مبادى خاصه (properprinciples) هر علمى يا از بديهيات است (همچون فلسفه و رياضى) و يا از مشهورات مقبولات، تجربيات و موهومات. شناخت اين مبادى ارزش و اعتبار يك تحليل علمى را معين میکند (جبارى، درآمدى بر جانشناسى اگزيستانسيال)
تحليل كاركردى دورههاى مديريتى چون مبتنى بر تعلقات حزبى يا سياسى است بيش از آنكه مبتنى بر واقعيات باشد، مبتنى بر موهومات است. واقعيات زيستى گيلانيان حكايت از آن دارد كه گيلان در چند دهه گذشته نتوانست نسبت به موقعيت تاريخى و جغرافيايى و عقبهی مدنيت خودش به شاخصهاى مطلوب توسعه دست يابد. اين در حالى است كه همين استان تا دهه پنجاه در شاخصهای توسعه جزو پنج استان اول كشور بود. طبيعتا در علتيابى اين پسرفت ميتوان سه عامل را مورد بررسى قرار داد. اين سه عامل عبارتند از: ١- عامل تاريخى ٢- عامل سيستمى ٣- عامل وضعى
عامل تاريخى: اين عامل به مجموعه وقايع و رخدادهايى اشاره دارد كه در طول دورهی تاريخى موجب عقب ماندگى شدهاند. از منظر تاريخى از قضا در يكصد سال گذشته گيلان جزو استانهاى پيشتاز و طراز اول تحولات مدرن بوده است. بنابراين عامليت تاريخى تقريبا در يافتن علل پسرفتگى توسعهاى گيلان موضوعيت ندارد.
عامل سيستمى: اين عامل به مجموعه سياستگذارى ها و تصميمسازى هايى اشاره داردكه نظام سياسى به هر دليلی براى عقب نگهداشتن يك منطقه در كشور نسبت به مناطق ديگر اعمال میکند. در اين زمينه نيز هيچ سندى نمیتوان يافت كه نظام سياسى ايران در چهار دهه گذشته قصد عقب نگهداشتن گيلان را داشته است. بنابراين عامليت سيستمى نيز منتفى است.
عامل وضعى: اين عامل به رفتارهاى بازيگران درونمحيطى اشاره دارد كه اين رفتارها موجب پسرفتگى توسعه گيلان شده است.
بهنظر ميرسد عامل اصلى پسرفتگى گيلان در چند دهه گذشته عامل وضعى بوده است.
در بررسى عامل وضعى میتوان به فرهنگ سياسى، مناسبات قطبهاى قدرت، تحرك اجتماعى، توزيع منابع و… اشاره كرد. اين نوشتار با رويكرد آسيبشناسى مديريت عالى استان يعنى استانداران سعى دارد سهم اين استانداران را در اين پسرفت مورد واكاوى قرار دهد.
گفتمان تضاد در فرهنگ سياسى
گيلان بنا به وضعيت تاريخى خود يكى از خاستگاههاى قوى جريان چپ ماركسيستى بوده است. روح حاكم در جريان چپ با همنحلههاى مختلفى كه در درون خود دارد، تضاد يابى است. در تفكر راست روح حاكم تفاهمیابى است اما تفكر چپ موتور محركهاش از تضاديابى تغذیه میکند. اثرات روانى و ذهنى اين روحيهی تضاديابى در گيلان در ناخودآگاه بازيگران سياسى و قطبهاى قدرت را ميتوان در سطوح مختلف مديريتى رديابى كرد. از مناسبات شوراها با شهرداران كه درگيرىها و منازعات شهرداران رشت با شوراها نمونه بارز آن است تا منازعات استانداران با نمايندگان و با ائمه جمعه و حتى با همفكران خودشان. معروف است كه يكى از استانداران اصلاح طللب در بگومگو با همفكران خودش قندانى را به سمت طرف گفتگوى خود پرتاب كرده است. يكى از دلايلى ناكامى استانداران گيلان عدم وقوف آنان به روح حاكم در اين مناسبات بود چراكه اين روح مبتنى بر تضاديابى بود نه تفاهمیابی.
نگاه فانتزى به استان گيلان
بعد از انقلاب جنس نگاه مركزنشينان به گيلان يك نگاه فانتزى بود نه استراتژيك. اين نگاه موجب شد عموما انتخاب استاندار براى گيلان در سايز فانتزى باشد در حاليكه هميشه نگاه به اصفهان و تبريز و فارس و حتى استان هاى جديدالتاسيس مانند اردبيل و قزوين نگاه استراتژيك بوده است. از دل همین نگاه فانتزى است که استانداران فانتزى بيرون میآیند.
فقدان نقش موثر گيلانيان در توزيع مناسبات قدرت در سطح ملى
به غير از دكتر نوبخت كه در طول چهار دههی گذشته اولين گيلانى بود كه در سطح بالاى قدرت حضور داشت كدام گيلانى در اين سطح حضور موثر داشته است؟ آقايان صوفى و عباسى در دورههايى وزير بودهاند اما حضوری موثر در سطح ملى براى گيلان نداشتند. استانداران گيلان عملا در چانهزنى با سطوح اصلى قدرت، ضعف چانهزنى و حمايتى داشتهاند.
عدم توازن استانداران با ائمه جمعه مركز استان
و در نهایت استانداران گيلان به لحاظ نفوذ كلامى، كاريزماى شخصيتى و مناسبات ملى از ائمه جمعه مركز استان( آيت ا… احسانبخش و آيت ا… قربانى) در سطح پايين ترى بودهاند و نمىتوانستند ظرفيت همافزا ايجاد كنند.