۶۰ کیلومتر از رشت، شهری قرار دارد که بوی بهار نارنجِ ابتدای خیابانهایش در فضا منتشر است. هنوز وارد شهر نشده از سمت راست سه راهیای وجود دارد که تو را دعوت میکند به کوهپایههای لنگرود. از آخرین میدان که جاده باریک میشود باید راه کج کنید به سمت چپ تا از لیلاکوه به سمت پرشکوه بروید. جایی که قلب مرکبات گیلان است و از هر کوی وبرزناش که بگذری حتما جعبهای پرتقال و لیمو و نارنج هست که پیرزنی یا پیرمردی به تو تعارف کند: “بفرما، تازه چین است.”
جادهای که هر چقدر زیباست اما اندوه را هرچند متر جلوتر، عمیقتر می کند. چطور میشود بین اینهمه ثروت در فقر خوابید و اقتصاد منطقه را چون آفتاب کمجان ِ بهاریاش به رونق واداشت؟ جای قهوهخانههای کوچک چوبی که در آن پیرمردهای روستایی چای محلی میخورند و از لای انگشتان لرزانشان به صورتِ کوه، سیگار پک میزنند، رستورانهای کوچک و بزرگ و قلیانسراهایی سر برآوردهاند که بیشتر محض خوش آمد مذاق ِ صنعتی به نام گردشگری است و به نظر میرسد کم کم آنها تمایل به صاحبخانه شدن دارند نه گردشگر بودن.
این را ویلاهای دور و نزدیک مسیر لیلاکوه، ملاط، پَرَشکوه، کومله و… میگویند. طوری که لب جاده و گاه حوالی ِ نوک کوه، چراغشان روشن است و زیباییشان را به رخ کومهها و خانههای محقر روستایی میکشند.
مشاهداتم نشان میدهد یک زیارتگاه، دو مدرسه (یکی ابتدایی و یکی راهنمایی )، دو کارخانهی چایسازی و یک درمانگاه عمده امکانات این منطقه است. ارتفاع پرشکوه ۴۰۰ متر از سطح دریاست و از جایی که به آن “خوج رجه” میگویند میتوان منطقه وسیعی از مناظر پایین دست مانند چهارراه ، شهرکومله ، شالیزارهای پرشکوه را دید.
پرتقالها فرصت این را پیدا نکردهاند که تمیز و حسابی شوند و به مشتریان عرضه، اما عطر و طعم آنها که امتحانش مجانی است، همچنین سادگی و صفای روستاهای لیلاکوه، ملاط، پَرَشکوه و کومله تو را مجاب می کند که دست خالی برنگردی.
اما حالا برای چه آمدهایم؟ تا از کنار زنان روستایی که در مسیر لیلاکوه نان و تخم مرغ محلی میپزند و ترشی و مربا و آبنارنج میفروشند گذر کنیم و به ملاط و پَرَشکوه برسیم. جایی در دامنهی کوه که هیچ فصلی از سال نیست جادهاش زیبا نباشد. انبوه پرتقالهای کوچک اما آبدار و شیرین که برخی آن را مناسب آبمیوه گیری و افشره میدانند، در مسیر راه دیده میشود. بومیها میگویند مرکبات اصیل گیلان همین است و طعم و عطرش با دیگر گونهها، بسیار فرق دارد.
پرتقالها فرصت این را پیدا نکرده اند که تمیز و حسابی شوند و به مشتریان عرضه، اما عطر و طعم آنها که امتحانش مجانی است، همچنین سادگی و صفای روستاهای لیلاکوه، ملاط، پَرَشکوه و کومله تو را مجاب می کند که دست خالی برنگردی.
آفتاب کم جان محلهی پرتقال فروشها
مگر میشود مشقت جاده های آسفالته اما پر از چاله و چوله را به جان بخری، باغ های زیبای چای که درختان پرتقال چون کاجهای جشن کریسمس در بین شان قرار دارند را ببینی و دلت نیاید از روستاییان آنجا خرید نکنی. چه بسا که بسیاری از آنها نه باغدار که فقط فروشندهاند.
«قاسم محمدی» یکی از آنهاست که سبدهای پرتقال و لیموی خود را اول صبح دم در مغازه اش قرار داده. در مغازه اش چیزی نیست جز مقداری کیسه کنفی، سبد و یک ترازوی بزرگ. حتی برق و آب ندارد. مغازهای سیمانی با سربند چوبی است و سرپناه بارهای پرتقال. سگرمه هایش اول صبحی در هم است. هم از این روست که سوالها را یکی در میان جواب میدهد. اما تا میشنود که میخواهیم پرتقال بخریم، تند و تند قبل از سوال، خودش میگوید: سالهاست به کار فروش مرکبات و باغداری پرداختهام. در این سن باغ های خود را فروخته و الان فقط فروشنده هستم. یعنی این پرتقال ها را باید بفروشم و درصدی سود نصیب من شود.
در آفتاب کم جان لنگرود، با دستهایی که شیارهای سیاه دارد مشغول پاک کردن پرتقالهاست و در سبد میچیند. پدر جان چرا اینجا پرتقال مانند جاهای دیگر گران و هم قیمت است؟ مگر پرشکوه مرکز مرکبات نیست؟ نه فرقی ندارد و حتی پایین و در شهر گرانتر هم هست. این پرتقال ها پرآب و شیرین هستند و قیمت کمتر برای ما نمیصرفد. سال گذشته برف بیموقع به شکوفه ی درختان آسیب زد و حالا هر چقدر باقیمانده همینهاست تولید مازاد نداریم و قیمت پرتقال ممکن است گران به نظر برسد.
جعبهی دیگری را نشان میدهد و میگوید: این پرتقال ها حرف ندارند. مال باغ خودماناند. اندازهی آنها بزرگتر از پرتقالهای معمولی است اما به نظر میرسد پوستشان ضخیمتر باشد. میگوید این پرتقالها جنگلیاند مال درختان قدیمی که ۱۰۰ سال سنشان است. دیگر از این نوع پرتقال کم است اما طعم و عطرش…
از کنار پیچ جاده زنی به سمت ما حرکت میکند. یک شلوار گل گلی و پیراهن سبز با روسری سفید و آبی. اما دور کمرش را چادری بسته که به آن میگویند «چاشو». این چادر را اغلب زنان روستایی میبندند مانند یک جور کمربند است، و حین کار در باغ و مزرعه میبندند. او دستهایش را لای چادر فرو برده و لبخندزنان جلو میآید. قاسم میگوید این زنم صفورا است. آرام اما طوری که او هم بشنود میگوید اگر این پرتقالها را نفروشم او مرا به خانه راه نمیدهد. هر دو میخندند و رج دندانهای یکی درمیانشان پیداست. میپرسم: صفورا خانم تا به حال پرتقال چینی هم کردهای؟ پاسخ مثبت است. “بله ما از کودکی همین کار را میکنیم. اما دیگر پیر شدهایم و خودمان هم باغهایمان را فروختهایم. پایمان طاقت ندارد ساعات طولانی روی نردهبان بایستد و پرتقال بچیند. دست و گردنم آرتروز دارد. الان کار ما فروش پرتقال برای دوستان و آشنایانمان است. چیزی نداریم جز مقداری باغ چای و یک تیلر کشاورزی.”
باغداران خسته، درختان سالخورده
فروشندهی دیگر یک کیلومتر دورتر از او ایستاده، فروشگاه وی نیز پر از انواع پرتقال است. میگوید: تامسونها پیوندی است اما این پرتقالها مال همین جا هستند. تا میخواهم یکی را بردارم می گوید نه صبر کنید! جعبهی دیگری را نشان میدهد و میگوید: این پرتقال ها حرف ندارند. مال باغ خودماناند. اندازهی آنها بزرگتر از پرتقالهای معمولی است اما به نظر میرسد پوستشان ضخیمتر باشد. میگوید این پرتقالها جنگلیاند مال درختان قدیمی که ۱۰۰ سال سنشان است. دیگر از این نوع پرتقال کم است اما طعم و عطرش … مانند دیگران شروع میکند به تعریف و تمجید کردن و بدون اینکه بخواهم، آن را با چاقو به دو نیمه تقسیم میکند که یعنی امتحانش کنم. طعماش بسیار شیرینتر از قبلیهاست.
حالا دیگر دم ظهر است، نیسانهای آبی یکی یکی رسیدهاند و بارهایی را میآورند وبه زبان محلی با فروشندگان صحبت میکنند. آنقدر که برخی سرگرم صحبتاند حتی یادشان میرود چند مشتری دارند به پرتقالها و نارنجهای داخل سبدها نگاه میکنند.
او نیز که باغدار است از مشقت باغداری میگوید. خانم نگهداری باغ در شرایط فعلی سخت است. ما ناچاریم محصولمان را همینجا عرضه کنیم. جهاد کشاورزی حمایتی نمیکند. هزینه هر چند کارگر برای چیدن پرتقال روزی ۵۰۰ هزار تومان است و ما ناگزیریم جز این هزینه، سم و کود و آفات را نیز تهیه کنیم. تازه باید دست به دعا باشیم برف بیموقع نبارد تا شکوفههای درخت را خراب و محصول را کم بار کند.
حالا دیگر دم ظهر است، نیسانهای آبی یکی یکی رسیدهاند و بارهایی را میآورند وبه زبان محلی با فروشندگان صحبت میکنند. آنقدر که برخی سرگرم صحبتاند حتی یادشان میرود چند مشتری دارند به پرتقالها و نارنجهای داخل سبدها نگاه میکنند. یکی از آنها به شرق گیلانی میگوید: “اوی جعفر!” و مرد میانسالی که عرق گیر به دور گردن دارد بر میگردد. «ته یادا نشی فرده صبح زیدتر می ویسین بخسانی” (یادت نرود فردا صبح برایم [بار] را زودتر بفرستی) و او با نشان سر و بالا بردن دست به نشانهی تایید سوار نیسان میشود و میرود.
یکی دیگر از اهالی پرشکوه میگوید: پول نیست، کشاورزی سود ندارد و وقتی کشاورزی لب جاده زمینش به بهترین رقم به فروش میرسد چرا زمین خود را نفروشد. پسران دیگر علاقه ای به ادامه شغل پدران ندارند و دیگر اهالی اینجا پیر شدهاند و توان نگهداری باغ و فروش محصول را ندارند. به همین خاطر زمین را میفروشند.
فروشنده تازه که حواسش جمع میشود، خود را «محمود غلامی» مینامد و میگوید: به دلیل مشکلاتی که برای باغداری وجود دارد بخشی از میوههای خود را نمیتوانند بچینند و ناچار میوهها بر روی درخت میمانند و میپوسند. چون هزینه حمل و نقل و کارگر و … زیاد است و این حیف و میل است. در شرق گیلان فقط یک کارخانه آبمیوهگیری وجود دارد و کاش در این مسیر کارخانهی آبمیوه گیری بیشتری وجود داشت تا این مشکلات کمتر شود. گاهی برخی باغها فرش پرتقال میشود و کاری از دست باغدار بر نمیآید.
با اینحال همچون دیگر بخشهای کشاورزی زنان و مردان سالخورده در کنار هم روزگار میگذرانند تا جادهی نان و پرتقال و چای چون سالیان دور خود ادامهی حیات دهد.
گردش مالی ۱۰ هزار میلیارد ریالی
تا چشم کار میکند در کنار جاده جز خانههای روستایی محقر، خانه های ویلایی ساخته شده اند که اهالی میگویند برای غیرگیلانیهاست.
یکی دیگر از اهالی پرشکوه میگوید: پول نیست، کشاورزی سود ندارد و وقتی کشاورزی لب جاده زمینش به بهترین رقم به فروش میرسد چرا زمین خود را نفروشد. پسران دیگر علاقه ای به ادامه شغل پدران ندارند و دیگر اهالی اینجا پیر شدهاند و توان نگهداری باغ و فروش محصول را ندارند. به همین خاطر زمین را میفروشند. خیلیها به علت وجود باغات چای و درختان پرتقال و زیباییهای منطقه که بالای کوه و مشرف به شهر کومله در پایین دست است مایل به خرید زمینها هستند. رقم زمینها از متری ۲ تا ۴ میلیون تومان گفته میشود و در این بین جز ویلاها رستورانهای زیادی هم در این اطراف ایجاد شدهاند که نسبت به قبل چهره اینجا مثل خیلی از جاهای دیگر هم عوض شده است.
آمار جهادکشاورزی گیلان میگوید، سال گذشته ۱۹۰ هزار تن مرکبات به ارزش ۱۰ هزار و ۴۵۰ میلیارد ریال از باغ های استان برداشت شده است.
۹۰ درصد ارقام مرکبات باغ های گیلان پرتقال از نوع تامسون خونی و محلی، ۵ درصد نارنگی و بقیه نیز سایر مرکبات شامل نارنج، گریپ فروت، دارابی ، بالنگ و لیمو است. بر این اساس ۱۱ هزار و ۱۶۳ هکتار از زمین های استان به باغ مرکبات اختصاص دارد و ۲۶ هزار بهره بردار در این حوزه فعالیت میکنند. بیشترین باغهای مرکبات استان گیلان در شهرستانهای رودسر، املش و لنگرود است.
با تشکر که به مساله زمین و ویلا میپردازید باید بیشتر گزارش و خبر پخش کنید تا جلوی تغییرکاربری و ویلاسازی گرفته شه
اما نکته منفی گزارش اونجاست که گزارشگر به زبان گیلکی میگه محلی، مگه زبان ما اسم نداره؟ مگه خود گزارشگر گیلک نیست؟ ما مطالبهمون اینه که کل رسانه به زبان گیلکی باشه برای حفظ زبان گیلکی اونوقت گزارشگر اون رو محلی خطاب میکنه!
درود بر شما برای نشر این گزارش
بیایید هم دلانه با بهره گیری از راهنمایی آگاهان راهکاری پیدا کنیم برای نجات کشاورزان آنجا.