خسرو حسنزاده خود را هنرمند پاپ میدانست و همانطور که خود میگفت آثار وی سویههای سیاسی- اجتماعی داشت. زیرا زندگی اجتماعی و عمومی همواره متأثر از سیاست نیز میباشد.
نقاشی بود که تا قبل از شهرتش میوهفروشی میکرد و مستقیم با مردمی سر و کار داشت که هر کدام حامل هویت و رنجی منحصر به خویش بودند. همنشینانی ناهمگون که آنها را معلم خود میدانست و افتخار میکرد که برخلاف نقاشان دیگر در انزوا و گوشهگیری از جامعه به سر نمیبرد. او پس از کسب شهرت، میوهفروشی را کنار گذاشت و به خارج از کشور رفت، اما هرگز کارگاه خود را در تهران رها نکرد.
در نقاشیهایش با استفاده از تصاویر ستارههای سینما و موسیقی، پهلوانان و ورزشکاران زورخانهای، به آن دسته از سنتها و فرهنگ عامیانه میپرداخت که نادیده گرفته میشد، یا در معرض فراموشی بود. آثارش در بسیاری از شهرهای جهان به نمایش درآمد. اکنون تعدادی از آنها در موزههای مشهوری مانند موزۀ بریتانیا، موزۀ هنرهای زیبای لسآنجلس و موزۀ هنرهای معاصر ایران نگهداری میشود.
هنگامی که در مقام سرباز وظیفه در مناطق جنگی حضور داشت، نقاشیهای دیواری متعددی از چهرۀ شهدا ترسیم کرد، اما از سال ۱۳۶۲ نقاشی را به صورت حرفهای و از طریق کلاسهای آموزشی و دانشگاهی دنبال کرد. همچنین تکنیک چاپ سیلک را در جوانی و هنگامی که در تولیدی لباس مشغول به کار بود، آموخت و در آن مهارت یافت و بعدها با استفاده از همین تکنیک معروفترین آثارش را خلق کرد.
به گفتۀ خود زمان جنگ، در یک موشکباران، مرگ او را غافلگیر کرده بود، اما او موفق شده بود جان سالم به در برد. او فکر کرده بود چهقدر ناگوار است که انسان پیش از موعد بمیرد، هر لحظه ممکن است دیگر نباشد، پس با این تصور که زیاد هم عمر نمیکند تا میتوانست نقاشی کرد.
او مجموعهای به نام «یادداشتهای جنگ» را با تکیه بر تجربیاتش پدید آورد، که در سال ۱۳۷۸ در لندن به نمایش درآمد و منجر به شهرت وی شد. این نقاشیهای سیاه و سفید که قهرمانان و فیگورهای آن درون کفن پیچیده شده بودند، با هنر رسمی ایران در آن زمان تمایز داشت.
در سالهای بعد آثارش را با استفاده از چاپ سیلک و میکس مدیا در مجموعههایی همچون «عاشورا»، «تروریست» و «فاحشه» به اجرا درآورد.
از جمله لایتباکسهای پرزرق و برقی که دارای تصویر شخصیتهای محبوبی چون تختی یا تصاویری از خود و خانوادهاش بود، با الهام از حجلۀ شهدا تزیین شده بود. همچنین نقاشیهای چاپی از پهلوانان، لوتیها و ورزشکاران زورخانهای که آمیخته با خوشنویسی و نشانههای عامیانه در اندازههای بزرگ اجرا شده بود.
در مجموعهای با عنوان «تروریست» تصاویر خود و خانوادهاش را نقش کرد و این نشانۀ مردمان بیآزاری بود که به عنوان تروریست معرفی میشدند.
او با نمایشگاهی با عنوان «وارهول نجاتم داد» اعلام کرد که آمده تا در تهران بماند. در این کارها، آثار و چهره اندی وارهول را با گرتهبرداری از شیوۀ او بازنمایی کرد، تا این پیام را برساند که کاپیتالیسم دوران وارهول که جامعۀ آمریکا را به سوی مصرفگرایی میبرد، امروز در ایران پدیدار شده و بقالیها جای خود را به هایپرمارکتها دادهاند.
در آثار متأخرش تصاویر ستارگان سینما و موسیقی پاپ و ورزشکاران را با استفاده از چاپ سیلک روی کاشی نقاشی میکرد، تا با تکیه بر سابقۀ طولانی و آشنای نقاشی روی کاشی در ایران، به آنها جلوهای مقدس و پرزرق و برق ببخشد.
سیر تکامل آثار خسرو حسنزاده از مجموعۀ «جنگ» و «فاحشه» تا آثار اخیرش، نشانۀ حرکت از فضایی تلخ به سمت ابژههایی پرافتخار با رنگهایی شادتر و پرزرق و برق است.
اگر وارهول موضوعات پیش پا افتاده، تصاویر بازیگران هالیوود و آنچه را منتقدان صنعت فرهنگ مینامیدند، با بیانی اعتراضی در خلق هنر به کار بست، خسرو حسنزاده نیز با استفاده از تصاویر خوانندگان پاپ و نشانههای فرهنگ عامه به مسائل اجتماعی و عامیانۀ ایران ارزش هنری بخشید.
به باور او مهمترین تفاوت پاپ آرت دهۀ ۱۹۶۰ نیویورک با شیوۀ خودش (که نام پارتآرت نظامآباد بر آن نهاده بود) در باورهای معنوی، جدی و سرشار از احترام مردمان خاورمیانه نهفته است، که با خصلت شوخطبعانه و طنزآمیز هنر پاپ غربی متفاوت است.
طبقۀ اجتماعیای که او از آن برخاسته بود همراه با تجربۀ زیسته اش از وی یک پاپآرتیست خبره و موفق ساخت. در یکی از مصاحبههایش میگوید یک کارگر لولهکشی با دیدن تابلوی تختی متحیر شده و در مقابل آن نماز خوانده است. به زعم نگارنده اگر به اندازۀ کافی به آثار و شخصیت او پرداخته میشد، به شهرتی کمنظیر بین عموم ایرانیان دست مییافت.
سرانجام خسرو حسنزاده در یازدهم تیرماه ۱۴۰۲ به دلیل مسمومیت ناشی از الکل تقلبی جان خود را از دست داد. علت مرگ او مسئلهای است که جامعۀ هنری با اکراه به آن میپردازد. اما مگر همین زیست منحصر به فرد و صادقانۀ وی نبود که در آثارش متجلی میشد؟
او میگفت هنرمند باید با خودش صادق باشد. باور داشت که در جایی دور از تهران ارتباط او با مردم قطع و توانایی خلق هنر حقیقی از او سلب میشد. میگفت وقتی اینجا قدم میزنم مردم را میفهمم و میپرسید چهطور میتوان در لندن نشست و تختی کشید؟
باید از خود بپرسیم که اگر او نیز در جایی دور از وطن به زندگی و کار میپرداخت، باز هم این اتفاق تلخ رخ میداد؟ شاید نتیجۀ پاسخ به این پرسش این باشد که خسرو حسنزاده فدای هنرش شد.