ما غمگنانه مینویسیم وهر بار پیش از نوشتن با خود میگوییم، آیا آنها که باید بخوانند و قدمی بردارند، اینبار گرهای از کلاف سردرگم مصائب مردم، خواهند گشود. همین حالا فکر میکنم، سال پیش یا حتی همین چند ماه پیش اگر قرار بود این متن را بنویسم بجای کلمهی «مصائب» مینوشتم« مشکلات»؛ اما این که حالا خیلیها هر روز صبحشان با جستوجوی اخبار دربارهی گرانی ارزاق و افزایش بهای خدمات آغاز میشود، مصیبت است. این که آدمها نمیدانند کالایی که امروز میخرند، فردا چه قیمت است، مصیبت است. واقعیت این است که هر سر خمیده در سطل زباله و هر چشم به اشک نشسته حوالی داروخانه و هر سفرهی رنگ پریده، یک مصیبت است. و باز این مصیبت است، وقتی برای نوشتن دربارهی مشکلات مردم میرویم سراغشان، این پاسخ را میشنویم:«فکر میکنید تاثیری داشته باشد؟»
ما جواب نمیدهیم، تنها سرمان را میاندازیم پایین و شولای شرم میپوشیم و به همهی هزاران گزارشی فکر میکنیم که تا کنون منتشر شده اما از حجم انبوه دردها و مرارتها نکاسته است. ما پیوسته از هجوم سیاهی به آب و خاک و جنگل نوشتهایم، از کوههای زباله و شیرابههاشان، از بیکاری و آسیبهای اجتماعی، از مهاجرت و فقر و اختلاف طبقاتی، از ظرفیتهای مغفول و رانت و اختلاس و صدها موضوع مهمی که نگاهها را به خویش میخواند و نمیشود بر آنها چشم بست.
اگر دور و برتان، میان اقوام، دوستان و آشنایان خبرنگاری باشد، حتما دیدهاید که تا همین چند وقت پیش، حتی در محافل دوستانه و فامیلی هم به آنها پیشنهاد سوژه میشد و بر اهمیت تهیهی گزارشی با موضوعِ فلان مشکل تأکید میشد. ما سالهای بسیار، بارها و بارها قلم و کاغذ برداشتهایم و حرفهای مردم را نوشتهایم و متعاقبش رفتهایم سراغ کارشناسان امر و متولیان ذیربط. هی فکر کردهایم چگونه بنویسیم تا تاثیرش بیشتر باشد و حق مطلب را ادا کرده باشیم. ولی افسوس که سرانجام این نوشتنها در بسیاری از موارد التیام دردها را در پی نداشته است. اصلا همین است که حالا در کمتر محفلی، با کسی مواجه میشویم که خواهان نوشتن از فلان مشکل باشد. این سکوت، این نخواستن، اصلا خوب نیست و نشان از این دارد که امیدشان رنگ باخته است.
واقعیت این است که حالا امید و انگیزهی بسیاری از ما هم، برای نوشتن چون قبل نیست. بس که حرفهامان به جایی نرسیده، حالا برایمان سخت است مصدع اوقات تیره و تار مردم شویم و از دردهاشان بپرسیم. دردهایی که آشکارا پیشِ چشم همگان است اما انگار آنها که باید ببینند، نمیبینند و اگر هم ببینند، چارهای نمیاندیشند یا اگر بیندیشند، راهکارهاشان کمتر از تدبیر نشان دارد.
میدانید روزنامه نگاری و خبرنگاری به معنای راستینش، در سرزمین ما حرفهی نان و آبداری نیست. مسیریست که پیمودنش در راستای حفظ حرمت قلم و روشناییِ دل قلمبدست، تنها با عشق ممکن است. عشق به مردم و ساختن و گرهای را گشودن و معضلی را نیست کردن؛ عشق به آبادانی و از راه رسیدن فرداهای روشن. ما امروزها را با تلاش برای ساختن فرداهای بهتر پشت سر میگذاریم. و اما میگویند هفدهمِ مرداد، روز خبرنگار است، حال در این میان پرسشم این است، آیا آنها که باید بدانند، میدانند که ما کلمات را ردیف میکنیم تا شمعی روشن شود و دردی التیام یابد؟ کاش شمع پشت شمع روشن شود و هیچ نشان از درد نماند. کاش چراغ امید در دل مردم تا همیشه روشن بماند و ما همواره سرافراز بنویسیم تا روزمان، روز باشد.
امروزه نوشتن دردی را دوا نمیکند
راهگشایی نبست
فقط تیتر ، خواننده دارد
متنهای طولانی باید خلاصه شوند
همه متنهای طولانی را با پرش می خوانند
این درد نیست ، واقعیتی است که در عمل خود نویسندگان متنهای طولانی انجام میدهند