مژده ساجدین، داستاننویس گیلانی، نوشتن را از اواخر سالهای دبیرستان شروع کرد و در همان زمان در چند جشنواره مقام آورد. یکی از این جوایز مربوط به هفتهنامهی نقش قلم بود. این تجربهها مشوق او برای ادامهی راه شدند.
مژده ساجدین تجربهی نوشتن فیلمنامه هم داشت و فیلمنامهای بهنام بلدیه نوشت که برای ساخت یک سریال به کارگردان سپرده شد. اما احتمالا در مرحلهی آخر، به دلایلی به نمایش درنیامد.
تمرکز بر قصهگویی، توجه به زیستبوم شخصیتها، بهکارگیری خیال و جادو برای فرار از نظم مسلط و وجود وقایع و شخصیتهای تکرارشونده در کتابهای گوناگون، از مشخصههای بارز کارهای ساجدین است
ساجدین دو مجموعه داستان، یک داستان بلند و دو رمان در کارنامهی ادبی خود دارد. تمرکز بر قصهگویی، توجه به زیستبوم شخصیتها، بهکارگیری خیال و جادو برای فرار از نظم مسلط و وجود وقایع و شخصیتهای تکرارشونده در کتابهای گوناگون، از مشخصههای بارز کارهای ساجدین است.
اولین مجموعه داستانش؛ خواهران چاه، سال ۱۳۹۰ توسط نشر فرهنگ ایلیا درآمد. من یادداشتی درمورد این مجموعه نوشتم که با عنوان «از ماست که برماست» که در سال ۱۳۹۳، در مجلهی دادگر منتشر شد.
در این مجموعه، ما برای اولینبار با مشخصهی اصلی کارهای ساجدین که تبلور شخصیت از دل زبان و زیستبوم گیلان است مواجه میشویم.
ساجدین در پنج داستان این مجموعه بهعنوان یک راوی قدرتمند در قصهگویی ظاهر میشود و از دل زیستبوم گیلان، فضایی نوستالژیک میسازد. فضایی که جغرافیا و تاریخ شفاهی مردم گیلان را بازتاب میدهد و از اولین بارقههای خیال و جادو در جهان داستانی ساجدین رونمایی میکند.
مجموعه داستان «بیرفت بیبرگشت» سال ۱۳۹۴ توسط نشر بهنگار به چاپ رسید. در این داستانها، نثر ساجدین پختهتر و غنیتر است و تنوع بیشتری در موضوع و فضاهای شهری و حاشیهای در کنار هم دیده میشود. نیروهای جادویی برآمده از مکانهایی خاص معمولا به کشف راه خروج راوی از گرهافکنی داستانها کمک میکنند.
ساجدین در پنج داستان این مجموعه بهعنوان یک راوی قدرتمند در قصهگویی ظاهر میشود و از دل زیستبوم گیلان، فضایی نوستالژیک میسازد. فضایی که جغرافیا و تاریخ شفاهی مردم گیلان را بازتاب میدهد و از اولین بارقههای خیال و جادو در جهان داستانی ساجدین رونمایی میکند
«مینا میداند اگر بچهها بیشتر نق بزنند، او تابش را برمیدارد و میرود خانه و لابد آنها هم این را میدانند که زود ساکت میشوند. مینا کتابش را میدهد دست یکی از دخترها، صبر میکند مسعود با یک دست کمرش را بگیرد و او را روی تاب بنشاند. همین که طناب را محکم گرفت، دامنش را طوری زیر پاهایش جمع میکند که وقتی تاب میخورد، بالا نرود. هنوز از فکر کردن به بار آخری که اینطور شده بود خجالت میکشد و آرزو میکند هیچکس یادش نمانده باشد.
چند بار که تاب میخورد و بالاتر میرود، تاب کج میشود. خودش را جابهجا میکند که وسط تاب بنشیند. پاهایش تکان میخورند و لبهی دامن از زیر پایش بیرون میزند. جایی بین زمین و هوا، صدای خندهی پسرها و جیغ دخترها بلند میشود. جایی بین زمین و هوا دستهای مینا طناب را رها میکنند. جایی بین زمین و هوا، از تاب کنده میشود و با سر روی چمن لگدخورده میافتد.
صدای بچهها را که دورش جمع شدهاند، نمیشنود. نمیفهمد مسعود بغلش کرده و دارد تکانش میدهد. سؤالهایش را نمیشنود. درد ندارد. فقط صورتهای قرمز و عرقکردهی بچهها را میبیند که روی او خم میشوند. صورتها را میبیند که دور میشوند.»
(بیرفت بیبرگشت، داستان بیمراد)
«شهرزاد چاه» عنوان رمانی است که ساجدین در سال ۱۳۹۵ توسط نشر هیلا منتشر کرد. باورداشتهای فرهنگ شفاهی ایران در کنار قدرت تخیل ساجدین، فضای بکری ساخته مملو از اتفاقات نادر و اعمال خارق عادت که حضور جادو و امور ماورای طبیعی را در سرتاسر زمین نشان میدهند.
اتفاقاتی که ماهیتی دایرهای دارند و تا ابد تکرار میشوند، نفرین و سرنوشتی که شخصیتها برای مبارزه با آن، خود را به آب و آتش میزنند. عناصر جادویی در این رمان راهی برای گریز از نظم موجود و پدرسالارانه هستند. نویسنده با پشت کردن به منطق و عقل سلیم، به امکاناتی دیگر نظر دارد. امکاناتی که با نفوذ قدرتهای مسلط به حاشیه رانده شدهاند.
«از صبح منتظرم پرندههایی را که نیلو نقاشی میکرد در جنگل ببینم: مرغهایی مثل زنان چاق بیدست که روی دو پای دوان به جلو خم شدهاند، پرندههایی شبیه دخترکان دستگشوده با آستینهای آویختهی پرنقش و نگار. حتی حین کندن چاله در زمین مرطوب، گاهی به صدایی سر بلند میکنم.
شاید یکی از آن پرندههای خجالتی مردمگریز که در ساکتترین و تاریکترین نقاط جنگل لانه دارند از روی شاخهای پایین بیاید، با صورت انسان، پوشیده از پرهای همهرنگ، به تعداد مدادرنگیهای یک جعبه. شاید یکیشان با من حرف بزند.» (شهرزاد چاه)
در اکثر کارهای مژده ساجدین با راوی فروتر از خواننده مواجه میشویم؛ چه در هیئت کودک و چه بزرگسالی که هنوز از آنچه خواننده میداند آگاه نیست. به این ترتیب، بهطور ضمنی شقاوت و تاریکی دنیای واقعی هولناکتر به تصویر کشیده میشود
کار بعدی ساجدین داستان بلند «سنگاب» است که سال ۱۴۰۰، توسط نشر قو به چاپ رسید. شخصیتها و وقایع اصلی این داستان پیش از این، در مجموعه داستان «بیرفت بیبرگشت» ظاهر شده بودند. اما این بار خط سیر وقایع، تعلیق و روابط علت و معلولی با تمام توان خود به کار گرفته میشوند تا داستانی جذاب و پرکشش بسازند.
داستانی که با عناصر فانتزی، شهود، احساسات عمیق برآمده از درون زن و درد و رنجهای خاص زن، واقعیت پدرسالارانه را به چالش میکشد. مکان در این داستان بسیار برجسته است و منشاء نیروهای شومی است که سرنوشت آدمها را تعیین میکند.
و بالاخره آخرین کار ساجدین، رمانی است بهنام «باغ عروسک» که در سال ۱۴۰۲، توسط نشری مهری به جامعهی ادبی معرفی شد.
در این رمان، روابط میان شخصیتها و ساز و کار روایی مشخصاتی روانشناختی دارد. منهای متفاوت یک شخصیت در این کار با نامهای گوناگونی روایت میکنند. منهایی که در جای جای رمان، رسوب میکنند و در هیئت نامی جدید مهار روایت را در دست میگیرند. نیروهای جادویی هنوز در کار هستند، آینه پیشگویی میکند، عروسکها زنده میشوند، چاه گوش به زنگ است و ماهیها حامل نیروهایی اهریمنی هستند.
شخصیت مظلوم قصه در سطح روایی، پس از طی فراز و نشیبهای معمول، با آگاهی و تسلط بر اوضاع میتواند راز نیروهای ماورایی را کشف کند و سرچشمهی شدیدترین اعمال و ارادهها شود و از قدرتی کن فیکونکننده برخوردار شود. یادداشتی درمورد این رمان در وبلاگم گذاشتهام.
در کل، زبان محاورهای و عناصر بومی در اکثر این کارها فضایی صمیمی ساختهاند که گاه به بازنمایی معصومیت شخصیت کمک میکند. در اکثر کارهای مژده ساجدین با راوی فروتر از خواننده مواجه میشویم؛ چه در هیئت کودک و چه بزرگسالی که هنوز از آنچه خواننده میداند آگاه نیست. به این ترتیب، بهطور ضمنی شقاوت و تاریکی دنیای واقعی هولناکتر به تصویر کشیده میشود.