سطح وجود که آگاهی است به سمت مرتبه دوم خودآگاهی و درنهایت به سوی عالیترین سطح توسعه یعنی آگاهی مطلق، میل میکند. روح به لحاظ کیفی در طی این حرکت صعودی دچار موانع جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میشود، که بایست با حل و فصل این معضلات به سمت منزلگه آخر که روح مطلق یا توسعه کامل، حرکت کند.
بنابراین چنین فهم میشود که در فرم طبیعی، فرد و جامعه در وضعیت توحشی و توسعهنایافته قرار داد و باید خود را متمدن کنند. اکنون روش رسیدن به وضعیت تمدن و توسعه، از طریق نظم بخشیدن به ارادهی طبیعیِ کنترل نشده امکان پذیر است. نحوه خوانش چنین معرفتی که میپندارد وضعیت طبیعیاش بیعدالت، حاوی خشونت و دارای امیال وحشیانه است تنها به واسطه آموزش و اصلاح اعمال به روش آگاهیبخشی و فرهنگسازی امکانپذیری مییابد.
در نتیجهی این نوع از مواجهه با موضوع، رسالت عالمان حوزهی دانش و آگاهان، ایجاد فرهنگ و دادن آموزش خواهد بود. با این اوصاف عجیب نیست چنین جملاتی که حاوی ایدههای تقلیل دهندهی وضعیت اجتماعی هستند آشکار شوند و به گفتههای رایج جامعه تبدیل شوند، جملاتی مانند: «ملتی که کتاب و تاریخ نخواند محکوم به شکست است»،که میتوانیم جملاتِ: «ملتی که پادکست نشنود و مشترکِ کانال یوتیوب نباشد» را هم به روضههای رایج اضافه کنیم.
اکنون اگر بخواهیم اندکی رادیکال با این شکل از استدلالِ ترقیخواهانه مواجههای داشته باشیم، میتوانیم پرسشی رادیکال مطرح کنیم که آیا این شکل از توسعه و رشد فردیجمعی منتفی کنندهی حیات بشری نیست؟ اگر هست، ناگزیریم به پاسخِ آنها نیز در میدان بنیادگرایی قرار گرفتهاند بیاندیشیم. در میدان بنیادگرایی فرد تعرفه شده بایست عملی را که به او حکم شده انجام دهد که اغلب برای تحکیم آن عمل یک ایدئولوژی هم آن را همراهی میکند.
به طور دقیق انجام عملی برای رسیدن به سعادت و رستگاری که اگر بخواهیم مصداقش را ذکر کنیم تلاشِ عالمان و آگاهان است که گفتههای رایج آنها چنین عباراتی میشود:«کتاب بخوانید، آموزش ببینید، پادکست و مناظره را دنبال کنید تا توسعه بیابید.» به روشنی حکم آنها به عملگرایی است که مقصود هم فرد عملگرا یا همان «عابد» است. هدف نیز از پیش سعادت و توسعهخواهی تعریف شده است که واسطهی این سعادت نیز همان عالمان و آگاهانِ معامله یا عابدسازها هستند.
انتقاد از عابدها و از رویکرد عابدساز در طول تاریخ در نزد حُکمای پیشین موضوع با اهمیتی بود. اگر به عالمان و فیلسوفانِ مشاء، در سنت فلسفه الاهیاتِ اسلامی نظر کنیم به طور مشخص ابن سینا را خواهیم دید که با نگرشی انتقادی میان زاهد، عارف و عابد فرق میگذارد. به زعم ابن سینا فرد زاهد کسی است که برای ترقی و تطهیر نفس از متاع دنیا و لذتهای دنیوی روی گردانی میکند، که به آن زُهد خشک هم میگویند. چرا که تنها به کار مطیع کردن نفس امّاره مشغول است.
در ابیات فارسی مکرر به این فرم بر میخوریم به عنوان مثال از حافظ میخوانیم: «زاهدِ خلوتنشین، دوش به میخانه شد/ از سرِ پیمان برفت، با سرِ پیمانه شد» اما عارف کسی است که حقیقت طلب است و فکر خود را متوجه جهان مقدس جبروت میکند. در واقع عارف خدا را برای خدا میخواهد و هیچ چیز را جز برای شناخت خدا انجام نمیدهد و عبادت او نه از روی ترس و نه از روی به دست آوردن چیزی است.
در عین حال عابد نیز کسی است که تنها عبادت میکند. اعمالی به جا میآورد، اوراد میخواند، مناسکهای متنوعی را انجام میدهد، تنها به اُمید آنکه رستگار شود. عابد در نزد عارف نوعی معاملهگر است. در این دنیا عملی انجام میدهد که در آخرت مزدش را دریافت کند. بنابراین واضح است که نتیجهی شکلی از صورتبندی ترقیخواهانه که توسعهیابی را جزء از راه فردیت نمیبیند، به تولید عابدی میانجامد که در وضعیتهای تاریخی مشابهی نیز امکان ظهور و رویتپذیری داشته است.
این نوع از بینش اگر بخواهد به ساختارها و نیروهای دخیل در وضعیت توجهی هم داشته باشد توجهی تقلیلگرایانه است. حتی زمانی که مقصودش ساختار، اعم از ساختار حکومت و هر ساختار دیگری باشد آن را هم به شکل طفلی میبیند که باید آموزشش داد. از این رو حیات اجتماعی از سوی عالمان حوزهی علومِ انسان و آگاهان اجتماعی، زیر رگبار محتوا از ظریق مجراهای مجازی یاد شده قرار میگیرد که اگر به حکمشان «حکمِ توسعه پیداکن» عمل نشود، سرنوشت جامعه چیزی جز شکست و افول نخواهد بود.
این حکم اجازه نخواهد داد پرسشهایی نظیرِ چرا الزاماً توسعه از راه فرد میگذرد؟ مطرح شود و یا این پرسش که این چه رسالتی است که حکم میکند هر فردی از هر صنف و صنعتی باید تاریخ بداند و کتاب، پادکست و یوتیوب ذکر هر روزش باشد؟ به نظر میرسد این شکل از بینشِ رستگار کننده،کژتابیِ شناختی در فهم از توسعه و مدرنیته است.
در این فرایند رستگاری تحریف میشود و افراد با ارائهی ایدههایی چون علم به زبان ساده، آموزش و فرهنگسازی برای خود شهرتی دست و پا میکنند. کاری که علمای پیشین به شدت از آن اعراض میکردند. مصداق این امر ابن سینا است که در ابتدا و انتهای کتاب اشارات و تنبیهات خود سفارش و وصیت میکند که کتابش را بر همگان عرضه نکنند، چرا که واقف بود کتابش برای عامهی مردم سودی نخواهد داشت.
بی شک عالمان و حُکمای پیشین دنبال کسب معروفیت به هر قیمتی نبودهاند و چه کسی است که چنین وصیتی از ابن سینا را بخواند و سپس قادر باشد اثرش را سادهسازی کند. از او در اشارات و تنبیهات میخوانیم: «پس اگر این علم را به نااهل یاد دهی و یا از تعلیم به اهل دریغ داری میان من و تو خدا حکم کند، و کفی بالله وکیلا».