چندی پیش تصویری عجیب در قاب تلفنهای همراهمان نقش بست؛ کتابهای درسی که پاره و زیر پا له شدند. برای برخی، این صحنه شاید تنها تداعیگر شیطنت دوران نوجوانی باشد. اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که این رفتار نشانگر رنجی عمیق و اعتراضی خاموش به سیستمی است که قرار بود ما را توانمند کند، اما خستهتر و دلزدهترمان کرده است.
بر اساس نظریهی بازتولید اجتماعی «پیِر بوردیو»، مدرسه فقط جای آموزش نیست؛ جایی است که نابرابریها، تبعیضها و فشارها نیز دوباره تولید میشوند. در جامعهی ما، آموزش اغلب با کنکور تعریف میشود؛ با نمره و رتبه و رقابت بیپایان. در چنین سیستمی، کتابها به جای اینکه پنجرهای به دانایی باشند، به دیواری بلند و خفهکننده تبدیل میشوند. پاره کردن کتابهای درسی شاید به ظاهر حرکتی شیطنتآمیز باشد، اما در واقع، نوعی اعتراض است و خشم دانشآموزی را نشان میدهد که میگوید: «ارزش من بیش از نمره است.»
ناگفته نماند که این خشم تنها از فشار امتحان ناشی نمیشود. فاصلهی محتوای کتابها با زندگی واقعی دانشآموزان، بطور نابرابرانهی بسیار زیاد است. در جامعهای که بسیاری از نوجوانان با بحرانهای اقتصادی، فشارهای خانوادگی یا دغدغههای هویتی درگیرند، چطور میشود انتظار داشت که با متون خشک درسی ارتباط برقرار کنند؟ مخصوصا برای دانشآموزانی از طبقات پایینتر که گاه سرمایهی فرهنگی محدودی دارند، کتاب درسی تنها باریست که باید به زور آن را بر دوش کشید، نه راهی به سوی فردا. همچنین باید گفت، زمانی که دانشآموزان به اطرافیان تحصیلکردهی خود نگاه میکنند و میبینند بسیاری از آنها با وجود اخذ مدرک دانشگاهی، بیکار هستند، یا به فکر مهاجرت افتادهاند، یا ناگزیر در مشاغلی فعالیت میکنند که هیچ سنخیتی با تخصص و علاقهشان ندارد، انگیزهشان برای تلاش در مسیر آموزش و یادگیری کاهش مییابد؛ با خود میگویند: «درس بخوانیم که چه شود؟» و در نتیجه، ارزش و جایگاه کتاب، مطالعه و آموزش در نگاهشان کمرنگ میشود.
در دل این ماجرا، نباید از نقش دوستان و گروههای همسال هم غافل شد. نوجوانی زمان شکلگیری هویت است، زمانی که نگاه دیگران برای ما تعیینکننده میشود. گاهی یک نفر برای جلب توجه صفحهای از کتابش را پاره میکند و چند لحظه بعد، این حرکت به رفتاری گروهی تبدیل میشود. وقتی ویدیویی از این صحنهها در شبکههای اجتماعی وایرال میشود و هزاران لایک میگیرد، دیگر نه انگیزهای برای آموزش و یادگیری باقی میماند و نه احترامی برای کتاب.
اما واقعیت این است که ریشهی این رفتارها، فراتر از مدرسه و رفتار هیجانی دانشآموزان است. در جامعهی ما که اقشار مختلف مردم با تورم و ناامنی اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند، گاهی سادهترین نیازهای فرهنگی به حاشیه میروند. در خانههایی که دیگر کتاب غیردرسی به چشم نمیخورد، و در رسانههایی که فرصت ترویج مطالعه را از دست دادهاند، چطور میتوان انتظار داشت که نوجوانان به کتاب و کتابخوانی اهمیت بدهند؟
و اما راه رهایی چیست؟
اولین قدم، رها شدن از سلطهی کنکور و نمره است. اگر آموزش را از رقابت و فشار بیرون بیاوریم و آن را به تجربهای انسانیتر تبدیل کنیم، شاید تصویر کلاس درس هم تغییر کند. یادگیری پروژهمحور، گفتوگوهای گروهی و تجربههای عملی؛ همه اینها میتوانند دانشآموز را از شنوندهای منفعل به فردی فعال و پویا تبدیل کنند. راهکار دیگر، بازنگری در محتوای کتابهاست. زمانی که کتاب درسی بتواند با زندگی روزمره گره بخورد و با دغدغههای عاطفی، مهارتهای زندگی یا مسائل اجتماعی پیوند داشته باشد، دانشآموز احساس میکند که آنچه میخواند به کارش میآید و به خود و زندگی ارتباط دارد. این یعنی آموزش برای توانمندسازی در جامعه، نه فقط برای گرفتن نمره و مدرک تحصیلی.
علاوه بر این، ما باید فضاهایی امن برای شنیدن صدای دانشآموزان بسازیم. مشاورههای مدرسه، گفتوگوهای آزاد، یا حتی معلمی که گوش شنوا دارد و دانشآموزان را درک میکند، میتواند جلوی خشم فروخورده دانشآموزان را بگیرد که ممکن است روزی به نقطهی انفجار برسد. همچنین، باید فرهنگ مطالعه را به خانهها و جامعه برگردانیم. حتی خواندن داستانی ساده توسط والدین برای فرزندانشان، یا تولید برنامهای جذاب در تلویزیون دربارهی کتابخوانی، میتواند این جایگاه کتاب را ارتقا دهد. معلمان هم در این مسیر نقشی محوری دارند؛ وقتی معلمی با شوق درس میدهد، خودش اهل خواندن است و به پرسشهای دانشآموزان با احترام پاسخ میدهد، خود تبدیل به الگویی برای احترام به دانش و کتاب میشود.
کوتاه سخن آنکه، پاره کردن کتاب توسط دانشآموزان پس از پایان امتحانات هرچند تلخ و دردناک است، اما نشانهای از وجود مشکلاتی عمیق است که نمیتوان نادیدهشان گرفت. اگر این رفتار بهدرستی فهم و ریشهیابی شود، میتواند ما را به تاملی جدی و بازنگری در ساختارهای آموزشی و فرهنگی کشور رهنمون سازد. آنگاه میتوان امید داشت تا روزی فرا رسد که دانشآموزان، نه از سر دلزدگی و اجبار، که از سر شوق، کتابها را بخوانند و پایان امتحانات را نه با خشمی فروخورده، بلکه با جشن دانستن و امید فردا پیوند بزنند.