مدتی است با این پدیده یأس آور مواجه شده ایم که سلبریتیها را در حوزه نشر شعر و داستان میبینیم. آثاری که اصلا به لحاظ کیفیت ادبی قابل اعتماد نیستند و منجر به تنزل سلیقه مخاطبان از یک سو و جهت دادن رویکرد ناشران از طرف دیگر شده اند. به گونه ای که ناشران گرایشی به انتشار این گونه آثار نشان داده اند و سبب گوشه گیری نویسندگان و شاعران توانا شده اند. اما از طرفی میبینیم که این مسأله چند بُعد دارد: آیا نبود مخاطب کافی برای شعر و داستان موجب پدید آمدن این مسأله شده است؟ آیا صرفا مشکلات اقتصادیِ به وجود آمده برای ناشر او را مجبور به اتخاذ چنین تصمیمی کرده است؟ آیا نبود منتقدی که بتواند برای مخاطب آثار قابل اعتنا و بی ارزش را معلوم کند، بازار شعر را به چنین وضعی دچار کرده است؟ یا بلاتکلیفی خود مخاطب و جهت نداشتن سلیقه او برای انتخاب درست، راه را برای همه گیری این مشکل هموار کرده است؟ قطعا ما در این گزارش داعیه پیدا کردن جوابی شایسته و راهگشا برای حل این پرسشها را نداریم و نخواهیم داشت. به این منظور پای صحبت علیرضا پنجه ای- شاعر و روزنامه نگار- و کیهان خانجانی- نویسنده و مدرس داستان- نشستیم تا نظرشان را در این مورد جویا شویم.
ناشرانی که کاسب فرهنگ شدهاند
“علیرضا پنجهای”، شاعر، منتقد و روزنامهنگار در جواب به سؤالات ما اینگونه واکنش نشان داد: بله، بسیاری از ناشران درست و حسابی گذشته هم با برنامهریزی و سیاستهای غلط، شدهاند کاسب فرهنگ!
وقتی ناشران مهم میروند سراغ شاعرانی که دل نوشته پس میدهند، خب مسلم است که سلبریتیها هم به خود جرات میدهند از خود شعر در کنند: مشاوران عامهپسند نوعی پوپولیسم ادبی را ترویج کردهاند، بولد شدن مشاورانی اینچنینی بوی رانت فرهنگی میدهد. هنگامی که برای نقد یک کتاب شعر از شاعر ایرانی چند شاعر خلاق را دعوت میکنند و در پوستر جلوی اسم یک مترجم مینویسند با حضور استاد فلان. خب معلوم است سلبریتیاش جرات مییابد برود از طرفدارهایش سوء استفاده کند، جای امضای پشت عکسش یک پولی هم از ناشر بگیرد و بگوید امروز صف کشیده بودند جلوی انتشاراتی؛ چاپ اول کتابم تمام شد، از بس امضا کردم دستم درد گرفت! در چنین وضعیتی ناشر هم حق دارد از فردِ دود چراغ خوردهای چون علی باباچاهی با آن همه سابقه دویست نسخه کتاب چاپ کند! چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست.
وی ادامه میدهد: ما برای ارتقای سطح کیفی قشنگشناسی چه کردهایم در این سالها؟ آیا در هیچ مقطع آموزشی و یا رسانه پر مخاطبی تلاشی برای ارتقای زیبایی شناسی مردم کردهایم. جامعه ما از فرهنگ غفلت کرده است و هنوز نتوانسته فرهنگ شهروندی را به آحاد خود بیاموزاند. عدم احترام به خط عابر پیاده را در سطح شهر ببینید. خودرو میخواهد زیرت بگیرد و بسا خودروهایی که روی خط عابر پیاده پارک هم کردهاند. ما برای ارتقای کیفی فرهنگ کمکاری نابخشودنیای داشتهایم. ناشر هم موضوع کارش به اقتصاد مرتبط است و اقتصاد دو کفه مهم دارد: عرضه و تقاضا. برای عرضه باید تقاضایی باشد، تقاضا که کیفی نشود توان تمیز دادن سره از ناسره را نخواهد داشت. ناشر هم هزینه دارد و باید هزینهاش را در بیاورد؛ پس میرود سراغ فلان سلبریتی. ناشری اهوازی نوشته برایم یک کتاب از شماها تو کتابخانههای اهواز نیست، اما تا دلت بخواهد از شاعران مورد عنایت فراوانند.
مخاطب بلاتکلیف است
کیهان خانجانی، برنده جایزه «احمد محمود» در گفت و گو با مرور، اینگونه شروع کرد: سه دسته آثار ادبی داریم؛ عامه پسند، دخمه ای، فراگیر. از ویژگیهای آثار عامه پسند این است که تمام اطلاعات را به خواننده میدهد و سفیدی متن ندارد، شکستن زمان ندارد، زبان ورزی ندارد؛ پس خواننده هنگام خواندن، مانند نویسنده هنگام نوشتن، «عرقریزان روح» ندارد و فقط حوائج ابتداییِ بخشی از «هرم مازلو» او برطرف میشود. ایرادی هم بر آثار و خوانندگانش نیست. اتفاقاً قشری بی ادعا و فروتن بوده اند؛ از جمله فهیمه رحیمی و ر. اعتمادی و پرویز قاضی سعید و امثالشان. البته در هیچ جای جهان منتقدان بر چنین آثاری نقد نمی نویسند؛ مثلا هارولد بلوم نمی آید روی دانیل استیل نقد بنویسد، چون این دسته آثار پیشا نقد هستند، به قول رولان بارت به «دورِ خوانش» نمیرسند.
دسته دوم، آثار دخمه ای هستند. آثاری زبانورز، فرمگرا، ساختارمحور، تکنیکی و آوانگارد. تیراژ چنین آثاری در همه جای جهان کمتر از دو نوع دیگر است. نویسندگان چنین آثاری نباید غر بزنند چرا تیراژشان کم است. خودشان چنین راهی را برگزیده اند و باید هزینه تاریخیِ اقلیت بودن را بپردازند؛ مانند نمایشنامه های نعلبندیان و فرسی، داستانهای گلشیری و گلستان، شعرهای بهرام اردبیلی و بیژن الهی، و امثالشان.
این نویسنده ادامه داد: دسته سوم، آثار فراگیر هستند. چنین آثاری با اینکه بسیاری از ویژگیهای آثار دخمه ای را دارند، اما به دلایل مختلف در شکل روایت، گاه به تیراژ آثار عامه پسند میرسند و در طبقات مختلف خوانندگان جایگاه دارند، مانند آثار محمود، رادی، فروغ و امثالشان.
نویسنده رمان «بند محکومین» در ادامه در پاسخ به سوال اول ما گفت: اصلا معتقد نیستم تعداد مخاطبان ادبیات فروکش کرده است. بر اساس کدام دستگاه آماری چنین میگوییم. ما اصلا دستگاه سنجش و آمار نداریم. وقتی رییس جمهوری مهمترین مرکز آمار و سنجش علمی را که سازمان برنامه و بودجه باشد، تعطیل میکند، دیگر دستگاه های آماری جای خود دارند! مخاطب ادبیات فروکش نکرده، فقط تعداد مؤلفان و مترجمان و شکلهای ارائه کتاب و خواندن کتاب تغییر یافته. اگر در دهه ۶۰ ده نویسنده جدی داشتیم، حالا تعداد بسیار بیشتر است، البته دال بر کیفیت نیست، و همین طور مترجم و محقق و غیره. این همه کمیت مؤلف دال بر بحران هویت است که بحثش مجالی دیگر میطلبد.
خانجانی در ادامه و جواب سؤال دوم افزود: هیچکدام از ناشران ما، به جز نشرهای بسیار کوچک، مشکل اقتصادی ندارند. از دولتیِ خرید حمایتی و وامهای کلان ۴% و ندادن مالیات و چاپ با پول مؤلف و خصولتی شدن و سهمیه و هزار شیوه دیگر الحمدالله چرخشان بر وقف مراد میچرخد.
و در ادامه خانجانی به سؤال درباره نبود منتقد مناسب بدین طریق واکنش نشان داد: منتقد داریم و نداریم. عجالتا همه هم مؤلف هستند، هم مدرس هستند، هم منتقد! اما در مورد منتقدان حرفهای باید بگویم برخیشان از ایران رفتند (مثل آذر نفیسی)، برخیشان به اندازه سهم سن و سالشان کار می کنند (مثل عنایت سمیعی)، برخیشان بیشتر به امر تدریس و ترجمه میپردازند (مثل مشیت علایی)، و آن مابقی هم باید نقد را در مطبوعات بنویسند، که مطبوعات با تیراژی که دارند اصلا تأثیرگذار نیستند.
وی وقتی به سؤال چهارم رسید اینگونه واکنش نشان داد: مخاطب بلاتکلیف است، چون به نام مؤلف و ناشر و جایزه و لایکها توجه کرده و غالبا گول خورده. اما هنوز راه نجات ادبیات، آگاهی بخشی به مخاطبان است و روحِ جمعیِ آگاهِ آنهاست که بخشِ عمده ای از کیفیت اثر ادبی را تعیین میکنند.
و بعد که نوبت جواب این گزارش فرا رسید، نویسنده «سپیدرود زیر سی و سه پل» گفت: و اما سلبریتیها: آنها نیز به مانند هر کسی میتوانند بنویسند و چاپ کنند. اگر بگوییم نه، حرفی ایدئولوژیک زده ایم، حرفی بدتر از سانسور زده ایم. تمام ناشران دنیا از همه جنسی چاپ میکنند مگر اینکه مرام نامه داشته باشند، مثل نشر نیل و زمان و امثالهم. ناشران، بنگاههای اقتصادی و گاه اقتصادی/ فرهنگی اند. همین و بس. ما باید پشت هنر بایستیم نه فرهنگ. ساحتِ فرهنگ ساحتی مستقل نیست، مصادره شده است. تنها یک گُله جا برایمان مانده است و آن هم هنر است.
سلبریتی ها به مانند همه حق چاپ و نشر دارند. اما بنا به کیفیت اثرشان نباید داعیه «ادبیات خلاقه انتقادیِ مدرن» داشته باشند.