شهر رشت و مدرسه موش‌ها

61

یکی بود یکی نبود غیر از خداوند مهربان و دانا هیچکس نبود. در زیر این آسمان کبود دهکده‌ای بود که در آن یک انبار گندم و خوراکی‌های مختلف وجود داشت. در این انبار بزرگ، لانه‌های زیادی بود که موش‌ها در آن زندگی می‌کردند و برای بچه‌های خود مدرسه‌ای ساخته بودند به نام: مدرسه موش‌ها.

دراین مدرسه یک آقا معلمی بود که تصمیم داشت تمام بچه موش‌های این دهکده را باسواد کند.

یک گربه سیاه بود که موش‌ها به آن می‌گفتند “اسمشو نبر” و به شهر موش‌ها حمله می‌کرد. به همین دلیل موش‌ها به یک شهر دیگر می‌روند. قرار می‌شود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچه‌ها هم با معلم و آشپزباشی راه طولانی‌تر را انتخاب می‌کنند …

 

شاید برای کودکان دهه‌‌شصتی مثل من، هیچ فیلمی به‌اندازه‌‌ی شهر موش‌‌‌ها خاطره‌انگیز نباشد؛ فیلمی که با عروسک‌هایش پیش از پرده‌‌ی سینما، در قاب تلویزیون آشنا شدیم، داستان اینروزهای شهر رشت بسیار شبیه مدرسه موش‌هاست؛ اسمشو نبر، اینروزها در شهر رشت به هر سو سرک می‌کشد و به بخش‌های عمومی، خصوصی و اجتماعی وارد شده و به شهروندان آسیب می‌زنند.

چیزی که در همان مجموعه تلویزیونی برای بچه‌ها ابتدا خنده‌دار و مسخره بود اما آقای معلم از آن به عنوان یک ویژگی و تمایز خوب برای گوش دراز استفاده کرد. گوش‌های دراز یک ضعف برای گوش دراز نیست بلکه یک قدرت و ویژگی برتر است.

آقای معلم حتی به خوش‌خواب که ساعت‌های زیادی حضور مفید در بین آن‌ها ندارد هم به عنوان کسی که کامل نیست نگاه نمی‌کند و در دقایق پایانی فیلم می‌بینیم که خوش‌خواب به‌خاطر این صفتی که دارد، گرفتار گربه می‌شود ولی آقا معلم و بچه‌ها همه تمام تلاش‌شان را به کار می‌گیرند تا دوست‌شان را نجات دهند.

اما آنچه اتفاق می‌افتد این است که همه متوجه می‌شوند این غفلت خوش خواب برای خودش و بقیه بسیار خطرناک است و غفلت یک فرد در یک اجتماع می‌تواند گاهی به ضرر یک اجتماع تمام شود. مثل آن‌چه اینروزها در برخورد با فعالان اجتماعی، روزنامه‌نگاران، مدیران کارآمد و کارآفرینان روی داده و بسیاری آسیب دیده و به جای برخورد با عاملین، بیان‌‌کنندگان مورد هجمه واقع می‌شوند.

 

از منظر روانشناسی یکی از عوامل ایجاد و تقویت حس اعتماد به نفس در کودکان و نوجوانان، به‌ویژه کودکان کم‌رو و یا ناموفق، (که اکنون نسل میانسال و بخش بزرگ افراد فعال و کارمند جامعه را می‌سازد) فراوانی موفقیت‌های آن‌ها در انجام فعالیت‌های مختلف است. به عبارت دیگر لازم است برنامه‌های آموزشی و فعالیت‌هایی که برای کودک پیش‌بینی می‌شود، به گونه‌ای تنظیم شود که کودک با سعی و تلاشی که از خود نشان می‌دهد موفق به انجام آن شود.

 

دعوت به کار گروهی، داشتن اتحاد، با هم یکی بودن، خود را جدا ندیدن رسیدن به شهری که پر از نور و رنگ و زیبایی و به قول کپل داستان پر از گردو یا سرمایی شهری است با هوای گرم و…، در طول مسیر نوید بخش راه آن‌هاست.

آقا معلم زمانی‌که از دست گربه در سوراخی پنهان شده‌اند، به توانمندی بچه‌ها اشاره می‌کند و به آن‌ها می‌گوید که ما موش هستیم و می‌توانیم زمین را بکنیم. یادآوری و رجوع به خود در این فیلم از نکات مهم این کار و این تاثیر بر جامعه کودکان و در سطح کلان‌تر اجتماع است.

 

آیا جامعه امروز ما با همه فشارهای اقتصادی و اجتماعی، پاسخی که در انتخابات توسط مردم داده شد، نیاز به تغییر ندارد؟ باز هم عده‌ای برای دریافت چند لایک و فالور جدید، داستانی می‌بافند که نه تنها واقعیت ندارد بلکه تجاوز به روح جمعی ماست. یادمان باشد که جامعه وقتی از هم می‌پاشد که دروغ در جای راست بنشیند، و قضایا وارونه روایت شود.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که باید از دوران کودکی در کودکان پرورش یابد، اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس آن است که فرد شخصیت خود را به همان گونه که هست قبول می‌کند و از خصومت و کشمکش با خود در پرهیز است و اگر مسؤولیتی در حد توان او به او واگذار شود از آن نمی‌گریزد و می‌کوشد با کوشش و توانش آن را پذیرا شود و به مقصدش می‌رساند.

 

دادن اعتماد به نفس برای کودکان شجاعت و در نهایت امیدواری را به همراه دارد. این‌ها از صفت‌هایی هستند که توسط آقای معلم و آشپزباشی به بچه موش‌ها داده می‌شوند و عملا به مخاطب نیز منتقل می‌شود. آن‌ها با داشتن اعتماد به نفس و شناخت خود، ابتدا دوست‌شان خوش‌خواب که اسیر گربه شده را نجات می‌دهند و سپس همگی او (گربه) را فراری می‌دهند و با قایقی که ساخته‌اند خود را به آن طرف رودخانه می‌رسانند که همان سرزمین جدید است.

 

حالا آن‌ها با وجودی‌که کوچک‌ترین عضو اجتماع‌شان بودند، توانستند با گربه که همیشه حتی از بردن اسم او هم می‌ترسیدند، بجنگند و او را شکست دهند. در انتها با قایقی که دسته جمعی درست کرده‌اند به آن طرف رودخانه و شهر جدیدشان می‌روند و شادی‌کنان شعرشان را می‌خوانند.

من باور دارم که آن‌چه مسؤولیتش را پذیرفته‌ام به اجرا درآورده‌ام و می‌شناسم، آنانی را نیز که مانند من بار این تلاش را بر دوش کشیده‌اند، حرف‌ها شنیدند اما همچنان ادامه دادند، زیرا ما متعهد به ساختنیم.

 

سحر آن است که بیدار شود اقیانوس

سحر آن است که خورشید بگوید نه خروس – محمدکاظم کاظمی

 

نظرات بسته شده است.