جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران فصل نوینی را در جنگهای منطقه خاورمیانه باز کرده است و بخشی از آن به موضوع آوارگی مردم شهرهای بزرگ و حرکت این جمعیت به شهرهای استانهای شمالی پرسشهای متعددی را مطرح میکند.
نبود شرایط مقابله با جنگ در کلانشهرها خیلی زود زندگی عادی را به هم ریخت و به جز متروی چند شهر جای امنی نبود. البته بدون امکانات و ظرفیت برای جمعیت میلیونی. در شرایط نبود پناهگاههای عمومی انبوه مردم راهی نزدیک نقاط امن یعنی شمال شدند.
مردمی که با امید آرامش راهی شمال آمدند و از کمبودها و قیمتهای شمال شاکی شده و شهروندان استانهای شمالی را مقصر ناکامیهای خود میدانند. جمعیتی که هیچ امکان عمومی برای اسکانشان در نظر گرفته نشد دنبال یک متهم بودند که پیدا کردند.
بلاگرها هم مردم شمال را مقصر اول و آخر ماجرا معرفی میکنند و یک خودزنی ملی شکل گرفته است. آنچه روی داده ظاهرا دو طرفه است و میهمان و میزبان بیشتر خودنمایی میکنند. میهمانان ناخوانده که آمدند صفهای طولانی بنزین، نانوایی، قیمت بالای میوه و سبزی و کمبودهای فراوان و ترافیک سرسامآور خود را نشان داد.
مردم شمال برای چندین روز از خیر نان تازه گذشتند و از ذخایر برنج خود خوردند تا مسافران جنگ ناخواسته شب بدون نان نمانند. نظر شهرها به هم خورد و چادرخوابی پیادهروهای شهرها و کنار جاده بیش از پیش نمایان شد.. بار میوه و سبزی به شمال نرسید و قیمتها سر به فلک کشید و مردم شمال باز هم قربانی شدند.
آنچه به چشم میهمانان آمد قیمت اماکن اقامتی خصوصی مردم بود که از قیمت آن ناراضی بودند و کسی هم از خود نپرسیده که در این مدت چه گذشته است. طرف سوم ماجرا که در این میان فراموش شده وبه هر دلیلی کسی سراغشان نمیرود.
آنچه رخ داد عموما برپایی امنیت از سوی مراجع رسمی با برپایی ایستهای بازرسی بود و خبری از برپایی موکب و ایستگاه صلواتی و مکانهای اسکان موقت رایگان عمومی که سازمانهای دولتی و حکومتی برقرار کنند هم نبود. اماکن اقامتی دولتی هیچ کدام حاضر نشدند امکانات رایگانی در اختیار مردم بگذارند.
هیچ مسجد، مدرسه، بقعه متبرکه، سالن ورزشی، هتلهای دولتی و… هم برای اقامت مردم در نظر گرفته نشده و بار همه اقامت بر دوش بخش خصوصی و همان مردم بود. حال به این اوضاع جمعیت بازگشته به وطن ساکن کلانشهرها به ویژه تهران و کرج را هم بیفزایید که راهی خانه پدر و مادر و خواهر و برادر شدند.
دقیقا در این شرایط زبان گلایه فقط به سوی مردم بومی شمال نشانه رفت و این مردم نمیدانستند با چه چیزی چگونه برخورد کنند. مردم شمال صدمه دیده از هر سو از دید بلاگرها بی غیرت شدند و آن جمعیتی که سالها ناز و نعمت کشور را چشیده بود یک شبه صاحب حق.
بسیاری از جمعیت بیکار و مشاغل فصلی دقیقا در بحبوحه جنگ تحمیلی از حق خود کوتاه آمدند و با نرمش پذیرای این جمعیت شدند اما مگر آنها چقدر توانایی پذیرش این جمعیت پرشمار را داشتند؟ مگر جمعیت کلانشهرها طی سالها با همین جمعیت شهرستانی چه برخورد خوبی کرده بودند که انتظار بالایی داشتند؟
همانهایی که تا دیروز شهرستانی و اصطلاحا دهاتی بودند با این شرایط باید میزبانان ساده دلی میشدند که همه چیز را رایگان در اختیار میگذاشتند. مطالبهای که باید از متولیان باشد به سوی مردم عادی روانه شده که نقش چندانی در ماجرا نداشتند.
بلبشوی جنگ ونبود نظارت بر قیمت و توزیع کالا و خدمات باز خود را نشان داد. رسانههای رسمی کشور نقش چندانی برای مدیریت جمعیت بر دوش نکشیدند و فقط در حال ایجاد روحیه برای مقاومت بودند اما این روحیه بدون پیش زمینه ایجاد نظم در شرایط بحران به چه دردی میخورد و دستاورد چه بود؟
کسی نبود که بخواهد در شرایط اعلام وضعیت جنگی کشور لب به انتقاد بگشاید و بگوید بی نظمی چه بر سر کشور میآورد و انتظار تابآوری از مردم در برابر بمب و موشک مطالبه اصلی شده بود و این مردم شمال بودند که با جمعیت گریزان از صدای انفجار باید مدارا میکردند. آنچه رخ داد دقیقا یک فاجعه مدیریت بحران به سبک خودمان بود که انتظار نمیرود از آن درس گرفته باشیم.