این دو فیلم در اوج شباهتهای غیرقابل باور، تضادهای وحشتناکی هم دارد که دو روی سکهی زیباترین ورزش گیتی را به تصویر کشیده است.
هر دو فیلم متعلق به هواداران سپیدرود است و هر دو فیلم در رشت روی داده و جالب اینکه هر دو کلیپ گوشهای از واپسین دقایق مسابقه است و از همه مهمتر حریف سپیدرود در هر دو کلیپ تیم دوست و همسایه نساجی مازندران است.
هر دو مسابقه متعلق به آخرین ساعتهای حضور سپیدرود در لیگی است که به میدان رفته است یکی آخرین دقایق حضور محبوب رشتیها در لیگ دسته اول است و با سوت داور سپیدرود به لیگ برتر صعود میکند و دیگری آخرین ساعات ماهی قرمزهای رشت در لیگ برتر را به تصویر میکشد و پس از سوت داور آب یخ سقوط بر صورت سپیدرود سیلی میخورد.
در هر دو دیدار نساجی بر خلاف تصور بعضیها مسابقه ای جوانمردانه از خود ارایه کرد و یکی را سه بر دو باخت و دیگری را سه بر یک برد! اما مصیبت تصادهای لعنتی این دو تصویر برای رشتیها ویرانگر و پایان ناپذیر و شاید کشنده است. اولی با سوت داور وزن کره زمین برای ثانیههایی تهی از چند صد هزار گیلک میشود و دومی غم سنگین سقوط کمر رشتی ها را تا میکند. اولی سرود پیروزی دارد و دومی سوز بیکسی.
اولی آغاز زندگی جذاب سپیدرودیها بر سقف فوتبال ایران است و دومی پایان ماه عسل نیک فرجامی. اولی هزار صاحب دارد و دومی گَردِ مرگ بار تنهایی.
اما تضاد اصلی هنوز مانده؛ اولی در آشناترین ورزشگاه عالم برگزار شده بود و دومی در تبعیدگاه سرد و متروک!
دقیقن تفاوت دو ورزشگاه عضدی و سردارجنگل برای سپیدرودیها تفاوت بودن در لیگ برتر و نبودن شد. با ورزشگاهی که به قول یک دوست شهر آن را بغل کرده بود به قله رسیدند و با تخریبش و تبعید به سردار به دره سقوط کردند.
و همینجاست که تفاوتهای تحقیرآمیز مدیریت برای رشتیها عیان میشود. در همین سه سالی که دستی دستی و سرسری طور عضدی را تخریب کردند و به متروکه تبدیل شد در مشهد امام رضا، در اهواز فولاد آره نا و در شیراز پارس افتتاح شد و نقش جهان و یادگار در اصفهان و تبریز سوگولی باقی ماندند.
سه سال گذشت و هیچ کس در بی کسترین شهر عالم نپرسید که چرا عضدی را عامدانه تخریب و متروکه کردید و ساخت چند پله و ستون نیاز به چه تخصص خاص مهندسی دارد که تا امروز در گیلان کسی به تکنولوژیاش دست نیافته است و هر چند وقت یک بار یک تیر مشقی خالی می کنند که به زودی عضدی را میسازیم.
یکبار با وعده توخالی ساخت یک ورزشگاه مسقف سنگ را آنقدر بزرگ بر میدارند که زیرش له میشوند و بار دیگر آنقدر کلی گویی میکنند که نه تاریخ آماده سازی مشخص میشود و نه حتا تاریخ آن کلنگ زنیهای بی دسته معروفشان!
و سپیدرودی که در این میان زیر باران بی تدبیریها زیر سیلاب سؤ مدیریت ها قطره قطره در حال آب شدن است. سپیدرودی که در فاصله همین چند سال که از عضدی؛ خانه سنتی اش (عامدانه) بیرون شد به واسطه همین بی تدبیریها چندین و چند بار مالک و مدیرعامل و مدیر موقت و دایمی عوض کرد و از بام فوتبال به پایین پرتاب شد و هوادارانش از بیست و چندهزار هوادار به چند هزار هوادار تقلیل یافت و در تمام این فجایع مدیریتی هیچ نمایندهای و هیچ مسئولی یک طرح سوال ساده هم از عاملین این جنایت هولناک نکردند.
جنایتی که هم سرمایه مالی را به باد داد و هم سرمایه انسانی را. جنایتی که هم فرصت سوزی کرد و هم دل را سوزاند.
جنایتی که منجر شد شادیهای یک شهر به عزا تبدیل شود و امیدها ناامید شوند.
جنایتی که به تقلید از دیالوک کلیشه ای فیلم های جنایی؛ قاتلینش نه یک بار که هر روز و هر ساعت به صحنه جنایت سر میزنند و لبخند مرگ تحویلمان میدهند و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را و هنوز را…