افشین میرزائی متولد اسفند 1359 در رشت است، او عکاس خودآموخته است و اکنون راه خود را در این مسیر ساخته. از افشین میرزائی کتاب عکس “طعنه به روایت نسبی” به چاپ رسیده است.
او دبیری چهار دوره گذشته دو سالانه ملی عکس سرمایه اجتماعی را برعهده داشته و در جشنوارههای بسیاری در قالب داور یا دبیر قرار گرفته و برگزیده جشنوارههای متعدد عکاسی ملی و بینالمللی است. به بهانه روز جهانی ارتباطات با او به گفت و گو نشستم:
او داستان آشنایی خود با عکاسی را به طبیعت نسبت میدهد و میگوید: عکاسی را به اشتیاق طبیعت آغاز کردم، یکجایی احساس نیاز به برقراری ارتباط با آدم ها را حس کردم و برای این به عکاسی از آدمها (مستند اجتماعی) کشیده شدم، آدمها را دوست دارم.
منظور از ارتباط، رد و بدل کردن پیام دو طرفه است؛ بین من و طبیعت و بالعکس، بین من و آدمها و بالعکس ولی چون من اثر هنری را خلق میکنم یک جاهایی بیشتر من تاثیر میگذارم یه جاهایی هم بنا به تصمیم خودم اجازه میدهم که سوژه تاثیر بگذارد و من تاثیر کمتری بگذارم.
ماحصل گفت و گوی ما با این عکاس پیشکسوت را در ادامه میخوانید:
طبیعت سوژه ما نیست
س/ آقای میرزائی چرا فکر کردید که بین سوژه و عکاس لازم است گفت و گو انجام بشود؟
ج/ بطور عام آدمها فکر میکنند فردی که عکاسی میکند تصویر زیبایی یا تاثیرگذاری را دیده و تلاش میکند که آن را به ثبت برساند و شاید نمیدانند که عکاسی خود یک نوع گفت و گو است.
در حال حاضر فضای مجای به شدت ما را در بر گرفته، گفت و گویی در فضای عکاسی ما وجود ندارد، یعنی وضعیت عکاسی ما بطوری نیست که بگوییم که عکس دارد گفت و گو میکند و حرف میزند، متاسفانه با وجود اینکه خودم دبیر دوسالانه ملی عکس سرمایه اجتماعی و جشنواره های دیگری بوده و هستم، باید بگویم لعنت به جشنوارهها؛ همه فستیوالی شدهاند و عکسها برای فستیوالها تولید میشوند. چیزی برای ارایه گفتگو باقی نمیماند، یعنی تمام آثار تولید سفارشی شدهاست، درسته که کسی بصورت مستقیم برای فستیوال سفارش کار نداده ولی در ذهنها نشسته که اگر اینجوری عکس بگیرم مورد پسند فلان فستیوال قرار میگیرد و جدا از آن ذهن آدمها درگیر جشنوارهها است مثلا یک آدمی کنار خیابان خوابیده، میبیند و با خودش فکر میکند این عکس را بگیرم شاید یک فستیوال با موضوع خواب برگزار شد!
یکی از مشکلات هنر معاصر بویژه عکاسی این است که طبیعت سوژه ما نیست، یعنی ما نتوانستیم طبیعت را سوژه قرار بدهیم؛ ما طبیعت را برای بزک کردن و زیبا کردن تصویرمان استفاده کردیم و درست به همین دلیل است که سالهای متمادی که در ژانرهای مختلف عکاسی بندرت با یک عکس خوب مواجه میشویم، عکسی که ما را لبریز لذت و آرامش کند.
ما همه چیزمان طبیعت است، این لفظ طبیعت الزاما درباره جانواران و گیاهان نیست، ما خودمان طبیعت هستیم، دنیایی از ایسمها ما را احاطه کرده، فکر میکنم ایسم فلسفه زندگی است، ناتورالیزم را دوست دارم چون متکی به قدرت محض طبیعت است و معتقدم درست است یعنی نسبت به باقی ایسمها ناتورالیزم برای من حقیقیتر و روشنتر است.
یکی از مشکلات هنر معاصر بویژه عکاسی این است که طبیعت سوژه ما نیست، یعنی ما نتوانستیم طبیعت را سوژه قرار بدهیم؛ ما طبیعت را برای بزک کردن و زیبا کردن تصویرمان استفاده کردیم و درست به همین دلیل است که سالهای متمادی که در ژانرهای مختلف عکاسی بندرت با یک عکس خوب مواجه میشویم، عکسی که ما را لبریز لذت و آرامش کند. ما همه عوامل طبیعی را بکار میگیریم که تصویری زیبا خلق کنیم نه تصویری خوب، سوژه اصلی یعنی طبیعت را فراموش کردیم.
کمرنگ شدن رابطه عکاس و سوژه
س/ فکر میکنید عکاسی مستند تا چه حد میتواند اثرگذار باشد؟
ج/ در ژانر عکاسی مستند اجتماعی عکسها میتوانند تاثیرگذار باشند، ولی مدتهاست چنین عکسهایی نمیبینیم، موافق نیستم که عکاسی قدرت زیادی دارد و میتواند شرایط را تغییر و مسایل را حل کند. عکسهایی که از جنگها گرفته شده باعث نشده که اتفاق خوبی بیفتد و جنگها متوقف شوند، ما فقط مقطعی لوکیشن را عوض کردیم یعنی عکسهای ویتنام باعث نشد که دولت یا حکومت آمریکا مجبور شود که از ویتنام بیرون آمده و به سرعت وارد افغانستان شود، جنگ متوقف نشد بلکه لوکیشن عوض شد، اصل داستان اصلا از بین نرفت. عراق، ایران و سوریه، پس از عکسی که از کودک سوری غرق شده منتشر شد، آیا دنیا بطور جدیتری مساله را حل کرد؟ خیر …
منظورم این نیست که عکس نمیتواند قدرت داشته باشد، بلکه اصل موضوع این است که قدرتخواهی بشریت سابقهاش خیلی بیشتر از عکاسی است، به همین دلیل هنر از جمله عکاسی به این نقطه تاثیرگذاری نرسیده است.
آقای میرزائی برای روشنتر شدن موضوع مثلا درباره عکس لاشخور در انتظار مرگ کودک، مسایل اخلاقی و حرفهای بسیاری مطرح هست، آیا باید عکاس منتظر مرگ کودک و ثبت آن عکس بماند یا باید بچه را نجات میداد؟ و …
اگر شخص من در آن موقعیت قرار میداشتم، اولویت من برای عکس گرفتن چیز دیگری بود، البته که این یک ادعاست، ما که در آن موقعیت نبودیم ولی او (عکاس) را نمیتوانم محکوم کنم، او در این جهان پرورش پیدا کرده، دنیای ما تعریفی از حرفهای (پرفشنال) ارایه میدهد که کاملا مادی است، او هم با همین تعاریف رشد کرده که میگوید “عکاس باید احساس را کنار بگذارد، هدف و وظیفه او عکاسی کردن است”، من این را قبول ندارم. اگر احساس را کنار بگذاریم دیگر هنری باقی نمیماند. اگر هنری نباشد، انسانیت هم نیست.
س/ آیا عکسهای تاثیرگذار آنگنه که باید در جامعه بازتاب پیدا میکنند؟
ج/ خیر؛ در جهان ما، تاثیرگذارترین عکسها به نمایش در نمیآید. اجازه نمیدهند، مثلا عکسهای جنگ نیچوی یا سالگادو، به نمایش عمومی در نمیآید، حتی عکسهای جنگ ایران و عراق عکسهای آقای صادقی یا مهدی منعم دیده نشده، در کشور به ایشان ارج میگذارند، کتابی عکسی هم گاهی چاپ میشود ولی به نمایش عمومی در نمیآید. چند نفر کتابخوان در کشور داریم؟، چند نفرکتابهای آقای منعم را دیدهاند؟، اصلا از عموم جامعه انتظار نداشته باشیم، چند نفر از عکاسها کتاب ایشان یا سایرین را دیدهاند؟
کتاب نیچوی را دارم، خیلی از دوستانم که میآیند، چند ورق میزنند، می گویند نمیخواهیم عکس کشت و کشتار ببینیم، برای اینکه صورت زشت رفتارهای ما را نشان میدهد، برای اینکه ما نمیدانیم با خودمان چند چند هستیم، ما حقیقت را نمیخواهیم و این بخاطر عدم آگاهی است.
امروزه بسیاری از افرادی که در حال ثبت مستند هستند، دیده شدن براشون در اولویت هست، شاید بپرسید بگویند نه، و این هم دو دلیل دارد یا دروغ می گویند یا نمی دانند که در پس ذهنشان این اولویت وجود دارد.
فکر میکنم که بین عکاس و سوژه، ارتباطی وجود دارد، ولی در حال حاضر میبینیم که خیلیها عکاسی میکنند ولی ارتباطی وجود ندارد، شاید باید سطح انتظاراتمان را پایین بیاوریم.
دیده شدن، در اولویت است
چقدر لازم است در کارمان مسئولیت اجتماعی داشته باشیم؟
ج/ من به شخصه تلاش میکنم مسئولیت اجتماعی خود را بپذیرم، الزاما این مسئولیت اجتماعی را نباید فقط در کار هنری نشان دهم، من به نوعی در پروسه زندگی شخصی خودم باید این مسئولیت اجتماعی را اجرا کنم تا بتوانم بعد همان را در کار هنریام وارد کردم.
ای کاش ما میتوانستیم عشق دیده شدن را حذف کنیم، اگر عشق دیده شدن و لایک حذف میشد، شاید به کارهای هنری واقع گرایانهتر میپرداختیم و آثار بهتری تولید میکردیم؛ وقتی در ذهن من ثبت شده که کادر را جوری ببندم که یک وقتی عکس من زشت نشود، دیگر از ثبت مستند و هنر دور میشویم.
امروزه بسیاری از افرادی که در حال ثبت مستند هستند، دیده شدن برایشان در اولویت هست، شاید بپرسید بگویند نه، و این هم دو دلیل دارد یا دروغ می گویند یا نمی دانند که در پس ذهنشان این اولویت وجود دارد.
س/ آقای میرزائی بالاخره این وظیفه ما هست یا خیر؟
ج/ در عکاسی مستند این یک لازمه است، برای اینکه در عکاسی مستند، که بنظرم خود حقیقت هست، بخواهیم تصویری حقیقی ثبت کنیم لازم است سوژه را بشناسیم و یکی از راههایش برقراری ارتباط با سوژه است؛ من حتی میگویم یک خانمی که در یک روستا نان میپزد عکاس باید حداقل اطلاعات را ازش کسب کند، بعد عکس بگیرد وگرنه داستان میشود مثل آدمهایی که عکس میگیرند و عکس زیبا هم میگیرند ولی عکس خوب نمیگیرند یعنی تمام آن عوامل طبیعی که قبلا گفتم بکار گرفته میشود تا عکس بزک شود، زیبا شود؛ عموم هم میگویند اوه چه عکس زیبایی، ولی ماندگاری ندارد؛ سوزان سانتاک میگوید “آیا زیباشناسی الزاما عدالت در زیبایی دارد؟” سوال جالبی است، الزاما قرار نیست عکس زیبایی خلق کنیم؛ عکس خوب با عکس زیبا متفاوت است، ما باید عکس درست خلق کنیم.
در عکاسی طبیعت هم همینطور هست. همه فکر میکنند که عکاسی طبیعت راحت است و به سمت عکاسی طبیعت گرایش پیدا میکنند، البته که همه به راحتی از طبیعت لذت میبریم ولی عکاسی از طبیعت هم اصلا کار آسانی نیست. شما طبیعت را هم باید بشناسید و این مساله بزرگی است.
روستاها، پذیرای ارتباطات
س/ رابطه شما با مخاطب چیست؟
ج/ یک تعامل انسان با انسان نه یک تعامل عکاس با انسان است. آدمها را ابزار نمیبینم. با آدم ها ارتباط برقرار نمیکنم که عکس بگیرم، خیلی از دفعات هم شده که از آدمها عکس نگرفتم و این دلیل نشده که با آنها ارتباط نداشته باشم یا ارتباطم را قطع کنم؛ ارتباطم را با آدم ها ادامه میدهم ولو اینکه ازشون عکس نگیرم، چون هدف این نیست که آدمها را مثل ابزار نگاه کنم که فقط در قاب دوربین ثبت شوند.
سعی میکنم آدمها را بشناسم، همانطور که خودم درد دارم، دردهای آنها را هم بشناسم؛ زمان زیادی است که تلاش میکنم خودخواه نباشم و آدمهای دیگر را هم ببینم و شاید این را عکاسی به من یاد داده.
تلاش برای دیدن آدم ها برایم وضعیتی ایجاد کرده که آدمها به من اعتماد میکنند، من میبینم که آدمها چطور و به راحتی اعتماد میکنند، که خیلی مهم است؛ عکاسی مستند اجتماعی به هوش بسیار زیادی نیاز دارد، دایرهای از اطلاعات را باید کسب کنیم، یک گام قبل از اینکه برای عکاسی وارد منطقه شویم باید اطلاعات جمعآوری کنیم، بعد از اینکه رفتیم باید در محاورات هم اطلاعات کسب کنیم، و سختی اینجاست که باید در کسری از ثانیه، این اطلاعات را در ذهنمان برآورد و جانمایی کنیم. برقراری ارتباط انرژیبرترین قسمت عکاسی مستند است. خیلی سریع باید تصمیم بگیریم که چه بگوییم و چه نگوییم، منظورم فریب کسی نیست، بلکه تاکید میکنم برای احترام است. احترام و پذیرش در مستند اجتماعی نقش ویژهای دارد.
س/ در مساله کار با جامعه محلی و تسهیلگری اجتماع محور موضوعی وجود دارد که ابتدا باید آدمها، روابط و کاری که انجام میدهند را با دقت تماشا کنیم تا به جان بنشیند و در واقع از جامعه دریافت کنیم و بعد وارد پروسه شویم، در حال حاضر تیمهای مختلفی سفرهای عکاسی برگزار میکنند و هر کسی که دوربینی دارد، ثبت نام میکند، بسرعت وارد میشوند، عکس میگیرند، مطالعه در بخش زیادی از این عکاسان انجام نمیشود، این مساله به نظر شما چه اثری در جامعه و چه اثری در عکاسی میگذارد؟
ج/ متاسفانه این اتفاق روی داده یعنی با توجه به گوناگونی آدمهایی که وارد شدند جامعه از حالت تعادلش خارج شده و البته این فقط به عکاسی مربوط نیست؛ این نوع رفتارها کار را سخت میکند زیرا که حس اعتماد آدمها روز به روز کمتر میشود، برای خودم یکسری نشانه تعریف کردم تا بدانم اهالی این روستا چقدر پذیرای افراد غریبه هستند، یکی از نشانههای من دعوت به چای است، بفرما چای، واقعا یکی از نشانههاست؛ در سالهای اخیر این نشانه درحال کمرنگ شدن هست، روستای رفتم و حتی یک نفر به من نگفت بفرما چای …، افراد نمیخواهند یا میترسند ارتباط برقرار کنند.
به روستا میروم به این دلیل که عاشق آن اصالت روستایی هستم که به زندگی طبیعی انسان خیلی نزدیک تر است، زیاد به روستاهای گیلان یا اصولا روستاها میروم که سریعتر از سرعت نور به چشم خود میبینم که این اصالت و فرهنگ در حال از بین رفتن است، دوست دارم باقیماندهها را ثبت کنم.
در روستاها میبینم که مهاجرت به شکل بسیار افسارگسیخته و بیبرنامهای در حال انجام است و روز به روز هم بیشتر میشود، و مسئولین برنامهای ندارند و حتی حاضر نیستند از افراد مطلع و آگاه در این زمینه استفاده کنند، باعث ادامه این اتفاقات هستند.
بسیاری از مردم ما برخوردشان با روستاییها، برخورد پایین به بالاست، مثلا در روستایی یک دختر بچه میبینیم، یک دفعه شروع به نوازش میکنیم “آخی چه دختر نازی”، بدون اینکه متوجه باشیم این نگاه از بالا به پایین هست، یک روستایی در شهر و کنار شما، میتواند بچه شما را نوازش کند؟ نه، شما به او اجازه نمیدهید پس چرا فکر میکنید که اجازه دارید!؟!
ما باید به این مسایل فکر کنیم ولی نمیکنیم، کاری که بنظرم باید انجام شود، افزایش آگاهی است ولی نمیدانم چطور، همانطور که قبلا هم گفتم این آگاهی فقط مطالعه نیست، اگر این مطالعه را در ارتباطات قرار ندهیم، اطلاعات به دانش تبدیل نمیشود یعنی اطلاعات و مرتبط شدن به آدمها میتواند تبدیل به یک مهارت شود تا در کنار هم بهتر زندگی کنیم. تا زمانی میتوانیم در کنار هم بهتر زندگی کنیم که خودخواهیمان را کاهش دهیم و از بین ببریم.
من چند وقت پیش به دوستی میگفتم که من جناحی ندارم، فقط میخوام کار خودم را بکنم، دوستم میگفت همین که تو میگویی جناحی ندارم، جناحت را مشخص کردی، تو نمیتوانی جناح نداشته باشی، هنرمند نمیتواند بدون جناح باشد و این فلسفه توست.
لازمه هنرمند، کسب اعتماد است
س/ اگر قرار است مسیر جدیدی در عکاسی بسازیم تا ارتباط بهتری برقرار شود، یا بقول شما دانش و آگاهی آدم ها افزایش پیدا کند، بنظر افشین میرزائی چه کارهایی باید انجام شود؟
ج/ من فکر نمیکنم که کاری بجز این که به آدمهای جامعه بگوییم که برای آگاهی بیشتر تلاش کنند، بتوانم انجام دهم و این تلاش را میکنم و از آدمها میخواهم که تلاش کنند آگاهتر باشند و با توجه به این که در حال حاضر بنظرم این آگاهی در ارتباط هست، تاکید میکنم که این آگاهی را با ارتباطات به دانش و مهارت تبدیل کنند.
س/ حال نقش عکاس و عکاسی در تسهیل این روابط اجتماعی چیست؟
ج/ وقتی درباره هنری که باعث شده به ما بگویند هنرمند صحبت میکنیم، الزاما قرار نیست اثرمان فقط تاثیرگذار باشد، بلکه ما خودمان میتوانیم اثرگذار باشیم؛ من دقیقا منظورم خود عکاس است نه اثرش، من معتقدم که در دنیای ما که دنیای سرمایهداری و قدرت است، خود عکاس و هنرمند میتواند بسیار موثر باشد.
یکروز یکی از دوستانم از من پرسید میخواهی آدمها درباره تو چه بگویند یا چطور باشی؟ از افشین میرزائی چه چیزی را تعریف کنند؟ من همیشه دوست داشتم که برای همه قابل اعتماد باشم یعنی وقتی میگویند افشین میرزائی قبل از عکاس بگویند که آدم قابل اعتمادی است.
امروزه آدمها یکدیگر را دشمن فرض میکنند، مگر این که خلافش اثبات بشود، دوست دارم به آدمها بگویم اگر دوست دارید که اسم هنرمند روی خودتان بگذارید، اعتماد آدمها را کسب کنید، آدمها را ببیند، جنس آدمها را بشناسید. وقتی اعتماد افزایش پیدا کند، تنش کاهش پیدا میکند، و با کاهش تنش خیلی از اثرات بد کم میشود حتی بیماری. آدم ها شادتر میشوند.