روایت غم‌انگیز از اثر سیدحبیب محمدی؛

شیر انزلی؛ یادگار روزهای اسارت در وطن

0 ۲۵۴

کمتر کسی است که مجسمه بزرگ شیر، نصب شده در جلوی پله‌های شرقی بلوار ساحلی بندرانزلی را ندیده باشد. تندیسی که امضای حک شده بر پای آن نشان می‌دهد اثر «حبیب محمدی» (۱۲۸۳-۱۳۵۰) است. مجسمه‌ای که دوباره توسط شهرداری انزلی رنگ شده و به‌جای رنگ برنزی، رنگ زرد طلایی‌ زننده‌ای دارد.

 

چگونگی ساخته شدن این تندیس توسط استاد سیدحبیب محمدی، روایتی بس غم‌انگیز است. درست در روزهایی که حبیب محمدی پس از تحصیل از آکادمی نقاشی مسکو به ایران بازمی‌گردد، هم تابلوهای نقاشی‌اش توسط شوروی ضبط می‌شود و هم در وطن با او همچون اسیر رفتار می‌گردد تا اطمینان حاصل کنند که وی جاسوس نیست. رفتار تحقیر‌آمیز با یک نقاش، تا‌ اندازه‌ای است که او مجبور می‌شود برای اثبات، مجسمه شیر بلوار انزلی را همراه با ماموری مسلح بسازد. او بعدها در خاطراتش می‌گوید این شیر یادگار روزهای اسارت در وطن بوده است.

 

شادوران احمدعلی دوست، وقتی برای آموزش نقاشی در بازارچه سبزه میدان رشت به آموزشگاه حبیب محمدی می‌رفت، این خاطره را از حبیب محمدی شنیده و بعدها در دو ماهنامه گیله‌وا (شماره ۳۷، مرداد و شهریور ۱۳۷۵) منتشر کرده است. بخشی از این مطلب بلند به بهانه رنگ مجدد مجسمه شیر انزلی بازخوانی می‌شود؛

«پس از سال‌ها دوری از وطن وقتی وارد خاک ایران شدیم چند هفته‌ای در بازداشتگاه موقت به تحقیق و پرس‌وجو از ما گذشت از تحصیل و شغلم سؤال شد در جواب گفتم که نقاش هستم. معمولا مهاجران آن‌روز چند صباحی در قرنطینه سیاسی می‌گذراندند و پس از احراز هویت و شناسایی کامل که به وسیله پلیس خفیه و اداره تامینات انجام می‌شد به زندگی عادی بازمی‌گشتند… چندی گذشت یک روز درجه داری آمد همه ما را به صف کرد و از روی کاغذی که در دست داشت اسم مرا به‌عنوان نقاش خواند و به اتفاق چند نفر دیگر که بنا و نجار بودند از صف جدا کرد.

 

با محافظان مسلح سوار اتومبیلی شدیم که به شهرستان رودسر می‌رفت. در رودسر شبانه ما را به کارگاه بزرگی که ساختمان‌های املاک پهلوی را تدارک می‌دید، منتقل کردند. صبح روز بعد هریک از ما را بنا به شغلی که داشتیم به دست یک سرکارگر سپردند. سرپرست نقاش‌ها همین مرد سرخ‌مو بود که چند دقیقه پیش او را دیدی و حیرت کردید. او مرا پای عمارت نیمه‌تمامی برد یک سطل بزرگ رنگ و یک قلم‌مو با دستور کار به دستم داد.

 

به اعتراض گفتم آقا من نقاشم. با تعجب نگاهم کرد و گفت خوب نقاشی بکن. چون مدتی بود به زبان فارسی حرف نزده بوم به زبان آذری توضیح دادم، چیزی نفمید و مرا پیش محافظ کارگاه و در حقیقت اردوگاه که افسر بدخلقی بود برد و قضیه را تعریف کرد. افسر درحالی‌که با شلاق به‌صورتم اشاره می‌کرد، گفت توکه نقاش نبودی چرا دروغ گفتی؟ در جواب گفتم من نقاش هستم ولی این کار را هرگز نکرده‌ام. عصبانی شد فحشی داد و مرا با مامور روانه اطاقی کرد که مثل زندان بود. چند روزی بلاتکلیف بودم تا اتومبیلی رسید و مرا به بندرانزلی برگرداندد. پس از توپ و تشرهای بعدی زندانی شدم و تحقیقات دوباره شروع شد.

 

در یکی از بازجویی‌ها افسر جوان و تحصیل کرده‌ای مامور بازپرسی از من بود. با تاثر و تانی ماجرا را گفتم و هنر نقاشی را شرح دادم مجسمه‌سازی را هم به آن اضافه کردم با تحمل و دلسوزی شنید و به مافوق گزارش داد. فردای آن روز احضار شدم، این دفعه گفتند؛ بلدیه بندر می‌خواهد مجسمه یک شیر در بولوار بسازد. حال که ادعای مجسمه‌سازی داری ثابت کن. با مامور مسلح به بولوار رفتم. محل نصب مجسمه را نشانم دادند و وسایل لازم را در اختیارم گذاشتند. یکی دو هفته طول کشید تا مجسمه را تمام کردم هر روز ساعت‌ها توی آفتاب و زیر نظر محافظ مسلح کار می‌کردم.

 

موقع ظهر وقتی که بچه‌ها از مدرسه بیرون می‌آمدند به تماشای من و کارم می‌ایستادند و با مهربانی خوراکی تعارفم می‌کردند و این مجسمه شیر که خوشبختانه از گزند باد و باران … مصون مانده و همچنان در کنار دبیرستان فردوسی روی پله‌های بولوار نشسته و گذران زندگی آدم‌ها را غمگینانه نظاره می‌کند، یادگار روزهای اسیری من در وطن است! خلاصه بلدیه بندر با چند تومان از کارم اظهار رضایت کرد و همان رضایت‌نامه موجب رفع گرفتاری و جواز ورودم به اجتماع شهری شد.»

 

مجسمه برنزی ۳متری که بر روی سکویی بلند قرار گرفته، سمبل شهر انزلی است. یادگار نخستین روزهای بازگشت استاد حبیب محمدی به وطن و ساخت تندیسی از نماد شکوه و قدرت ایران در سال ۱۳۱۷ خورشیدی در ورودی یک پارک ساحلی. سمبلی که اکنون با رنگ ناموزونش، اثر یک هنرمند شهیر را زیر سؤال برده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.