هرکسی از هر منظری میتواند نقشی برای گیلهوا قائل شود و از جنبههای مختلف نقشِ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن را واکاوی کند. گیلهوا کم نقد شده، کم هم به آن توجه نشده است. اتفاقاً شاید از معدود مواردی است که یک مجله، فعالیت یا نهاد فرهنگیِ خصوصی در زمان زنده بودن بانیان و فعالیتاش موردِ تقدیر قرار گرفته است. وقتی نام گیلهوا میآید بدون شک تنها مجله گیلهوا موردِ توجه قرار نمیگیرد بهخاطر اینکه گیلهوا، تنها یک مجله نبود، گیلهوا پرچمدار یک شیوۀ خاص از پژوهش بوده که به نام گیلانشناسی موردِ توجه بوده است. هرچند زمانی عنوان گیلانشناسی برای خیلیها بهعنوانِ یک رشته علمی موردِ توجه نبوده و بحثهای زیادی در این زمینه هم انجام شده است. اما خوب، وقتی رشته علمی دانشگاهی به نام ایرانشناسی داریم پس فلسفه وجودی شاخه پژوهشی به نام گیلانشناسی خیلی هم بیراه نبوده است.
گیله وا، یک نهاد بود، نهاد فرهنگی _ اجتماعی، گیلهوا یک سبک فکری هم بود که شاید در حد یک انجمن مردم نهاد و حتی یک حزب سیاسی فعالیتهای مطالبهگرانهای انجام داده است. گیلهوا به مثابه یک حزب! گیلهوا یک نهضت خودباوری و بازآفرینی هویت گیلکها و شاید تا حدودی تالشها هم بوده است. ذکر این عناوین اما، الزاماً تایید یا نقدی بر موفق بودن یا نبودن این هرکدام از این عرصهها نیست. در این یادداشت هم مجالی برای واکاوی ابعاد رویههایی که توسط این نهاد فرهنگی بوده است وجود ندارد اما، در اینجا گیله وا را بهعنوان یک همراهِ نویسنده و به گونهای همکار مورد توجه قرار داده شده است. بهعنوان یکی از انبوه مخاطبانی که همراه مجله نیز بود که این هم یکی از ویژگیهای خاص گیلهوا بود که خوانندگاناش، نویسندگاناش و همکاراناش درهمتنیده بودند. در این یادداشت از دو منظر به گیلهوا پرداخته شده است، گیلهوا به مثابه یک مجله و گیلهوا به عنوان یک شبه نهاد یا نهاد فرهنگی در گیلان، آن هم به اندازه معیار یک یادداشت الکترونیک.
گیلهوا در هرکدام از این نقشها تاثیرگذار بوده است. این نقشها را چه مهم و چه کم اثر باید در سیر و ظرف زمان و مکان موردِ تحلیل قرار داد. بنابراین ارزیابی و نقد گیله وا در هر نقشی نیازمند شناخت فضای حاکم بر جامعه و حاکمیت در ایران است. تحلیل اجتماعی و اقتصادی و نقش آن بر مجله و مجله در فرهنگ و جامعه گیلان نیاز به تحقیقی فارغ از تخصص نگارنده دارد اما همکاری ۲۰ ساله با گیلهوا نشان میدهد که گیله وا در هر نقش دارای نقاط مثبت و منفیِ بود که آن را حفظ کرد.
شاید پُررنگترین خاطره نگارنده از گیلهوا نگارش اولین یادداشتی بود که برای گیلهوا نوشت. مقالهای دو صفحهای در مورد کوه سُماموس که چون اولین تجربه نگارش یادداشتی برای مخاطب عمومی برای نگارنده بود بیش از ۶ ماه به طول انجامید. از منظرِ روانشناسی نه تنها نگارنده، بلکه برخی از نویسندگان فعلی گیلان شهامت فکر کردن سیستماتیک و نوشتن را در گیلهوا یافتند، حداقل نسل جوانی که امروزه به مرحله میان سالی رسیدهاند. ما نه تنها از دریچه گیلهوا آموختیم بلکه در آن بالیدیم. کم نیستند نویسندگان مطرح گیلانی که بدون شک مبنا و شروع نویسندگیشان را در خانه گیلهوا تمرین کردند. بنابراین گیلهوا نه تنها یک مجله فرهنگی بلکه خانه آموزشی بود برای رسمِ نوشتن و نویسندگی. افراد زیادی اولین یادداشتها و آزمون و خطاهای نویسندگی را در آن تجربه کردند.
گیلهوا یک مکتب بود بدون هیچ شکی در آن برهه زمانی حداقل در طول دهه ۷۰ الی ۸۰ شمسی بسیاری از جوانان گیلانی توسط خط ارتباطی به نام جکتاجی با فرهنگ بومی و همدیگر مرتبط بودند. سلولهای منفردی که همگی یا حداقل بیشترشان با علاقه وافری که به سرزمین مادری داشتند جذب آن گوشۀ دنجِ کوچۀ صفاری میشدند. بسیاری از ما همدیگر را یا در مقالهها و یاداداشتهای گیلهوا یافتیم یا در هماهنگی با جکتاجی یا به خواست او. گیلهوا بود که علاقه و عشق به گیلانی را کانالیزه کرد و به آن رنگوبویی همگرایانه داد که خروجی چون بازآفرینی جشن نوروزبل داشت. هرچند گیلهوا در پرداخت نقشی که داشت میان یک مجله و یک نهاد فرهنگی بیشتر درگیر همان مجله ماند هرچند که همیشه هم سعی کرد خود را بهعنوان یک مرکز فرهنگی نمایاند.
اما نقدی که شاید به آن گرفت بهره نبردن از تمامی جوانانی بود که در سالهای مدیدی از دهه ۷۰ تا ۹۰ شمسی در هر برههای با آن آمیختند، ولی از آن جدا ماندند. هرچند ریشه برخی از این جداییها فاصله مکانی به دلیل مهاجرتهای داخلی و خارجی این جوانان بود اما، گیلهوا هرچند تلاشهایی براساس مدیریت و خِرد جمعی کرد و افراد مختلفی را جذب هیات تحریریه آن شدند، سردبیرانی برای آن آمدند ولی این همکاریها دوام نداشت این عدم همکاری هرچند در تمامی فعالیتهای جمعی مسبوق به سابقه است اما، جتکاجی، حداقل در برههای که نگارنده به خوبی به یاد دارد، پیشنهاد و فرایند انتقال در نظر نگرفت و آن را نادیده انگاشت. در دهه ۸۰ و ۹۰ شمسی توسط جمعی سعی شد که امور گیلهوا بخشی از آن به دست جوانان بیافتد، کارهایی شد اما جکتاجی محافظهکارتر از آن بود که ثمره کار خود را به دست آنان بسپرد. بنابراین در هر برههای که گروهی از جوانان که به آن پیوستند، نقش ایشان را میتوان حتی به شکل کمتر ملموس در مجله دید.
اما واقعیت امر این بود، که جکتاجی به هر دلیلی فردگرایی و تسلط خود را بر گیله وا حفظ کرد که همین مساله هم دارای نقاط قوتی بود و هم ضعف. سبک مجله گیلهوا، از روز اول تاکنون سبکی دوگانه بود، گیلهوا دو مجله بود در یک مجله! مجله گیلهوا علیرغم سرمقالههایش بود که در فضایی فارغ از محتوی مجله در بطن جامعه سیر میکرد. یعنی هر شماره از گیله وا را میتوان به ۲ بخش تقسیم کرد سرمقالهای خاص ابتدای مجله که به دغدغههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و محلی میپردازد و سپس مجلهای که عمدتاً در فضای ادبیات و پژوهش سیر میکند آن هم به شکل سنتی و نه الزماً همراه با روح زمان. هرچند شاید در حوزه شعر گیلکی خود گیلهوا یکی از سردمدارن معرفی و گسترش هساشعر بود. اما گیله وا یا نتوانست یا نخواست ۲ فضای متفاوت را ادغام کند و حتی زمانی که گروهی از جوانان در دهه ۸۰ و ۹۰ خواستند با ادامه همکاری و این مجله را با روح زمانه و حداقل آن چیزی که در بند بندِ سرمقالههایش بود هماهنگ کند گیلهوا عقبنشینی کرد. هرچند نقد اوضاع و همچنان در سرمقالههای آن ماند ولی گیلهوا نتوانست بخش بزرگی از محتوای مجله را به روز کند، با این حال حضور پژوهشگرانی چون ناصر عظیمی با نحوه پرداخت به مطلب خود تاحدودی برخیاز شمارههای مجله را متفاوت کردند.
نقش دیگر گیلهوا بهعنوانِ نهادی اجتماعی و فرهنگی بود هرچند ممانعتها و فضای سنگین زمانه با آن مقابله میکرد اما باز نقش یگانه جکتاجی یا سنگینی وزنِ فردیِ جکتاجی فضای برای شکلگیری تیمی منسجم برای بازی کردن این نقش به آن نداد. هرچند این نهاد غیررسمی که بطن اتفاقات زیادی در استان بود اما هیچوقت سعی شخصی برای ایجاد یک رویه و ساختار منسجم حتی غیررسمی نکرد. البته که این نقد، انکار نقشهای ملموس گیله وا در فعالیتهای فرهنگی استان نیست و نباید فراموش کرد که سایهای از ممنوعیت و قواعد به عنوان الزامات نوشته یا ننوشته فعالیتهای فرهنگی را متاثر میکند. برای نگاه به عملکرد نهادگونه این مجله، باید نه تنها به فضای سیاسی، فرهنگی اجتماعی دهههای ۶۰، ۷۰ و حتی ۸۰ نگاه کرد که حتی موضوع چون برگزاری جشن نوروزوبل هم نگاهی امنیتی و سیاسی را به دنبال خود داشت و حاشیه های مربوط به خود، به گونه ای که حتی از دل جامعه فرهنگی گیلان و نویسندگان هم نسل نگارنده این مطلب انگِ جداییطلبی به بانیان آن زده شد!!!
یادمان نرود که گیلهوا در زمانهای کار کرد که حتی جامعه گیلان حتی در زبان دانستن زبان گیلکی اکراه داشت، در زمانی که بسیاری گیلکی را لهجه و گیلانیها را افرادی در حاشیه ایران میدانستند. این نهاد اجتماعی در شکلدهی به رواج اعتماد و اعتقاد به گیلک بودن نقش بازی کرده است. نقشی بیبدیل، که برای آن جایگزینی وجود ندارد. انسجام فرهنگ قومی، ایجاد انگیزه کافی اعتماد به گیلانی بودن اگر امروز در جای جای استان و در فضای مجازی و در گوشهوکنار شهر در میان نسل جوان نمایان است بدون شک یک پای آن گیلهوا بوده است. بنابراین تمام انرژی و فعالیتهای این نهادی که خود اندیشه فراتر از مجله پژوهشی میپروراند در رِخوتِ گرفتاریهای بیپایان و خستگیها و شاید اندکی فردگرایی پیرِ پژوهشگر خشکید. بااینحال، بررسی روند کاری گیله وا حتی بهعنوانِ یک نماد فرهنگی غیررسمی نمونههایی از فردگرایی را نشان میدهد. هنوز، گیله وا خود جکتاجی است و جکتاجی گیله وا نبود مجموعه ای از افرادی خارج از دایره اقوام حول محور جکتاجی شاید نمونهای از عدم پرداختن به یک ساختار متشکل بوده که حتی اگر کسی از جمع خارج میشد، بتوان آن را با افرادی دیگر جایگزین کرد.
گیلهوا، هنوز زنده است چرا؟ برای اینکه هنوز هم وقتی مجله را در دست میگیری میتوان شوقِ خواندن سرمقالههای آن را حس کرد، سرمقالههایی جانانه و اما تکراری از مشکلاتی که نه تنها کمتر نشده است بلکه افزایش روز به روزشان، تنها دغدغه و کار نویسنده آن را سختتر کرده است. گیلهوا، گیله وا است، نه تنها مجله، نه یک شبه نهاد، گیلهوا خط فکریِ است که در ذهن بسیاری از هم نسلان باقی گذاشت و باقی ماند، هرچند شاید برونداد آن و نمایی بیرونی آن خود را نمایان نکرد. گیلهوا به رسم خود ماند و به همان شیوه، انگار گیلهوا باید با جکتاجی باشد و بماند، شاید این یگانگی روزی نه چندان دور بازنشستگی مجله را همراه با جکتاجی به همراه بیاورد، گیلهوا اما زنده است تا زمانی که باد گیله وا بر گستره جلگه خسته گیلان میوزد و روح تمامی همراهان آن، خوانندگان آن که نه انگار مخاطب و مشترک، بلکه مرید یا یک هم حزبی برای آن بودند، برای جکتاجی، برای گیله وا و برای گیلان…