تا به حال چند زن با روسری های سیاهِ گره زده و نشسته روبهروی دوربین دیدهاید که برای فرزند، همسر یا عزیزان کشته شدهاش اشک میریزد و یادگارهای او را در آغوش میکشد؟ زنی که با چشمانی مستاصل و با صدایی سراسر حزن کلماتی را ادا میکند تا بتواند با مرگ مبارزه کرده و عزیزان خود را از چنگ او برهاند.
وقتی طراحی میکردم و با نالههای مادران دردمند همصدا میشدم و یا هنگامی که همپای کودکان بیمار و گرسنه و وحشتزدهای که طرح آنها را میکشیدم، گریه میکردم سنگینی بار تعهدی را که به عنوان هنرمند بر دوش گرفته بودم بیشتر حس میکردم.
کته اشمیت کلویتس (۱۸۶۷-۱۹۴۵) چاپگر، طراح و مجسمهساز آلمانی، آثاری خلق کرده که به این موضوع میپردازد. کلویتس بزرگترین هنرمند زن نیمه اول سده ۲۰ میلادی و از برجستهترین نمایندگان واقع گرایی اجتماعی است که به عنوان یک هنرمند مردمی، با تصویر پرتوان یک زن آزاده و مادری مبارز، با ذهنی بیدار بیعدالتی را محکوم میکند. تجربهی زندگی در محلههای فقیرنشین بهترین طراحیها و باسمههایش را در مضمونهای مادر و بچه، نابسامانی اجتماعی، کار و مبارزه تهیدستان را به بار آورد. او در توصیف حالتهای فاجعهآمیز و عاطفی و نه در سبک و طرز دید به اکسپرسیونیستهای آلمانی نزدیک بود.
کلویتس درباره طراحیهایش میگوید: «وقتی طراحی میکردم و با نالههای مادران دردمند همصدا میشدم و یا هنگامی که همپای کودکان بیمار و گرسنه و وحشتزدهای که طرح آنها را میکشیدم، گریه میکردم سنگینی بار تعهدی را که به عنوان هنرمند بر دوش گرفته بودم بیشتر حس میکردم. دریافته بودم که به هیچ رو حق ندارم با عذر و بهانه هرچند هم که موجه باشد شانه از زیر بار تعهد اجتماعی و حمایت مردم خالی کنم. وظیفه و مسئولیت و تعهد خود میدانستم که درد انسانهایی را که رنج میبردند و تحقیر میشدند فریاد کنم. درد و اندوه بی پایانی که به بزرگی کوه است و کمر را میشکند. این وظیفه من است و میدانم که انجام دادن آن بسیار دشوار است.»
زنانِ نقاشیهای کلویتس متعلق به عصری دیگرند اما شاید اگر رسانه های عصر حاضر را در اختیار داشتند از آن برای یاریجویی استفاده میکردند تا شاید بتوانند سایهی مرگ را از صورت زندگیهایشان دور کنند.
در آثار کلویتس ما با زنان بعد یا بین دو جنگ جهانی روبهرو میشویم؛ زنانی که معشوقه، فرزند، سرپناه و امنیت خود را از دست داده و درگیر خشونتی شدهاند که حاصل جامعهای مردسالار است و پیوسته درحال جنگپروری است. گویی این زنان دیگر هیچ دلیلی برای ادامهی زندگی ندارند اما با این حال درحال جدال برای تصاحب حق حیات خود هستند. زنانی که با صورتهای محزون و بهت زده و با بدنی خموده و غیرجنسیتی و نیز با لباسهایی سیاه، فرودست بودن خود را فریاد میزنند. فریادی که در آرایش موها و لباسها و نیز دستهای بزرگ و پینه بستهشان بیشتر به گوش میرسد.
زنان در آثار کلویتس برای جنازه عزیزان خود مویه میکنند، فرزندان خود را در آغوش میکشند تا آنها را از چنگال مرگ در امان بدارند و یا به دیواری سیاه همچون زندگی خود تکیه میدهند تا ناجیِ زندگی باشند؛ زنانی که شاید ما خوب بدانیم به چه چیزی فکر میکنند.
زنانِ نقاشیهای کلویتس متعلق به عصری دیگرند اما شاید اگر رسانه های عصر حاضر را در اختیار داشتند از آن برای یاریجویی استفاده میکردند تا شاید بتوانند سایهی مرگ را از صورت زندگیهایشان دور کنند. استفاده کلویتس از رنگهایی سیاه، ترکیبی از ظلم و فقر را به یاد میآورد، تصویرهایی که میتوان هنوز هم برای آنها مابهازایی پیدا کرد؛ تصاویری با کنتراست شدید، ترکیبی از تاریکی و روشنی، نشانگر زندگیهایی که کلویتس بازنمایی میکند. گویی زندگی برای آدمهای نقاشیهای او تیره و تار است و فقط گاهی روزنههایی از نور قسمتهایی از صورت، دستها و محیط را روشن میکند. نوری کمجان که نه تنها نمایانگر امید نیست بلکه تاریکی اطراف را نیز پررنگتر میکند؛ درست در لحظههایی که زمان مرگهای نا به هنگام است، که زمان ویرانی است، که روزهای سیاه پشت سر هم ورق میخورند و هیچ چیز جز سیاهی نمیتوان دید.
در آثار او گاه بخشهای کوچکی از چهره یا دستهای کسی در گوشه و کنارههای تصویر نمایان است که او نیز با صورتی ترسیده و سراسر غم، به مادری که بالای جنازه فرزند خود نشسته است نگاه میکند و با ناامیدی فرزند خود را در آغوش میفشارد. گاهی هم زنی حامله در گوشهای از قابهایش پیدا میشود که انگار علاقهای به تولد فرزندش ندارد.
اما جدای از صحنههای درد و رنج، در مواردی هم میبینیم که زنان در سکوت یکدیگر را در آغوش گرفتهاند؛ انگار تنها چیزی که برای تسکین این غم عظیم وجود دارد درآغوش کشیدن کسی است که دردی مشترک با تو را بر شانههایش حمل میکند. گاهی به وضوح میتوان تمنا و حمایتی را که در آغوشهای آنها ریخته به تماشا نشست، آغوشهایی که قرار است آنها را از چنگال مرگ برهاند. در کل آثار کلویتس سکوت حکمفرماست. انگار دیگر صدایی از حنجره آدمهای نقاشیهای او بر نمیآید و کسی حرفی برای گفتن ندارد. آدمهایی که تسلیم وضع موجود شدهاند، سخنی بر زبان نمیآورند و از ترس یا ناامیدی چیزی طلب نمیکنند؛ آنها فقط میکوشند تا از چنگال مرگ جان سالم به در ببرند. در برخی دیگر از آثار این نقاش آلمانی تصویرمرگ تکرار میشود؛ گاه میبینیم اسکلتی از اندام انسان به عنوان سنبلی از مرگ فرزند زنی را در آغوش گرفته و زن درحال جنگ با او است. جنگی که گویی مادران سیاهپوش بازندهی آن خواهند شد و هیولای مرگ آرام آرام همهی زنان را بیفرزند میکند. زنانی که با دستهای خالی در برابر شبح مرگ میایستند و با ناامیدی به دادخواهی بر میخیزند. مرگ اما مجال نمیدهد. بی موقع آمده است و با سرعت باد در زندگیهای سیاه آنها میخزد و جانهایشان را میستاند. جانهایی که هنوز در میان تیرگی و ظلم و جنگ برای کسانی عزیزند، جانهایی که برای زنده بودن، زندگی کردن و خوشبختی وقت دارند. آدمهای نقاشیهای کلویتس نزدیک به یک قرن است که با سوگواریهایشان در قاب آثار او محبوس شدهاند. اما مرگ از قابهای کلویتس در زمان چرخیده و هنوز هم برای ربودن زندگی از زنهای تیرهروز دندان تیز میکند. گویی زنانی که کلویتس تصویر کرده است، زنان همهی زمانها هستند، مرگ هنوز در اطراف ما جولان میدهد و هیچ زنی نتوانسته است حریفش شود.