ما حلقههای گفتوگو، رصدگری و توسعه را از دست دادهایم
مصاحبه با اسماعیل ملکاخلاق، رییس سابق مرکز آموزش مدیریت دولتی کشور
اسماعیل ملکاخلاق برای جامعه دانشگاهی استان گیلان چهره آشنایی است. او سالها در دانشگاههای مختلف استان تدریس کرده و مسئولیت داشته است و هماکنون نیز عضو هیات علمی گروه مدیریت دانشگاه گیلان است. ملکاخلاق علاوه بر حضور در عرصههای مختلف دانشگاهی سابقه حضور در عرصه مدیریتی استان و کشور را نیز در کارنامه دارد. ریاست بر کرسی مرکز آموزش مدیریت دولتی کشور و مشاور چند استاندار مختلف گیلان از سوابق شاخص او در عرصه مدیریت است. در گفتوگو با او سعی کردهایم شاخصهای توسعه در گیلان و کشور را تحلیل کنیم و برای چراییِ عدم موفقیت گیلان در بدل شدن به استانی مهم در کشور جوابی پیدا کنیم.
* جناب ملکاخلاق مصاحبه را با سوالی درباره سازوکار علمی مدیریت توسعهگرا آغاز میکنم. مدیریت توسعهگرا دقیقا چه شاخصههایی دارد؟
در علم مدیریت مفهومی تحت عنوان «بهبود سیستم مدیریت وجود دارد» که در کشورهای مختلف سوژهی تحقیق قرار میگیرد. در تمام دنیا تجربیاتی تحت عنوان «مدیریت تحول» وجود دارد، برخی از کشورها شتاب توسعهی بالایی دارند و بالا بودن این شاخصه مرهون یک اندیشه است. مثلا در کشور چین با ذات سیاسی بسته و ذات اقتصادی باز شتاب توسعه بسیار بالا است و این موضوع خود یک اندیشه یا راهبرد مدیریتی است. در چین توسعه به سمت توسعه روستایی حرکت کرده است؛ یعنی تمام مسائل صنعت و تجارت را به سمت روستا هدایت کردهاند و روستاهای تولید جهانی تشکیل دادهاند. به عبارت دیگر هم تولید جهانی و هم بازاریابی جهانی را برای اقتصاد روستایی تعریف کردهاند. موضوعی که ما در ایران حتی شبیهش را هم نداریم. درحال حاضر اگر ایران در همین نقطه بخواهد به اندیشههای تولید جهانی برسد که روستاهای خودش را به سمت بازار جهانی سوق دهد بیشتر از ۲۰ سال زمان میبرد.
بنابراین توسعه ذیل یک اندیشه تعریف میشود، وقتی شما آن نظریه را تالیف کنید و این موضوع را پس از تبدیل به یک الگوی فکری فرهنگسازی کنید به تدریج در کف جامعه مینشیند و تبدیل به فرهنگ میشود. از طرفی برای آن که توسعه تحقق پیدا کند ما باید یک نظام اداری توسعهگرا داشته باشیم.
بسیاری از نظریهپردازان معتقدند این واژه سه گام دارد که عبارتند از «طراحی توسعه»، «اجرای توسعه» و «ارزیابی توسعه». بنابراین ما برای توسعه در ابتدا میبایست یک نظام طراحی داشته باشیم و با این فرض ما نمیتوانیم بگوییم «چرا توسعه ما کارآمد نیست؟» چرا که اینها بحثهای بعدی است و کارآمدی در نظام اداری یک کشور در طراحی آن تعریف میشود.
* آیا این تعریف در نظام مدیریت کشور ما تعریف شده است یا تلاشی برای اجرای آن شده است؟
خیر، سازمانهای ما هرگز ساختارهایی نیستند که به دنبال مباحث توسعهگرایی رفته باشند. مدیران اصلا این مباحث را نمیدانند و مطالعهای تحقیقی بر روی شاخصهای کمی و کیفی توسعه صورت نگرفته است تا ما بفهمیم وضعیت الان ما چگونه است و نسبت به ده سال قبل چه تغییری کرده است.
یک بار به یکی از استانداران اخیر گیلان گفتم آقای فلانی میدانید استان مرزی یعنی چه؟ نمیدانست.
ما در طراحی دورههای مدیریت چیزی نزدیک به ۵۰۰ عنوان داریم؛ من همیشه با خود میگفتم که خروجی این عناوین باید توسعه باشد و سپس به تربیت مدیران توسعهگرا ختم شود. من که در عرصههای مختلف مدیری را ندیدهام که استراتژیست و توسعهگرا باشد.
*چگونه میتوان مدیران استراتژیست تربیت کرد؟
اگر ما میخواهیم به بهبود مدیریت یا کارآمدی دستگاههایی اجرایی فکر کنیم باید توجه داشته باشیم که مدیران ما حتما میبایست درک عمیقی از نظریه توسعه داشته باشند. علاوه بر این مدیران در اشل استانی باید توسعه را مبتنی بر آمایش یاد بگیرند. اما این یعنی چه، یعنی مدیر خبرهای را با ۲۰ سال سابقه کار پیدا کنیم که گیلان و ظرفیتهای آن را به خوبی بشناسد؛ یعنی وقتی از جنگل و اقتصاد جنگل حرف میزنیم معنای آن را به خوبی بداند و به صورت کلی بر همه مناسبات پیرامون اقتصاد، محیط زیست و بهرهبرداری از جنگلها آگاه باشد.
*این مناسبات یا سازوکارها در گیلان چه وضعیتی دارند؟
وقتی در اشل استانی میگوییم گیلان یک استان دریایی، جنگلی یا مرزی است باید برای هر کدام از ظرفیتهایی که به گیلان نسبت میدهیم تئوری داشته باشیم و مدیران استانی بدانند منظور از «استان مرزی» دقیقا چیست. آیا ما چنین مدیرانی داریم؟
نظام دانشگاهی ما مدام از توسعه مطالعات دانشگاهی میگوید اما در مقابل صنعت ما خوابیده و قیمت خودروی پراید صد میلیون تومان است.
شاید در اینجا ذکر خاطرهای نیز بد نباشد؛ یک بار به یکی مسئولان استان گفتم آقای فلانی میدانید استان مرزی یعنی چه؟ نمیدانست. گفتم استان مرزی یعنی نهضت صادرات، یعنی شما نباید به تهران چشم داشته باشید و هفتهای دو روز برای گرفتن بودجه به نهادهای دولتی بروید، پول مورد نیاز استان در همین جا ریخته شده چرا که ما یک استان مرزی و مهم هستیم. ما وقتی میتوانیم به بیرون پرتاب شویم باید خارج از مرزها را شناسایی کنیم و به آنها به عنوان فرصتهای منطقهای نگاه کنیم تا بعد سیستم مدیریتی را هم به همین سمت هدایت کنیم.
از طرفی یکی از بحثهای دیگری که من با ایشان داشتم در مورد دانشگاهها بود؛ تمرکز و افتخار ما نباید این باشد که ما فلان عدد دانشگاه در استان داریم و سالانه چند صد عدد مقاله علمی تولید میکنیم و شخصیتهای دانشگاهیمان در میان دانشمندان برتر جهان اسلام قرار میگیرند، در هیچ جای دنیا اینها ملاک توسعه نیستند. نظام دانشگاهی ما مدام از توسعه مطالعات دانشگاهی میگوید اما در مقابل صنعت ما خوابیده و قیمت خودروی پراید صد میلیون تومان است. در چنین وضعیتی جهان باور نمیکند که ما در خلق مقالههای علمی پیشگام باشیم اما خروجی آن را در صنعت، اقتصاد و سایر حوزهها مشاهده نکنیم. اینها همه حرکتهایی متوازن هستند و نمیتوان یکی را بسیار جلو برد اما در دیگر حوزهها لنگ زد. آن روز من به استاندار وقت تاکید کردم که شما باید دانشگاههای استان را در سفارتخانهها مستقر کنید؛ به عبارت دیگر اساتید مدیریت را در شهر باکو مستقر کنید و هدفگذاری شما در اختیار گرفتن بازار آزاد آذربایجان باشد، باید از آنها بخواهید نظریههای رسیدن به چنین دورنمایی را برای شما ترسیم کنند تا شما هم استان را به نحوی فرماندهی کنید که به آن سمت حرکت کند. شاید برایتان جالب باشد که ایشان در جواب من چه گفت؛ گفت آقای ملکاخلاق این طرحهای شما جوابهای یکی دو ساله نمیدهد، من به دنبال راهها و کارنامه زودبازده هستم.
در جایی دیگر هم از ایشان خواستم روی موضوع «اقتصاد منظومهای» کار کنند اما ایشان با این مفهوم هم آشنای نداشتند و گفتند اقتصاد منظومهای اصلا یعنی چه؟ من هم توضیح دادم استانهای همجوار گیلان را شناسایی کنید و ظرفیتهایشان را زیر نظر بگیرید و به دنبال توسعه همکاریها با آنها باشید، شما حتی اگر فقط در این حوزه هم کار کنید اقتصاد استان رشد خواهد کرد.
*با توجه به مواردی که گفتید وضعیت گیلان در سه بخش طراحی، اجرا و سنجش مدیریتی را چگونه ارزیابی میکنید؟ ما اصلا به نتیجه قابل دفاعی رسیدهایم؟
در بحث سنجش یا ارزیابی مسئله اصلی این است که ما چه میخواستیم و چه شد؟ تا چه اندازه به آثار و نتایج قابل دفاع نزدیک شدیم؟
باید توجه کرد که در سیستم ارزیابی به عنوان یکی از شاخصههای مدیریت توسعهگرا خیلی از نهادها باید همکاری کنند. حتی نقش مطبوعات و رسانهها در گزارشدهی و گزارشگیری بسیار حیاتی است که ما در استان حرکت چندانی به سمت آنها نداشتهایم. ما بالا برویم، پایین بیاییم چارهای جز این نداریم که روند توسعه استان را با توجه به این شاخصهها ارزیابی کنیم و ببینیم در حوزه طراحی، اجرا و سنجش چه دستاوردی داشتهایم؟ همه اینها به تعریف یک طرح جامع نیاز دارد تا به وسیله آن بتوان تمام مدیران را در همان طرح جامع تربیت کرد و اگر غیر از این باشد جواب نخواهد داد.
در برخی از استانها مانند اصفهان بر روی سلسله نشستهای دورهای، تحت عنوان مدیران ادوار کار شد. حسن این کار این بود که مدیران و صاحبنظران ادوار مختلف استان را در جلسات ماهانه کنار هم جمع میکردند و درباره موضوعات مختلف استان گفتوگو میکردند. آنها سالها است که درحال گفتوگو و رصدگری هستند که موضوع بسیار مهمی است اما ما در گیلان هرگز چنین فضایی را تجربه نکردهایم. برای همین است که ما در گیلان آدمهای خوب با پتانسیلهای بسیار بالا داریم اما چون تنها و فردگرا هستند و در یک سیستم جامع مدیریتی تعریف نشدهاند نمیتوانند تواناییهای خودشان را بروز دهند. ما حلقههای توسعه، حلقههای گفتوگو و حلقههای رصدگری را از دست دادهایم. مثلا در مسائل مربوط به محیط زیست به صورت خودجوش کارهای بسیاری درحال انجام است که بد یا خوب بالاخره یک کنشی دارند اما ما همین را هم در عرصه مدیریت استان نداریم. مدیران دهههای مختلف استان اغلب یکدیگر را نمیبینند و به همین دلیل از تجربیات یکدیگر محروم میشوند. این موضوع خیلی مهم است که مدیران ما اشتباهات یکدیگر را تکرار نکنند و ما حتما باید مدیران ادوار داشته باشیم تا بتوان گفتوگوهای معنیدار ترتیب داد.
* جناب ملکاخلاق در بخشی از صحبتهایتان به عوامل بازدارنده توسعه گیلان اشاره کردید اما میخواهم کمی جزییتر بدانم با وجود ظرفیتهای طبیعی گیلان چرا نتوانستیم در طول سالیان گذشته به استان مهمی بدل شویم و در سطح کشور حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
پس از پیروزی انقلاب در شهری مثل اصفهان پیوسته نشستهایی تحت عنوان «اصفهان رویایی» و «اصفهان بزرگ» ترتیب داده میشد که هنوز هم ادامه دارد. آنها یک ایده جالب دارند و معتقدند حتی مظاهر توسعه نیز اول باید در اصفهان دیده شود و بعد به سطح ملی تسری پیدا کند یا برعکس آن، اگر قرار است یک پل بزرگ در تهران ساخته شود، دومین پلی که شبیه آن است باید در اصفهان ساخته شود. این موضوع ناشی از آن است که یک «غرور استانی» را شکل دادهاند و در سایه آن غرور استانی به «غرور ملی» رسیدهاند درحالی که ما چنین چیزی نداریم. موضوع دیگر این است که ما در طول دههها از مرکزیت فاصله گرفتهایم.
* دلیلش چه بوده؟ منظورتان چه نوع فاصلهای است؟ فاصله فکری؟
بله فاصله فکری گرفتهایم، فاصله احساسی گرفتهایم و به دلایل مختلف بیشتر دور شدهایم تا اینکه نزدیک شویم. از سوی دیگر خود مرکزیت هم تلاشی برای کاهش فاصله با ما نکرده است، به عبارت دیگر مرکزیت نسبت به استانهایی مثل گیلان چندان خوشبین نبوده است.
بر میگردم به بحثی که قبل از سوال شما شروع کرده بودم؛ دلیل دیگر ناکامی ما در تبدیل شدن به یک استان مهم عدم انسجام بین مدیران استانی بوده است. آنها حتی اگر در سطح ملی هم به موقعیتی دست یافتهاند یکدیگر را پیدا نکردهاند یا در استان اصلا تمرین انسجام نکرده بودند تا در سطح کشوری خروجی آن در عملکردشان دیده شود. جالب است وقتی ما به مدیران استانی که سالها سابقه فعالیت دارند میگوییم روی مفاهیمی مانند «شتاب توسعه» کار کنید، تعجب میکنند و میگویند خود سازمان برنامه و بودجه کشوری هم هنوز بر روی چنین مفهومی کار نکرده است چه برسد به ما.
* شتاب توسعه چه تعریفی دارد؟ بیشتر توضیح دهید.
ببینید وقتی در آمریکا شخصی میخواهد محل زندگیاش را انتخاب کند به راحتی نمیتواند میان ایالتهای مختلف ایالتی را انتخاب کند که به ضرس قاطع بگوید این ایالت از ایالت دیگر بهتر است. اما در ایران از هر که بپرسید کدام شهر برای پیشرفت و زندگی از همه بهتر است همه میگویند تهران. حتی اگر شیراز و اصفهان را هم در کنار تهران قرار دهید باز هم همه میگویند تهران و دیگر کار به استانهایی مانند کردستان و سیستان و بلوچستان نمیرسد.
توسعه مبتنی بر داشتهها نیست بلکه متکی بر فهمِ داشتهها است.
با یک مثال بحث را تکمیل میکنم؛ شهر فیلادلفیا در آمریکا یکی از ده شهر اول جهان به لحاظ بالا بودن آمار جرم و جنایت است. چراکه ۱۵ درصد از سیاهان آمریکا به دلیل نابرابریهایی که در طول قرنهای مختلف تجربه کردهاند، به هر جا که وارد شدهاند یک سیستم شهری خشن را بنیان گذاشتهاند. حالا راهکار دولت مرکزی چه بوده است؟ آنها در هر شهری که آمار خشونت در آن بالا بوده و بالای ۵۰ درصد جمعیت سیاهپوست داشته ارزش افزوده را حذف کردهاند. میبینید؟ سیستم اقتصادی این موضوع را تشخیص داده است که در شهری با خشونت بالا اقتصاد باید در وضعیت خوبی باشد. آیا در کشور ما اگر دولت ده اقتصاددان برتر کشور را «چهار ترم» در استانهای کمبرخوردار مستقر کند و آنها را موظف کند تا تمام معماهای مربوط به مشکلات این استانها را کشف کنند، وضعیت بهتر نخواهد شد؟ اصلا وقتی شهروندان آن استانها بفهمند ده اقتصاددان درحال حل مشکلات استانشان هستند آیا دید دیگری به شهرشان نخواهد داشت؟ به عبارت دیگر قطعا اگر برای کم کردن خشونت یا جرم به جای تقویت سیستم نظامی اقتصاد را بهبود دهیم جواب بهتری خواهیم گرفت چون هم کم هزینهتر است و هم جواب بهتری میدهد.
* از نظر من اینجا یک سوال بزرگتر به وجود میآید؛ اگر بخواهیم دوباره به گیلان برگردیم نتیجهگیری صحبتهای ما میتواند این باشد که گیلان استان بیظرفیتی برای توسعه نیست پس چرا هرگز به اندازه پتانسیلش توسعه پیدا نکرد. آیا ناتوانی مدیریتی این ظرفیتها را به کجراهه برد؟
بله قطعا. توسعه مبتنی بر داشتهها نیست بلکه متکی بر فهمِ داشتهها است. ما هم باید همه این موضوعات را در استان به بحث بگذاریم. جالب است که مثلا همه میگویند گیلانیها پراستعداد هستند. باشد قبول، اما این استعدادها برای کارآمادی باید تجمیع شوند، مدیریت شوند و در نهایت احساس تعلقشان تقویت شود تا خروجی مورد انتظار ما حاصل شود. ما هزاران استعداد گیلانی داریم که در حوزههای مختلف کارآمدند اما به گیلان تعلق ندارند.
مثل توجه کنید ما در برندسازی منطقهای یک بار هم که آمدیم برای رشت برندسازی کنیم اسمش را گذاشتیم «شهر خلاق غذا» و باید از خود بپرسیم این اسمگذاری چه آوردهای برای ما داشت؟ پایان شهر غذا بیشتر از صنعت رستوران است؟ وقتی ما شهر را مبتنی بر غذا توسعه میدهیم آن وقت تکلیف ورقهای دیگر توسعه چه میشود؟ شهر خلاق غذا شدن چه شکوفایی ملموسی برای کشاورزی استان به عنوان یکی از اصلیترین مولفههای درآمد استانی داشت؟
حال با این پیشزمینه به برندسازی های سایر استانها نگاه کنید؛ همه خود را «شهر تمدن» و «شهر صنعت» و «گهواره تمدن» معرفی میکنند. وقتی یک واژهای در برندسازی خلق میشود باید تمام آثار آن در کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت بررسی شود چراکه قطعا تاثیرات غیرقابل تصوری بر جا میگذارد.
* آقای ملکاخلاق با توجه به بحثی که درباره عدم اتحاد مدیران استان داشتید به نظرتان چرا مدیرانی از گیلان که توان مدیریتی بالایی هم داشتند کمتر به سطوح مدیریت مرکزی نزدیک شدند؟
همانطور که خودتان هم اشاره کردید بحث همان عدم اتحاد است. مثلا جایگاه برخی از مدیران حال حاضر گیلان در سطح کشور را با اوایل دوره مدیریتشان مقایسه کنید که هرچه به پایان دوره مسئولیتشان نزدیک شدهاند، بیشتر تضعیف شدهاند. اما شما نگاه کنید که همه اینها چقدر با هم در ارتباطند و تا چه اندازه به هم نزدیکند یا میتوانند نزدیک باشند. حتی مدیران اصلاحطلب ما هم به جای گفتوگوهای مدیریتی فقط نزدیک انتخاباتها با یکدیگر گفتوگوی انتخاباتی دارند.
* با توجه به فعالیت شما در مرکز آموزش دولتی و سابقه حضور در مدیریت کشوری نگاه سیستم مرکزی به مدیران گیلانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
متاسفانه نگاه مثبتی نیست. چون یکی از بحثهایی که درباره گیلانیها مطرح میکنند این است که گیلانیها وارد ادبیات انتقادی میشوند و ویژگیهای رفتاری خاص خود را دارند و تطبیقپذیر نیستند.
* شاید برای جمعبندی این گفتوگو سوال آخر را به دورنمای شما از آیندهی گیلان متمرکز میکنم؛ شما چه راهکاری برای توسعه گیلان در نظر دارید؟
پیشتر عرض کردم. اولین گام این است که مدیران از خود بپرسند گیلان را در مدت فرضی ۲۰ سال قرار است به چه شبیه کنند؟ مثلا بسیار شنیدهایم که میگویند گیلان شبیه دانمارک یا هلند است؟ خب آیا این همانندسازی به تنهایی کافی است، چه نتیجهای قرار است به ما بدهد؟
نهضت اجتماعی یعنی فرهنگ اجتماعی جاافتاده ای که همه در آن خواهان توسعه هستند و همه میفهمند توسعه یعنی چه.
این شبیهسازی باید بر اساس آمایش سرزمینی صورت بگیرد و از خود بپرسیم کجاهای جهان چنین لکهگذاری وجود دارد و آنها با این لکهها چگونه رفتار کردهاند. حالا باید نتیجه این شبیهسازی را به یک فهم فراگیر تبدیل کنیم و یک بازه مشخص را برای دستیابی به آن تعریف کنیم. من معتقدم با چنین ساختار مدیریتی رسیدن به این هدف ممکن نیست و ما به یک نهضت مردمی و اجتماعی در کنار ساختارهای دولتی نیاز داریم.
* و این نهضت اجتماعی را چگونه میتوانید تعریف کنید؟
نهضت اجتماعی یعنی فرهنگ اجتماعی جاافتاده ای که همه در آن خواهان توسعه هستند و همه میفهمند توسعه یعنی چه. جامعهای که به جای سخن از توسعه به دنبال این نیست که یارانهاش واریز شده است یا نه، در چنین جامعهای وقتی فرد توسعه را نمیبیند بدیهی است که نمیتواند راجعبه آن صحبت کند.