فرشهای دو رویه ای که هنرمند ناشنوای گیلانی می بافد، روایت مهر است و دوستی. او با نگاه به لبهای دیگران حرفها را در می یابد و در جهانی ساکت، با ذهن و دستانی توانمند، رویاهایش را پشت دار قالی نقش میزند.
“محمد محمدی دعویسرایی” در چهارمین روز از اسفند سال ۱۳۳۷ در روستای دعویسرا از توابع شهرستان رودسر چشم به جهان گشوده است. وقتی قرار میشود ازگذشته حرف بزند، ابتدا از خواهرش یاد کرده و میگوید: با خواهر دوقلویم که بعد از چهار سال به دلیل بیماری زردی ازدنیا رفت، به دنیا آمدم. اما تا اکنون صورت چون ماهش با آن پیراهن و پاچین و جورابهای گیلانی همیشه جلو چشمم و در خاطراتم بوده و هست. خاطرات کودکی ام سرشار از فضای بهشت گونه روستا و چهره های بهشتی روستائیان و تلاششان در زندگی است. در آن دوران زیباترین حرکت درطبیعت برای من جنبش بی وقفه برگهای درختان تبریزی و صنوبر بود که بعداز ظهرها با صدای جیرجیرکها همراه بود. در رقابت با بچه های روستا چه در درس و چه در بازیهای محلی سر و شوری داشتم. ما بسیار خوش بودیم و چهارفصل سال را با تمام وجود حس میکردیم و با طبیعت دوست بودیم.
طوفانی که به ناشنوایی انجامید
این هنرمند گیلانی درباره بیماری سختی که درکودکی به آن مبتلا شد اظهار میکند: در پائیز نه سالگی ام طوفان بیماری فلج اطفال وزیدن گرفت و صبح شبی که تا نیمه اش را بیداربودم از بستر بلند نشدم تا مثل هر روز راهی مدرسه شوم. همه اعضای بدنم کاملا فلج شده بود. مادر مرحومم، آن طور که خودش تعریف می کرد، شیون کنان و بر سر و صورت زنان، همسایه ها را خبر کرد. همان زمان از دیگر روستاها خبر رسید که فلانی و بچه فلانی هم فلج شدهاند و این سبب شد تا مادرم کمی آرام شود، البته به ظاهر. روزها سپری میشد و من از درس و مشق و بازیهای کودکانه محروم بودم. رفته رفته ازحالت فلج جسمی ام کم شد اما اعصاب شنوایی همچنان فلج بودند و کم کم همه فهمیدیم ناشنوا شدهام. از آن تاریخ رویاهای بزرگ و دور و دراز در فکر و وجودم شکل گرفت. رویاهایی که بتوانم با تحققشان تحقیرهای دیگران را تبدیل به تشویق کنم و بگویم ناشنوایی هرگز نمیتواند مانعی برای پیشرفت در برنامه هایم باشد.
بعد از دو ماه که توانستم راه بروم به پیشنهاد معلمم خانم نسرین محقق که سپاهی دانش بود، مجددا وارد کلاس درس شدم. او بسیار برای من زحمت کشید، تا کلاس ششم درس خواندم و دیگر نه گذاشتند و نه شرایطش آماده بود؛ ازادامه تحصیل بازماندم که خیلی به نفعم تمام شد!
مهاجرت به شهر قالیها
وی بیان میکند: دراوایل سیزده سالگی به شهرکاشان مهاجرت کردیم. پدر و یکی از برادرهایم برای کار در کارخانجات مخمل و ابریشم آن جا بودند. یک سال در کوچه پسکوچههای کاشان بی هدف میگشتم. پدر مرحومم خیلی سعی کرد مرا هم مثل برادرانم به کار در کارخانه جات موصوف مشغول کند ولی من به هیچ طریق زیر بار نرفتم. چراکه در رویاهایم نمیگنجید سی سال بیوقفه کار کنم وبعد بی تغییری بازنشسته شوم. همان وقت به پیشنهاد همسر صاحبخانه مان و به زور و اجبار پدر مجبور شدم در زیرزمین صاحبخانه به آموزش و بافت قالی بپردازم . البته از آن جا که علاقه ای به این کارنداشتم و در رویاهایم چنین موضوعی وجودنداشت، هی خرابکاری و بدبافی میکردم تا شاید اخراج و خلاص شوم که این اتفاق نمیافتاد و وضع برای من بدتر هم میشد. حدود چهارسال بدین منوال گذشت. در ادامه با گپ و گفت با بچه های محل و واسطه قراردادن پدرانشان، توانستم پدرم را راضی کنم تا با پیشنهاد یکی از همان بچه محلها راهی بازار کاشان شوم و به شاگردی یکی از نقاشان فرش کاشان مشغول شوم. بدین ترتیب وارد دنیایی جدید فراتر از زیرزمین صاحبخانه شدم.
محمدی یادآور میشود: دنیای رنگها و نقطهها و بازهم حجرههای کوچک وکم نور همه آن چیزی نبود که بتواند مرابه رویاهایم برساند. مدت زیادی نگذشت که بر اثر دیدن فیلمهای رزمی در سینما با دوستان کاشانی ام، شیفته ورزشهای رزمی شدم وآدم خوش شانسی بودم که درکاشان شخصیتی بزرگ بنام استاد نصرت الله علی آقایی مربی تکواندو بود. علی رغم غریب بودن، ناشنوایی، نداشتن لباس ورزشی ومخالفت پدرم به شاگردی اش پذیرفته شدم. بزرگوارانه درپناهم گرفت حتی بعد از چند جلسه تمرین که با گرمکنی کوتاه ونامناسب به آن پرداختم، کیف ولباس تکواندو برای من تهیه کرد و بعد از مدت کوتاهی به دلیل لیاقتی که ازخود نشان دادم، مرا ارشد کلاس کرد که نزدیک به هفت سال ادامه داشت.
بازگشت به زادگاه
این هنرمند ناشنوا میگوید: درسال ۱۳۵۹ ازدواج کردم و درسال ۱۳۶۱به دلایلی به شهر زادگاهم درحالیکه کمربندمشکی دان یک را دریافت کرده بودم بازگشتم و ورزش تکواندو را در آنجا و شهرهای تابعه بنیانگذاری کردم و متعاقبش یک قهرمان جهان، چند قهرمان کشور و چندین قهرمان گیلان تحویل جامعه دادم. خودم نیزدرسال ۱۳۸۱دان شش تکواندو دریافت کردم و هم اکنون داور درجه یک هستم و شاگردانم درسراسرکشور درحال مربیگری و داوری هستند.
و فرش همچنان باقی بود
فرش به تار و پود زندگی محمدی گره خورده است. او بیان میکند: درسال ۱۳۷۳ با مشارکت سه نفر ازدوستان، شرکتی را با نام (صنایع دستی گلیمان) راهاندازی ودر روستای بهارسرای بی بالان در رحیم آباد رودسر، ساختمان شرکت را به متراژ ۷۸۰متر بنا کردم. مدیرعامل شرکت خودم بودم و سرمایه ما هفت ونیم میلیون تومان بود به اضافه سه هزارمترمربع زمین و دنیایی ازعشق و تجربه و رویاهای قشنگ برای آینده اشتغال در منطقه.
وی یادآور میشود: مبلغ وام بانکی بیست و پنج میلیون تومان در قالب مشارکت مدنی بود که بعد از پایان کاربرای سرمایه در گردش نیازبه متمم وام داشتیم، خوشبختانه با تاکید استاندار وقت جناب آقای طاهایی و موافقت کمیسیون ویژه تخصیص اعتبارات استان یک بارمبلغ پنج میلیون تومان و یک بارهم ده میلیون تومان، جمعا پانزده میلیون به شرکت ما اختصاص یافت. البته علیرغم پیگیریهای بسیار ما، بانک عامل از پرداخت آن امتناع کرد و این درحالی بود که هنوز وام قبلی سررسید نشده بود و چهل نفر در شرکت مشغول به کار بودند. ۷ نفرآقا و ۳۳ نفرخانم در فاز اول و ۳۶۰ نفر هم تشکیل پرونده داده بودند تا در فازهای بعدی مشغول آموزش و کار شوند که متاسفانه به دلیل کمبود منابع مالی و عدم همکاری بانک عامل نتوانستیم ادامه دهیم.
این هنرمند با نگاهی به گذشته میگوید: در ابتدای کار برای آموزش و کار، ۴۰۰ نفرثبت نام کردند و در مرحله اول ۴۰ نفر پذیرفته شدند. با این که همگی مدرک فرشبافی ازسازمانهای مربوطه داشتند، متاسفانه در کار عملی هیچ گونه مهارتی نداشتند و مجبورشدم از اول به آنها آموزش بدهم. این پروسه حسابی وقتمان را گرفت، درحالیکه باید در سررسید مقرر اقساط وام دریافتی را میپرداختیم. در تنگنا قرار گرفتیم و با نبود همکاری از سوی بانک مربوطه و اخطارهای مستمر و نهایتا مصادره و مزایده اموال، ماشینآلات و دارهای قالی و مواد اولیه و دیگر اقلام،عملا شرکتمان به سوی ورشکستگی رفت و حسرتی بزرگ را در دل خیل علاقمندان به این هنر وشغل خانگی و همچنین بی اعتمادی نسبت به مسئولان در مواقع این چنینی به وجود آورد. بعد از مصادره اموال توسط بانک عامل، تاسیسات شرکت به صورت متروکه وآغل گوسفدان وپاتوق معتادان درآمد. بدهی شرکت هم درطول سالیان متمادی با احتساب سود و جریمه و دیرکرد به دویست وپنجاه میلیون تومان رسید که سال گذشته مشمول بخشودگی سود وجریمه دیرکرد قرار گرفت و باپرداخت یکجا وتسویه اصل وام به پایان رسید.
محمدی درباره روزگارش پس از ورشکستگی اظهار میکند: به معنای واقعی کلمه زمین گیر شدم اما باتوجه به اطلاعاتی که از تاریخچه فرش درایران و جهان داشتم به این نتیجه رسیدم دراین عرصه اثری خلق کنم که تاکنون هیچ کس و درهیچ کجا انجام نداده باشد، تا هم آن ایده و هدف به ظاهر شکست خورده ام را دوباره احیا کنم و هم مرهمی بردل و روح زخم خورده ام باشد. من راهم را پیدا کردم و آن ابداع وخلق آثاری در قالب تابلو فرشهای دو رویه مفهومی بود که هم دورویی وعدم صداقت را فریاد بزند وهم ازعشق وصلح ودوستی نشان داشته باشد و مهمتر این که کسی تا آن زمان چنین کاری را انجام نداده باشد. تصمیم گرفتم به خلق آثاری بپردازم که اندیشه و پیامی فراتر از دین، مذهب، ملیت، نژاد و جغرافیا درخود داشته و جهان شمول باشد. با گفتن یک یاعلی، عشق آغاز شد و تا کنون که بیش ازبیست وچهارسال از آن تاریخ میگذرد، ۱۷ اثرخلق کرده ام که شامل ۱۴ اثردورویه و ۳ اثر تکرویه است. این آثار برای من به مثابه قالیچه پرنده حضرت سلیمان (ع) بوده اند که سوار بر بال اندیشه و پیام جهانی شان به اقصا نقاط کره زمین سفر کرده ام.
سفر فرشها
او درباره سرنوشت آثارش میگوید: «جنگ و صلح» به موزه صلح هیروشیما، «صلح و سازندگی» به کانادا، « خوب و بد» به کمیته بین المللی المپیک، «پیک صلح ۱» به کشور و امیر قطر، «دین وانبیا» با حضورخودم به ریاست محترم جمهوری وقت آقای احمدی نژاد، «تمدن و توحش» با موافقت و دستور ریاست محترم جمهوری وقت آقای خاتمی با حضورخودم به یونسکو در پاریس و «فجر» با حضور خودم در اجلاس جهانی پارا المپیک قاهره به کمیته بین المللی پارا المپیک اهدا شده و محل نگهداری آن آلمان است. همچنین آثار «ایران پاک» به سازمان ملل متحد، «عشق و صلح ۱» به موزه مردم شناسی رشت، «عشق وصلح ۲» به ریاست محترم آکادمی نوبل، «فجرشهادت» به کنگره هشت هزار شهید استان گیلان و «صلح ودوستی» با حضورخودم به ریاست محترم جمهور آقای روحانی اهدا شده است. این حکایت حضور فرشهای محمدی در نقاط مختلف جهان است که برایمان تعریف کرده و یادآور میشود: آثار دیگری دارم که به پایان رسیده و به مجامع و شخصیتهای جهانی اهدا خواهد شد. همچنین طرحهایی دارم که به پایان رسانده ام و در آینده خواهم بافت. لازم به ذکر است که همه آثارم از مرحله فکر و طرح و پژوهش و ترکیببندی رنگها متعلق به شخص خودم بوده اما دربافت فرشها همسرم کمککار من بوده اند.
افتخارات
کسب درجه یک هنری معادل دکتری، جایزه و مدال ابنسینا ازیونسکو، مقام اول فستیوال بینالمللی اسلام آباد، عنوان صنعتگر برتر کشور، عنوان پژوهشگر برتر استان گیلان، خادم نمونه قرآن استان گیلان، خادم نمونه فرهنگ عمومی استان گیلان، دریافت جایزه شهرت برند و همچنین مدیریت شایسته استراتژیک جهانی ازموسسه ABC*L دروین از جمله موفقیتهایی است که محمدی از آن ها یاد کرده و میگوید: جایزه و مدال یونسکو رادرسال۱۳۸۲ زمانی که در محل یونسکو تابلوفرش «تمدن و توحش» را اهدا کردم با توجه به ارزش، محتوی، ابعاد و پیامهایی نظیرعبرت گرفتن از تاریخ و ترویج فرهنگ بردباری و نبود خشونت که برای بشریت داشت به پیشنهاد مدیرکل وقت یونسکو آقای ماتسورا وموافقت پنجاه وهشت کشورِعضو شورای اجرایی یونسکو به اتفاق آرا دریافت کردم.
پشت دار قالی
محمدی میگوید: هنگام بافتن به آن چه که درحالت عادی نمیتوان به آن اندیشید، فکر میکنم. افکاری که می آیند و انسان را وارد دنیایی مافوق تصورات وتخیلات عامه مردم میکنند و به کشف موضوعات و مجهولات وا میدارند. من درباره دنیایی بدون نیرنگ و مردم آزاری میاندیشم و البته این اندیشیدن ها برای بنده به سبب عالم سکوتی که ناشی ازناشنوایی ام است، مضاعف میشود.
وی درباره آرزوهایش اظهار میکند: دریافت جایزه صلح نوبل، هدف و آرزوییست که دنبال میکنم. همچنین عمری طولانی همراه با سلامتی ازخداوند متعال خواسته ام تا ۴۰۰ اثر متفاوت خلق کنم و بتوانم ذره ای از وظیفه بندگی اش را به جای آورم. همیشه از روزمرگی بیزار بوده ام و میخواهم لیاقت عنوان اشرف مخلوقات را داشته باشم . ما زنده به آنیم که آرام نگیریم….موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
در هر نمایشگاه یا مراسمی که شرکت داشتهام مورد تشویق وتایید و توجه ویژه قرار گرفتهام اما دریغ و صد افسوس به دلیل عدم ثبات مدیریتی در کشورمان افرادی مثل بنده همیشه اندر خم یک کوچه ایم و راه رفته را باز هم باید برویم. این بدترین سم و زهری است که در کاممان ریخته میشود، در حالیکه مقام معظم رهبری فرموده اند، هیچ تفکری تا زمانی که با هنر آمیخته نشود در تاریخ ثبت نخواهد شد.
ما هدف دیگری را که دنبال میکنم این است برای ایجاد میلیونها شغل با بهرهگیری ازهمه ظرفیتهایم یکی از آثارم را که هنوز رونمایی نشده درآینده ای نزدیک به تولید انبوه برسانم تا هیچ صنعتگر و هنرمند بافنده قالی در بیکاری عمر عزیز و شریفش را هدر ندهد. بلکه هنر و دستبافته هایش در سراسر جهان بر روی دیوار و جلو چشم جهانیان قرار بگیرد. مصمم هستم در هرگوشه ای از جهان هم که باشد این ایده را با تلاش مستمر و توکل به خداوند متعال اجرایی کنم.
حس شیرین رضایت
احساس رضایت در زندگی، حسی شیرین است که بسیاری با وجود برخورداری از نعمات بسیار از آن بی بهره اند. محمدی بیان میکند: دیگر چه میتوانم ازخدا بخواهم هر آنچه که خواسته ام و برایش تلاش وکوشش کرده ام به من داده حتی بیشتر از خواستههایم و آنچه را هم که آرزو دارم و از جمله اهدافم است شک ندارم مادامی که از صراط مستقیم انسانیت و دوست داشتن انسانها خارج نشده و تلاشگر باشم به این بنده حقیر و سرا پا تقصیر ارزانی و عنایت خواهد کرد. در کنار همسر با دو فرزندم که از هر کدام یک نوه هم دارم درمنزل شخصی خودم با دنیایی از آبرو و اعتبار برای تحقق رویاهای انسانی ام تلاش میکنم و خداوند را میلیاردها بار شاکرم.
وی میگوید: در هرنمایشگاه یا مراسمی که شرکت داشتهام مورد تشویق وتایید وتوجه ویژه قرار گرفتهام اما دریغ و صد افسوس به دلیل عدم ثبات مدیریتی درکشورمان افرادی مثل بنده همیشه اندر خم یک کوچه ایم و راه رفته را باز هم باید برویم. این بدترین سم و زهری است که در کاممان ریخته میشود، در حالیکه مقام معظم رهبری فرموده اند، هیچ تفکری تا زمانی که با هنر آمیخته نشود در تاریخ ثبت نخواهد شد.
انتظارات
وقتی میپرسم چه انتظاری از جامعه و مسئولان دارد، پاسخ میدهد: راستش از جامعه ای که هزار و یک گرفتاری دارد، انتظاری نمیتوان داشت. اساسا تمام پیامهای آثارم بیان گرفتاریهای جامعه بشری و راهکارهای برون رفت از آنهاست. اما از مسئولانی که مسبب خیلی از این گرفتاریها هستند انتظار بجا و به حقی داشته و دارم و آن هم توجه به پیامهای نهفته در آثارم بوده و هست که متاسفانه بعد از تعریف و تمجید، میروند و پشت سرشان راهم نگاه نمیکنند. بعضی هم قولهایی میدهند که بعد از مدتی به فراموشی سپرده میشود.
دراینجا من میمانم وخدای من ودوستانی که تکیهگاه فکری ام هستند. اما با همه این اوصاف مرا باکی نیست و همچنان استوار و امیدوار به لطف و کرم پروردگار این راههای پیش گفته را خواهم رفت و تا رسیدن به سرمنزل مقصود از پای نخواهم نشست. هر چند میدانم بعد از رسیدن به هر مقصدی مقاصد دیگری در راه است.
محمد محمدی در پایان میگوید: به ضرورت زمان و به ندا و نیاز و تمنای دلم بافته ام، باز هم خواهم بافت، باز هم خواهم بافت.