وودرُو ویلسن( woodrow wilson) بیستوهشتمین رئیس جمهور آمریکا (از سال۱۹۱۳ تا ۱۹۲۱) نخستین کسى بود که بر دوگانه «امورسیاسى» و «امور عمومى» تاکید کرد. به عبارتى، ادارهی امور عمومى و دستگاه بورکراسى باید بىطرف و مستقل از مناسبات سیاسى و گردش قدرت باشد.
متاسفانه در ایران در کنار اعوجاجات مختلفى که وجود دارد، یکى از مهمترینِ این اعوجاجات آسیبزننده، همین نکتهاى است که یک رئیس جمهور در آن سر دنیا حدود صد سال پیش به آن اشاره کرده است.
دستگاه بورکراسى کشور باید داراى دانش رسمى باشد؛ یعنى هر دستگاهى کارشناسان و مدیرانش را باید متناسب با ماهیت آن دستگاه داراى دانش موضوعى مربوط به آن دستگاه انتخاب کند در عین حال باید ذخیرهی دانایى نیز داشته باشند. ذخیرهی دانایى محصول کسب تجربه و انتقال تجربه است. کارآمدى یک دستگاه اگر ۵۰ درصد به دانش موضوعى ارتباط داشته باشد بى تردید ۵۰ درصد نیز به ذخیره دانایى دستگاه مرتبط است.
در ساختار ادارى ایران اساساً امکان شکلگیرى ذخیرهی دانایى وجود ندارد چرا که هنوز تفکیکى که صد سال پیش رئیس جمهور آمریکا از «امور عمومى» و «امور سیاسى» ارائه کرده بود، در اینجا وجود ندارد.
این جا در اثر یک چرخش قدرت، از پایین تا بالای ساختار مدیریتى زیر و رو مىشود. این حضور تمامعیار امور سیاسى در امور عمومى عرصهی مدیریتى دستگاههاى ادارى را تبدیل به میدان مبارزه و انتقامگیرى سیاسیون کرده است.
وقتى ذخیرهی دانایى در دستگاه مدیریتى و اداره کشور شکل نگیرد، توان ذهنى مدیران صرفاً قابلیت تولید خاطره دارد. در حالى که در کشورهاى توسعهیافته وقتى پاى صحبت یک مدیر بنشینید، انبوهى از دانش و دانایى به شما منتقل خواهد شد اما در این جا اگر پاى صحبت مدیرانى که از ابتداى انقلاب همیشه مدیر بودهاند نشسته باشید، فقط انبوهى خاطرات از آن ها خواهید شنید!
وقتى ساختار مدیریتى توانایى تولید دانایى را ندارد قاعدتاً توانایى تبدیل مشکل به مساله و تعیین راه حل به مساله را نیز نخواهد داشت. وقتى با مدیرانى که سالها مدیر بودهاند صحبت مىکنید، در کنار خاطرهگویىها، به مشکلات نیز بهصورت کلی اشاره مى کنند. در یک ساختار مدیریتى توسعهیافته مدیران باید بتوانند فرآیند تبدیل مساله به مشکل و در نهایت طراحى راهبردهاى حل مسئله را داشته باشند. این توانایىها صرفاً از دارابودن دانش موضوعى بر نمىخیزد بلکه برآمده از نوعى ذهن سازمانیافته است که توانسته ذخیره دانایى در خود داشته باشد.
بعد از انتخابات سال ۷۶ تقریباً دورههاى هشت سالهی ریاست جمهورى، دورههاى آمد و رفت جناحهاى سیاسى موجود در کشور شده بود. جناحهاى سیاسى موجود در کشور در یک منازعهی بىرحمانه نسبت به هم، دستگاه دیوانسالارى کشور را که حوزهی امور عمومى است، کاملا تبدیل به حوزهی امورسیاسى کردهاند و حجم حضور امور سیاسى بر امور عمومى هم موجب ناکارآمدى دستگاه دیوانسالارى شده است. این معضل نیز امکان ذخیره دانایى در دستگاه اجرایى کشور را بشدت تقلیل داده است.
ستادهاى انتخاباتى نامزدهاى انتخاباتى ریاست جمهورى بعد از پیروزى یکى از نامزدها عملا تبدیل به ستادهاى تعیین مدیران مىشوند. اهمیت فنى امور عمومى یا همان دستگاه بروکراسى کشور به قدرى تقلیل پیدا مىکند که در نهایت فعالان در ستادهاى انتخاباتى آقایان رئیس جمهور تصمیم مىگیرند براى اینکه چه کسى در کدام دستگاه چه پُست و سمتى داشته باشد باید تدبیری اندیشید.
در نهایت تکنوکرات ها باید مجیزگوى همان فعالان ستادهاى انتخاباتى بشوند چرا که همان فعالان ستادهاى انتخاباتى مدیران دستگاه هاى اجرایى نیز خواهند شد.