در… مانده ها، درهایی که هویت رشت را روایت می کنند
گفت و گو با کوروش رنجبر، عکاس گیلانی درباره ی کتاب در... مانده ها
کوروش رنجبر عکاس، شاعر، نویسنده و بازیگر متولد سال ۱۳۵۰ در شهر رشت است. از آثار او می توان به: کتاب شعر «مغز مادرم» در سال ۱۳۸۰، مجموعه عکس «وقتی پروست با کیارستمی چای می نوشد»، در سال ۱۳۸۹، مجموعه شعر «دست چپم خواب های تو را می بیند» به سال ۱۳۹۰، مجموعه عکس «در… مانده ها» و «خانه ی خیال» در سال ۱۳۹۷ اشاره کرد.
در … مانده ها یکی ازآثار مورد توجه ی این عکاس گیلانی است که ویژگی خاصی دارد. خاص از این نظر که آثاری از درهای قدیمی رشت است که اکنون بسیاری از آنها وجود خارجی نداشته اند و در جریان شهرسازی جدید از بین رفته یا اگر مانده اند نفس های آخر را می کشند. درهایی که چوبی است و از نظر زیبایی شناسی کمتر جایی دیده شده اند و در بافت و هویت جدید شهرها گم می شوند. اما عکاس با طی یک فرآیند چند ساله و ثبت تصاویر آن ها ما را در مسیری می برد که اکنون نیست و هم بعد نوستالوژیک کتاب و نیز هویت رشت که حتی نمی توان در طرح های بازآفرینی شهری نیز آن ها را احیا کرد، قابل توجه است.
”پروژه ی درها را حدود دوازده سال منسجم و پیوسته دنبال میکردم. از سالها پیش بافت شهر را عکاسی می کردم. هم کوچه ها، خیابانها و محله های قدیمی؛ هم نمای بیرونی و هم نمای داخلی خانه ها را. معماری گیلان همیشه برای من جالب بود. ولی این علاقه را تقسیمبندی کردم؛ اول درها را دنبال کردم، بعد پنجره و دیوارها و بعد نمای عمومی خانه. نمای عمومی شامل بام و گوشهگوشه های خانه. “
به این بهانه با وی به گپ و گفت پرداختیم تا از دغدغه وی و نیز ویژگی عکس هایش در این کتاب باخبر شویم.
چه چیزی باعث شد تولید این کتاب به ذهنتان راه بیابد و جرقه اش چگونه زده شد؟
پروژه ی درها را حدود دوازده سال منسجم و پیوسته دنبال میکردم. از سالها پیش بافت شهر را عکاسی می کردم. هم کوچه ها، خیابانها و محله های قدیمی؛ هم نمای بیرونی و هم نمای داخلی خانه ها را. معماری گیلان همیشه برای من جالب بود. ولی این علاقه را تقسیمبندی کردم؛ اول درها را دنبال کردم، بعد پنجره و دیوارها و بعد نمای عمومی خانه. نمای عمومی شامل بام و گوشهگوشه های خانه.
عکاسی از درها را نخست از رشت شروع کردم و بعد به جاهای دیگر هم رفتم. میخواستم این عکس ها جایی ثبت شود چون هم ارزش جامعه شناسانه دارد و هم ارزش معماری و مستند. از طرف دیگر چون دیگر این درها ساخته نمی شود، بنابراین ارزش هنری شان ماندگار می شود. اینکه چه معمارهایی آنها را می ساختند. نوعِ درها طبق وسع مالی مالک خانه متفاوت بود، ابزارهایی که به کار می رفت، کنده کاری ها، نقش و نگارها. مثلا کسی که فقیر بود درها کوچک و ساده بودند، ولی خانواده ای که از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود، درهای بزرگ تری می ساختند و به تبع آن، نوع آجرچینی و گچ کاری ها هم ویژگی خاصی به در می بخشید.
خانه ها هم سردری داشتند و هم سکوی دو طرف. اینها خصوصیاتی بودند که قصد ثبت شان را در مجموعه ای داشتم. قطعا در این کتاب نمی شد تمام درهایی را که ثبت شده منتشر کرد، به خاطر هزینه ها و صفحات زیاد که قطعا حوصله ی خواننده را سر می برد (اگرچه ارزشمند است).
پیشنهاد انتشار این کتاب را ناشر محترم نشر ایلیا جناب میرزانژاد دادند. ابتدا تصمیم بر این بود که این مجموعه شامل درها و پنجره ها باشد و بعد تنها روی درها تمرکز کردیم. هنوز بسیاری از مردم هستند که نمی دانند چند دوره معماری را از سر گذرانده ایم، هنوز در این شهر چهار دوره معماری دیده می شود: معماری دوره ی قاجار، پهلوی اول، پهلوی دوم و بعد از انقلاب.
در گیلان به دلیل رطوبت و بارش فراوان باران، خانه ها عمر چندانی نمی کنند. مثلا اگر به خانه ای هم رسیدگی شود، عمرش بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال است. بنابراین بسیاری از خانه هایی که اکنون می بینیم، عمر مفیدشان به سر رسیده است و دیگر افرادی در آنها زندگی نمی کنند و همین موضوع باعث تخریب سریع تر خانه ها شده است. می خواستم تا قبل از تخریب کامل شان ثبت شوند تا مردم بدانند در این استان چه چیزهایی وجود داشته است.
بنابراین رویکرد شما نسبت به خانه های متروک بوده است؟
خیر، خانه هایی هم بوده که افرادی در آن زندگی می کردند، چون «در» نمای بیرونی خانه است. در گذشته در به دالان و هشتی ای باز می شد و یا حتی اول از در مجزای دیگری وارد هشتی می شدی و با باز کردن دری دیگر وارد حیاط. خانه ها اشکال مختلفی داشتند.
قدمت کلی خانه هایی که انتخاب کردید برای چه مدت است؟
قدمت خانه ها از ۱۵۰ سال است و بسیاری هم قدمت شان مشخص نیست. قدیم در سر در بعضی خانه ها تاریخ ساخت شان را معمولا به تاریخ هجری قمری می نوشتند و از روی همین تاریخ ها می شد قدمت خانه را فهمید.
چرا در عکس هایی که ثبت کرده اید، مالک خانه و تاریخ ساختش را ننوشتهاید؟
این موضوع چند دلیل دارد. در ابتدای عکاسی درگیر این مسأله نبودم که خانه برای چه کسی است و در کل نقش و نگارها و زیبایی های در برایم جذاب بود. ولی بعد از چند مدت به این فکر افتادم که از همسایه ها جویای صاحب قبلی خانه ها بشوم. از طرف دیگر بسیاری از این خانه ها رها شده بودند و از اطرافیان هم کمتر کسی میدانست خانه متعلق به چه کسی است و یا نمی گفتند، دلیل نگفتن شان ترس از میراث فرهنگی بود، چون می ترسیدند نماینده ی یک اُرگان دولتی باشم و به منظور غصب خانه یا خرابی اش آمده ام. پس اگر هم با مالک خانه ای گفتگو می کردم، بیان نمی کرد که صاحب خانه است و یا حتی صاحبخانه را می شناسد. به همین دلیل برای فهمیدن صاحب اصلی با مشکل روبه رو بودم. ولی به نظرم می توانستم محله ها را بنویسم.
اما بعد از چند مدتی به این فکر کردم که کار من مستندنگاری است، چون محلهها و اسم کوچه ها تغییر می کنند و چیزی که باقی می ماند خود عکس است و دیگر اسم محله و اسم کوچه مهم نیست.
ولی صرفا قدمت در برای بیننده کنجکاوی پدید می آورد. درست است. ولی قصد من یکدست بودن عکس ها بود و چون بخشی قدمت شان مشخص بود و بخشی خیر، ترجیح دادم به طور کل نادیده اش بگیرم.
آیا شهرداری هم این اطلاعات را در اختیار شما قرار نمی داد؟
شهرداری اصلا این اطلاعات را در اختیار ندارد. این اطلاعات را میراث فرهنگی دارد که خیلی هم کامل نیست. چون آنگونه که خودم لیست شان را دیدم، مثلا تنها حدود ۶۰ خانه را با صاحب خانه مشخص کردهاند.
بنابراین برای حفظ یکدستی کار، تصمیم گرفتم همه را بدون تاریخ به ثبت برسانم. چون تنها خود عکس برای من مهم بود.
چه تفاوتی بین درب و دروازه است؟ آیا تفاوتی بین این دو وجود دارد یا این تفاوت صرفا شهودی است؟
چیزی که آقای رضایی راد در مقدمه نوشتند، برداشت شهودی شخص خودشان بود، اینکه اصطلاح «بفرمایید در بازه» تبدیل به «دروازه» شده است. من از تاریخچه ی این کلمه اطلاعی ندارم. در شهرهای بزرگ و تاریخی ورودی ای وجود داشته به نام دروازه ی شهر و این موضوع می تواند به خیلی از خانه ها تعمیم داده شود، چون اینجا دری است که دو طرفش را دیوار در بر گرفته و منتهی به خانه می شود؛ به همین دلیل این برداشت شان می تواند درست باشد.
این را هم بگویم که ویژگی نجاری و هنرمندانه ی والایی که آن موقع به کار میبردند مرا مجبور به ثبت شان کرد. تمام قطعات این درها از هم جدا می شود. هر جزئیاتی هم به دقت انتخاب می شدند؛ مثلا کلون سمت راست برای مردان بود و سمت چپ برای زنان. یا گُل میخ ها روی درکاروانسراها و گاراژها مشهودتر بود و در خانه ها این گُل میخ ها کمتر به کار می رفت.
خود شما به عنوان عکاس این مجموعه که درهای بسیاری را دیدید، چه تفاوتی بین درهای قدیم و امروز وجود دارد؟ آیا صرفا دعوت شدگی و دعوتناشدگی امروزه قابل مشاهده است؟
بحث امنیت است. قدیم اعتمادی وجود داشت و در معمولا برای همه گشوده بود، البته گشوده بودن در به معنای آن نیست که هر کسی می توانست وارد شود، بلکه هر کسی حریم را می شناخت و به خودش اجازه نمی داد وارد شود. کنار در سکویی وجود داشت که اگر خسته بودی یا آب می خواستی می توانستی روی آن استراحت کنی، بنابراین در پذیرنده بود. اکنون آن امنیت و اعتماد وجود ندارد. تفاوت افراد این دوره با گذشته این است که یا اصلا برعکس گذشته اعتماد نمی کنند یا خیلی کم اعتماد می کنند. آدم ها در گذشته صادق تر و مهربان تر بودند. ولی الان دیگر خبری از آن مهربانی و صداقت نیست و حریم و خلوتی وجود ندارد.
اول صحبت تان گفتید که آماده سازی کتاب بین ده تا دوازده سال طول کشید، چطور این روند طول کشید؟
ابتدا به فکر چاپ نبودم و تنها عکاسی می کردم. اما اینکه به طور کامل از در عکاسی کنم، دوازده سال زمان برد. ولی به صورت پراکنده بیست سال است که عکاسی از در و خانه ها را شروع کرده ام.
کمی درباره ی سختی های این کار توضیح بدهید و با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کردید؟
با سختی های زیادی روبه رو بودم. اینجا برعکس کشورهای دیگر کسی از عکاس به خاطر پروژه اش حمایت نمی کند. من خودم تشخیص می دهم چه کاری باید انجام گیرد، در حالیکه باید نهادی مثل میراث فرهنگی حمایت کند و بگوید جایی در حال از بین رفتن است و شما آنجا را ثبت کنید و ما کتاب را چاپ می کنیم. بنابراین من بدون پشتوانه این کار را انجام دادم. ۲۰ سال برای ثبت این شهر وقت گذاشتم. این کار باید جایی عرضه و خریداری شود. حتی کسی نیست اینها را از من بخرد؛ به هر حال زحمات نباید هدر برود. شما باید کفش ها پاره کنی، دوربین ها استفاده کنی؛ قدیم که از دوربین آنالوگ استفاده می کردم، هزینه بسیار زیاد بود، الان دیگر از این نوع دوربین نمی توانم استفاده کنم. دوربین دیجیتال هم یک عمر مشخص دارد و بعد از آن، استفاده از آن فایده ای ندارد. در عکاسی معماری نیاز به لنزهای متنوع داری، در هر جای خاصی باید از لنزهای ویژه ای بهره ببری، بنابراین خودم این لنزها را کرایه می کنم. حال که بعد از چندین سال کتابی منتشر کردم، حتی یک صدم هزینه ای که متقبل شدم، به من برنگشته است.
آیا پروژه های دیگری هم دارید؟
بله، پروژه های دیگری هم دارم، عکاسی از محله ها، گذرها، خیابان و آدم ها. چند سال است روی پروژه ای به نام «مردم رشت» کار می کنم: مردان، زنان، مشاغل. ولی نهاد حمایتی ای برای این کار وجود ندارد و خودم به تنهایی کار میکنم. در حالیکه جاهای دیگر چنین چیزی نیست. به عکاس پروژه ای می دهند و از او حمایت مالی می کنند و او بعد از موعد مقرری پروژه اش را تحویل می دهد، دیگر غم دوربین، نان و کرایه خانه ندارد.
ما آرشیو رشت را دهه به دهه نداریم. جایی وجود ندارد که بتوانید به آن مراجعه کنید و عکس های دهه های ۴۰، ۵۰، ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ را جویا شوید. ولی در این چند سال که دوربین دیجیتال به وجود آمده، مردم به ویژگی شهرنگاری واقف شدهاند؛ به هر حال پیوسته و مستقل نیست و فکری پشتش وجود ندارد. این وظیفهی نهادی است که هزینه های عکاسی را تأمین کند و پروژه ای را به او بدهد. ما تنها به خود متکی هستیم و زحمتی بی اجر و مزد است… از این نظر که جایی برای ارائه-ی این آثار وجود ندارد تا مردم ببینند، بنابراین هزاران فریم ثبت می کنی و برای کسی اهمیت ندارد، در حالیکه خود پروژه ارزشمند است. ما نه مرکز آرشیو داریم و نه مرکز اسناد. مثلا اگر به مرکز آرشیو نیویورک بروید، می بینید که از قرن ۱۸، دهه به دهه عکس های محله ها و خیابان ها وجود دارد؛ کل شهر قابل مشاهده است.
”به این فکر افتادم که پروژه ای به نام عکاسی از زنان رشت را شروع کنم چون به آنها کمتر بها داده شده است، تصمیم گرفتم این ترس را از بین ببرم. لزوما کسانی هم که از آنها عکس گرفته می شود نیاز نیست اهل رشت باشند، هر کسی که در شهر رشت زندگی می کند، می تواند در عکس باشد. به این دلیل از زنان عکس می گیرم که همیشه پس رانده و نادیده گرفته شده اند. “
برنامه های آتی شما چیست؟
علاقه ی من ابتدا عکاسی پرتره بود. منظورم پرتره ی هنرمندانی است که آثارشان را می خواندم و از آنها لذت می بردم؛ چه در سطح گیلان و چه کشور. اکنون مشغول پروژه ی مردم رشت و زنان رشت هستم. البته زنان جزء مردم هستند. بگذارید این توضیح را هم درباره ی سختی های کار اضافه کنم، عکاسی هنوز در اینجا جرم محسوب می شود. نمی توانی با دوربین راحت در شهر بچرخی و عکس بگیری و باید مجوز داشته باشی، در حالیکه طبق قانون فقط عکاسی از مکان های نظامی ممنوع است و دیگر مکان ها برای عموم آزاد است. به همین دلیل مردم هم به واسطه ی مسائل امنیتی از دوربین می ترسند و به راحتی نمی پذیرند مقابلش قرار بگیرند. شیوه ی عکاسی من بدینگونه است که اول در سطح شهر راه می روم و با افراد مختلف ارتباط برقرار می کنم، این موضوع درباره ی دست-فروش ها و فروشنده های بازار صدق می کند، مثلا از آنها چیزی می خرم و دفعه ی دوم با دوربین سراغ شان می روم. ولی در رابطه با زنان مسأله فرق دارد.
بی اعتمادی نسبت به عکاس وجود دارد، حق هم دارند، سوء استفاده هایی شده و گاهی فکر می کنند این عکس ها به شبکه های خارجی فرستاده می شود. این به عهده ی نهادهای پر مخاطبی مثل تلویزیون است که به مردم نشان دهند مستندنگاری در شهرهای دیگر هم مرسوم است.
بنابراین به این فکر افتادم که پروژه ای به نام عکاسی از زنان رشت را شروع کنم چون به آنها کمتر بها داده شده است، تصمیم گرفتم این ترس را از بین ببرم. لزوما کسانی هم که از آنها عکس گرفته می شود نیاز نیست اهل رشت باشند، هر کسی که در شهر رشت زندگی می کند، می تواند در عکس باشد. به این دلیل از زنان عکس می گیرم که همیشه پس رانده و نادیده گرفته شده اند. پروژه ی دیگر هم مربوط به عکس های خانوادگی است. اسم این مجموعه «دیروزی ها» است و بافت های قدیمی را با عکس ها ترکیب کرده ام تا آن دوره بهتر درک شود.
و سؤال آخر، آیا فقط با انتشاراتی های گیلان کار می کنید؟
خیر، هر انتشارات معتبری که پیشنهاد بدهد قبول می کنم. از طرف دیگر این بحث مطرح است که انتشاراتی تهران نمی پذیرد که با هنرمند شهرستانی کار کند، آن هم حالا که کمبود کاغذ مطرح است.
در کل ما فقط ما با ده یا بیست اسم مواجه ایم. در حالیکه عکاس های خوب زیادی داریم و به آنها بها داده نمی شود. من بعد از این همه سال دوست دارم کتاب خوبی از من منتشر شود، در حالیکه اصلا چنین چیزی مقدور نیست.
ممنونم که وقت گذاشتید.
من هم از شما ممنونم.