هادی حسنعلی (متولد ۱۳۶۱)، معروف به «عمو هادی»، فارغ التحصیل هنرهای نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی سابقه همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را دارد. در نوروز ۱۳۹۰ با برنامه «مبارک» به شبکه جام جم رفت و سپس بهعنوان کارشناس برنامه انیمیشن صدا و سیما فعالیتهای خود را گسترش داد.
در سالهای اخیر عموهادی، فعالیتهای خود را مبتنی بر اجرای کارگاههای آموزشی برای مربیان کودک متمرکز کرده تا تئوریاش (پرورش استعداد کودکان مبتنی بر شیوههای قصهگویی، نمایشی و عروسکگردانی) را ترویج نماید.
شب چهارشنبه، ۲۳مهرماه، هادی حسنعلی به دعوت کتابفروشی تخصصی کودکان «باز باران»، به رشت آمد و ضمن عروسکسازی و اجرای برنامه ریتمیک، شبی شاد و خاطرهانگیز را برای کودکان ساخت.
در حاشیه این برنامه با او گفتوگویی داشتیم که مخاطبش والدینی بودند که خود کودکی شادی را در بازیهای گروهی و در محلات تجربه کردهاند، ولی اکنون با روشهای نادرست آموزشی، شادی و دوره کودکی را از فرزندان خود محروم میکنند.
***
یکی از شعارهای جنابعالی در کارگاههای آموزشی، بازی والدین با کودکان است. هدف شما از ترویج بازی والدین با کودک چیست؟
بهنظر من کودکان به ما کمک میکنند تا زنده بمانیم و این زنده ماندن از همه چیز مهمتر است. زندگی بزرگسالان، در بسیاری از موارد پر از انواع چالشها، سردرگمی و گاها سرگشتگی است. گاهی مشغلهها برای ما دردسرساز و بههمریختگی میآورد. بچهها کمک میکنند ما در این سردرگمی نمانیم. ضمن اینکه مسؤول آمدن کودکان به این دنیا خودشان نبودهاند. اینکه ما چه اندازه این مسؤولیت را بپذیریم، میشود اصل ماجرای تربیت و پرورش کودک.
بچهها بازی را دوست دارند. بازی و کلام، دریچهای است برای ورود به شخصیتهای قصه و من بهعنوان راوی داستان، یک راهنما برای ورودی به جهان قصه میشوم و باید متناسب با سن، به کودک بگویم در این داستان چه خبر است
وقتی بچهدار میشویم، این شانس را داریم که مسیر زندگی را دوباره مشاهده و تجربه کنیم. و در این مسیر، اگر متناسب با سن بچهها جلو برویم، نه تنها داشتن فرزند برای ما دردسر ایجاد نمیکند، بلکه به والدین هم خوش میگذرد. از جایی کار جایی خراب میشود که متناسب با سن کودک و نوجوان جلو نمیرویم. مثلا از یک بچه ۳ساله انتظار رفتار بچه ۱۰ساله را داریم، یا از بچه ۱۰ساله انتظار داریم همانند جوان ۱۹ساله رفتار کند. ولی اگر بپذیریم که کودک دارد همه چیز را کشف میکند، دچار دردسر نمیشویم.
وقتی از بچه ۳ساله انتظار رفتار نوجوان ۱۰ ساله را داریم و متناسب با خواسته ما عمل نمیکند، به زورگویی متوسل میشویم و وقتی بازهم نتیجه نمیگیریم، آشفته میشویم. ولی اگر انتظارات متناسب با سن باشد، از بزرگ شدن کودکان لذت میبریم.
مهم این است که با فعالیتهای هنری، ادبی و سرگرمکننده در کنار کودکان باشیم و به آنها برای بزرگ شدن کمک کنیم. و در حین کمک به کودکان برای آنکه حال خوشی را تجربه کنند و از بازی لذت ببرند، خودمان هم بهعنوان والد، مسئولیت پذیرتر میشویم. وگرنه غصهخوردن و سرگشتگی همیشه در این دنیا بوده و هست.
پیام من به والدین این است، هدف ما از بازی با کودک و نوجوان، ایجاد ارتباط موثر است. زمانی ما ارتباط بهتری داریم که بین والد و کودک اعتماد ایجاد شود و زمانی این اعتماد ایجاد میشود که حس خوشایندی ایجاد گردد و این احساس خوب در بازی بهوجود میآید. و خیلی هم تاکید بر داشتن وسایل بازی پیچیده ندارم، از همین وسایل در دسترس هم میتوان وسیله بازی خلق کرد.
یکی از برنامههای کارگاهی شما، قصهگویی و قصهخوانی است آن هم برگرفته از داستانهایی که در خاطره جمعی ماست. مبنای قصههای منتخب از سوی شما، ملی است یا محلی؟ و یک داستان را چگونه متناسب با سن یک کودک یا نوجوان بازخوانی میکنید تا درک درستی از مفاهیم آن داشته باشد؟
این نکته خیلی مهم است که بدانیم، بچهها بازی را دوست دارند. بازی و کلام، دریچهای است برای ورود به شخصیتهای قصه و من بهعنوان راوی داستان، یک راهنما برای ورودی به جهان قصه میشوم و باید متناسب با سن، به کودک بگویم در این داستان چه خبر است.
فردوسی کتاب را برای کودکان ننوشته است. خود من بهتجربه دریافتم خواندن شاهنامه برای کودکان زیر دبستان نتیجهبخش نیست. زیرا ناچار میشوم، پیچیدگیهای داستان را حذف کنم تا برای کودکی که هنوز خواندن و نوشتن را نیاموخته، قابلفهم باشد. و این جفا در حق شاهنامه است که آنقدر شاخ و بال یک داستان را بزنید که یک کودک ۷ساله بتواند آن را درک کند
برخی از این قصهها میراث ما هستند. زمانی این قصهها، بهعنوان میراث شفاهی در خطر نابودی بود و اگر کتابت نمیشد، از بین میرفت. ولی اکنون قصهها در کتاب ماندهاند و اگر بازخوانی و روایت نشود و در فرهنگ گفتار نیاید، از بین میرود. اگر این میراث فرهنگی در قالب داستان را از کتاب بیرون نیاوریم و روایت نکنیم، از بین میروند.
مبنای من برای انتخاب داستان و نویسنده، چند دلیل است؛ یکی آنکه خودم فلان قصه را دوست داشته باشم، قصه جذاب باشد و بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. دوم، موقعیتهای متنوعی داشته باشد و متناسب با آن گروه سنی که قرار است بازخوانی شود پیچیدگی داشته باشد.
بچهها هرچقدر بزرگتر باشند، داستانهای پیچیدهتری انتخاب میکنم. اجرای حرکات نمایشی و بازی و تمرینات شنیداری و دیدن موقعیتهای متنوع در یک داستان را هم مدنظر دارم تا بتوانم یک داستان را به صورت نمایش و ریتمیک اجرا و روایت کنم.
چندسالی است تب شاهنامهخوانی جامعه را فراگرفته و برخی از خانوادهها، به کودکی که هنوز مدرسه نرفته، فشار میآوردند که اشعار بزرگان ادبیات فارسی را حفظ کنند. جنابعالی در انتخاب داستانها آیا از قصههای شاهنامه بهره میبرید؟ آیا بسیاری از داستانهای تراژدیک شاهنامه مثل مرگ سهراب به دست پدرش برای کودک آزاردهنده نیست؟
باید درنظر داشت که فردوسی کتاب را برای کودکان ننوشته است. خود من بهتجربه دریافتم خواندن شاهنامه برای کودکان زیر دبستان نتیجهبخش نیست. زیرا ناچار میشوم، پیچیدگیهای داستان را حذف کنم تا برای کودکی که هنوز خواندن و نوشتن را نیاموخته، قابلفهم باشد. و این جفا در حق شاهنامه است که آنقدر شاخ و بال یک داستان را بزنید که یک کودک ۷ساله بتواند آن را درک کند.
یکی از دلایلی که ایرانیان به شاهنامه افتخار میکنند، این است که فردوسی، با سرایش شاهنامه نه فقط داستانهای ملی، بلکه زبان فارسی را برای ما زنده کرد. به همین دلیل انتخاب من از داستانهای شاهنامه، برای گروه سنی ۹سال به بالاست که از مرحله خواندن و نوشتن عبور کرده و درکی از زبان فارسی دارند.
توصیه من به والدین هم همین است، اجازه دهید کودک خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، از ادبیات فارسی درک درستی پیدا کند، لغات و واژهها را بفهمد و بعد برای او داستانهای ادبی بخوانید
زبان ادبی، کنارهم قرار دادن و شاعرانه بیان کردن واژههاست. اگر این واژههای شاعرانه و پراحساس را از هم گسیخته کنیم و یک روایت ساده را به صورت خطی بیان کنیم، چه سودی دارد؟!
ضمن اینکه در شاهنامه، چه چیزی اتفاق افتاده مهم نیست، چرا و چه عواملی باعث یک اتفاق شده، مهم است. فردوسی در ابتدای هر داستان، نتیجه داستان را بیان میکند. اینکه چه شد که این واقعه رخ داد، برای فردوسی مهم است. من در بازخوانی روایت داستانهای شاهنامه، چگونگی رخداد را کنار بگذارم، تا کودک خردسال بفهمد، اصل پیام شاهنامه دریافت نمیشود.
توصیه من به والدین هم همین است، اجازه دهید کودک خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، از ادبیات فارسی درک درستی پیدا کند، لغات و واژهها را بفهمد و بعد برای او داستانهای ادبی بخوانید.
اصرار ما برای حفظ اشعار شاهنامه برای کودک زیر مدرسه، کمکی به حفظ میراث زبانی و ادبی نمیکند. برعکس برای رده نوجوان که درکی از ادبیات پیدا کرده، باید داستانهای ادبی همانند شاهنامه را بازخوانی و روایت کرد.
تجربه شخصی، طی سالها کارکردن با بچهها این نکته را به من آموخت. گاه میشد، آنقدر از سر و ته داستان میزدم که اصل داستان زیر سؤال میرفت. تمام جذابیت داستانهای شاهنامه در این است که بفهمیم چطور فردوسی کنشها و واکنش آدمها را به صورت شاعرانه کنار هم چیده و چگونه ما را با آن میراث آشنا میکند و مهمتر از همه نوع روایت اوست که دلیل یک اتفاق چیست و نه صرف بیان یک اتفاق. در تمام قصههای شاهنامه، این چگونگیها را میتوان در همان ابتدای داستان دید.
معروفترین آن «رستم و سهراب»، از ابتدا میگوید «دروغگویی» و پنهان کردن حقیقت باعث فرزندکشی شد. تمام اتفاقات تلخ تراژدی مرگ سهراب، مبتنی بر دروغ است. دروغی که اطرافیان به سهراب گفتند، دروغی که رستم به سهراب گفت و پیامد این پنهانکاری میشود از بین رفتن یک جوان و پدری که فرزند خود را کشته است.
بخشی از داستانها برآمده از سنت شفاهی و فرهنگ فولکلور ماست و این سنت شفاهی در اقوام درهم تنیده است. بسیاری از داستانهای شفاهی برآمده از فرهنگ عامه، شباهتهای زیادی باهم دارند و قابلتمایز نیست
نه اینکه برای کودک صرفا تعریف کنیم پدری پسرش را کشت. اگر بخواهیم بچهها چگونه زیستن را بیاموزند و برای جهان واقعی آماده شوند، باید برایشان قصه تعریف کنیم. و داستانها باعث میشود به فکر فرو بروند و بیاندیشند. هرچند این روایت تلخ باشد. باید یاد بگیرند پیامد مثلا دروغگویی ممکن است یک تراژدی و جنایت به بار بیاورد. هرکدام از این داستانها باید متناسب با سن کودک انتخاب شود تا بتواند پیام را بهخوبی منتقل کند.
در روایت داستانها تا چه اندازه به فرهنگ بومی نظر داشتهاید؟
تجربه مستمر در این زمینه نداشتم. زیرا زمانی میتوان یک داستان را بومیسازی کرد که مطالعه عمیقی در فرهنگ یک قوم یا منطقه داشت. من در تهران بزرگ شده و تحصیل کردم و مقطعی هم با کودکان تهران کار کردم تا حدی با فرهنگ آن محدوده آشنا هستم. چندسالی هست در مازنداران زندگی میکنم.
ولی باید توجه داشت، بخشی از داستانها برآمده از سنت شفاهی و فرهنگ فولکلور ماست و این سنت شفاهی در اقوام درهم تنیده است. بسیاری از داستانهای شفاهی برآمده از فرهنگ عامه، شباهتهای زیادی باهم دارند و قابلتمایز نیست. ممکن است یک داستان در دو استان که مرز جغرافیایی هم ندارند، با اشتراکات و البته تمایزاتی روایت شود.
والدین امروز، کودکانی هستند که بازیهای گروهی را در محله تجربه کردهاند و عموما خاطرات نوستالژیک از آن دارند ولی کودکان امروز چنین تجربههایی ندارند.
به همین دلیل بازی والدین با کودکان ضروری است. نه اینکه بگوییم بازیهای گروهی و محله محوری تماما خوب بوده، به هرحال اقتضای آن زمان بود. خود من در محلهای زندگی کردم با ۳۰ کودک همسن و سال که همه اهالی همدیگر را میشناختند. در حین بازی هر زمان تشنه میشدیم، درب هر خانهای باز بود، میرفتیم و آب میخوردیم، یا یکی از همسایهها موقع بازی با یک سینی خوراکی میآمد و از بچهها پذیرایی میکرد.
یادم هست تابستان زنان محله گروهی رب میپختند. سالی یک بار برای همه نوجوانان کوچه، چکمه نو میخریدند تا ما گوجه را برای تهیه رب لگد کنیم. پایان یک کار گروهی که گاها چند شب طول میکشید و با شادی و خنده همراه بود، چکمه نو هم برای زمستان آن سال داشتیم.
درست است که آن سفرههای بزرگ و دورهمیها دیگر نیست، ولی میتوان بخشی از آنها را بازهم داشت. با تمام خوبیهای نوستالژیک آن دوران، نسل جدید با داشتن فناوری جدید، دانش بالاتری نسبت به ما دارد و دایره واژگانش قویتر است. تنها باید ارتباط موثر بین والدین و کودک و نوجوان شکل بگیرد و با بازی و قصهخوانی میتوان آن فضا و آن حال خوب را ایجاد کرد.