وقوع انقلاب ۵۷ در اثر تنگنای سیاسی و استبداد شاه بود

گفت و گو با اسحاق راستی فعال سیاسی گیلان

1 556

بازگشت به خاطره‌ی یک انقلاب، یک تغییر یا یک گذار کار ساده‌ای نیست. ایران در صد ساله اخیر دو انقلاب را تجربه کرده است که هر دو شگفتی‌های منحصر به فردی دارند. بهانه این گزارش سرک کشیدن به سال ۵۷ است. انقلاب، زمانی که داشت فریادهایش را کوچه به کوچه از گلوی مردمان جمع می‌کرد تا حافظه‌ی خیابان را برآشوبد، در رشت چه خبر بود؟ کدام خیابان‌ها خون را در حافظه‌ی خود ثبت کردند و در کدام کوچه‌ها رنگ خون، با بارش تند باران شسته می‌شد؟ بازنمایی انقلاب دراماتیک ۵۷ را شاید در فیلم‌ها زیاد دیده باشیم یا در عکس‌های عباس عطار و رضا دقتی و فاطمه بهبودی و دیگرانی دیگر بارها به تماشا نشسته باشیم.

پسران جوانی با یقه‌های تیز و اتوخورده و دخترانی با موهای فر و و در هم پرتیراژترین تصویر در ناخودآگاه جمعی ما هستند. اما این ناخودآگاه در رشت چه تصویری داشته است. به نظرم رسید که ب«ا اسحاق راستی»، فعال باسابقه سیاسی استان گیلان گفت‌و‌گویی کنم تا شاید او که خود آن روزها را دیده و کوچه به کوچه فریادهایش را تا خیابان ادامه داده است، هم بتواند تصویر دقیق‌تری از آن روزهای رشت ارائه کند و هم این روزها را با تصویر آن روزها تطبیق دهد.

آقای راستی در ابتدا از خودتان بگویید. در آن روزها به چه کاری مشغول بودید و چه چیزی باعث شد تا به موج انقلاب بپیوندید؟

در ابتدا لازم می‌دانم با توجه به موضوع این گزارش که راجع ‌به انقلاب است، چند دقیقه‌ای از اصل جریان انقلاب بگویم که فکر می‌کنم در شرایط فعلی ممکن است بسیار راهگشا باشد. در تمام این سالیان بحث‌های زیادی حول محور انقلاب ۵۷ در میان مردم و در فضای مجازی در می‌گرفت. اینکه آیا انقلاب ۵۷ دستاورد مثبتی داشت یا نه و در نهایت خروجی آن قابل ملاحظه بود یا خیر.

من لازم می‌دانم که این موضوع را برای نسل جوان تشریح کنم؛ از نظر من در سال ۵۷ جامعه به جایی رسید بود که وقوع انقلاب اجتناب‌ناپذیر بود. این یک طرف ماجراست و طرف دیگر ماجرا این است که واقعا همه‌ی نیروهای حاضر در جامعه از دانشگاهیان و معلمان گرفته تا کارگران و بازاریان در انقلاب نقش داشتند و فقط گروه‌های محدودی بودند که به مخاللفت با انقلاب ندا سر می‌دادند و در شرایط آن روز جامعه تبعا صدایشان به جایی نمی‌رسید. فراگیری موج انقلاب به حدی بود که حتی وقتی بختیار پیشنهادهایی به انقلابیون ارائه می‌داد این حرف‌ها در همهمه انقلاب گم می‌شد. اکنون هم من معتقدم باید از تلاش همه‌ی گروه‌های سیاسی مانند ملی‌ها، ملی مذهبی‌ها، گروه‌هایی که مسلحانه با رژیم‌ شاه مبارزه می‌کردند و گروه‌های چپ فارغ از اینکه چه اشتباهات راهبردی داشته‌اند یاد کرد و بی انصافی است اگر اثر بسیاری از این گروه‌های سیاسی را در جریان انقلاب نادیده بگیریم. متاسفانه من می‌بینم که بسیاری از افراد روایات آن روزهای انقلاب را تحریف می‌کنند و جریان گذار از حکومت پیشین را فقط محدود به گروه خاصی می‌دانند.

برگردیم به سوال اول، خودتان چگونه وارد جریان انقلاب شدید؟

پدر من از نیروهای سیاسی آن زمان بود و از همین راه من هم با سیاست همراه شدم. پدر تقریبا در تمام مبارزات علیه رژیم پهلوی حضور داشت و همین موضوع باعث شد که ما به طور کلی یک خانواده سیاسی باشیم. آنچه که در خاطر مانده این است که در خانه ما همیشه صدای رادیوهای خارجی مخالف رژیم و تحلیل‌های سیاسی برقرار بود. من بخش زیادی از تحصیلم را قبل از انقلاب انجام دادم و حتی مدرک دیپلمم در رژیم شاه اخذ کردم و بخش زیادی از خاطرات آن روزها را به وضوح می‌توانم به یاد بیاورم.

 به نظر شما اصلی‌ترین جرقه انقلاب در کجا زده شد؟

به هر حال آهسته آهسته انقلاب در سطح استان‌های مختلف رشد کرد و پا گرفت. درست است که در بعضی از استان‌ها آتش انقلاب تندتر بود اما تقریبا این موازنه هماهنگ با هم حرکت می‌کرد. مثلا به یاد دارم که در سال ۵۴ خانه‌ای در مقابل ژاندرمری وقت رشت تصرف و به گلوله بسته شد. آن سال‌ها بعد از واقعه سیاهکل تمرکز رژیم بر فعالیت‌های چریک‌های فدایی خلق بسیار بیشتر شده بود. آن روز را و حتی خاطره‌ی کشته شدن زن عابری که از آن حوالی عبور می‌کرد هنوز با من است و این خود یکی از اتفاقاتی بود که نارضایتی‌ها از استبداد رژیم را تشدید کرد.

انقلاب ۵۷ تنها به این دلیل رخ داد که مردم از دیکتاتوری شاه به تنگ آمده بودند. وگرنه من یقین می‌دهم که از لحاظ آزادی‌های اجتماعی، وضع اقتصادی و وضعیت اشتغال ما در وضعیت بسیار خوبی بودیم. یک جوانی که دیپلم می‌گرفت به راحتی می‌توانست در مراکز دولتی کاری تضمین شده داشته باشد.

 خانه مسکونی بود؟

نه خانه‌ای بود که چریک‌های فدایی در آن حضور داشتند و گویا لو رفته بود و حمله به آن خانه و دستگیری چند نفر از اعضای آن خیلی بر سر زبان‌ها افتاد و همه جای شهر صحبت از این واقعه بود.

مهمترین عواملی که در حکومت قبل شما را به سمت تغییر رژیم برد چه عواملی بودند؟

سوال خوبی است و اگر مطرح نمی‌کردید هم قصد داشتم خود مطرح کنم. حقیقت این است که اکثر ما، یعنی روشنفکران و دانشگاهیان و دانش‌آموزان به استبداد اعتراض رژیم داشتیم. به نبود آزادی، به اینکه نمی‌توانستیم کتاب‌های فلان نویسنده یا فلان شاعر را بخوانیم، چون رژیم خفقان سیاسی ایجاد کرده بود. بنابراین دغدغه اصلی کسانی که انقلاب کردند از نظر من تنگنای سیاسی و استبداد شاه بود و باید این را با جرات و شفافیت بیان کنیم. این نکته حتی اکنون نیز می‌تواند چراغ راه ما باشد، اینکه ما بدانیم انقلاب ۵۷ تنها به این دلیل رخ داد که مردم از دیکتاتوری شاه به تنگ آمده بودند. وگرنه من یقین می‌دهم که از لحاظ آزادی‌های اجتماعی، وضع اقتصادی و وضعیت اشتغال ما در وضعیت بسیار خوبی بودیم. یک جوانی که دیپلم می‌گرفت به راحتی می‌توانست در مراکز دولتی کاری تضمین شده داشته باشد. پس خودمان را نباید گول بزنیم، انقلاب ۵۷ نه از مشکلات معیشتی بود نه از نبود آزادی‌های اجتماعی.

بیشتر در این باره توضیح دهید.

ببینید ما باید این موضوع را مدام با خودمان تکرار کنیم. نه تنها ما که حاکمیت کنونی نیز باید این درس را سرلوحه کار خود قرار دهد که انقلاب ۵۷ را تنها و تنها اختناق سیاسی رقم زد. مردم می‌خواستند حرفشان را بزنند، فلان کتاب را آزادانه بخوانند، تحمیل نباشد. یکی از مهمترین دلایل منفور شدن شاه در آن زمان این بود که یک حزب درست کرد و گفت یا عضو حزب من شوید یا از ایران بروید. اکنون می‌بینید که مشابه این حروف را در بعضی از رسانه‌ها می‌بینیم و می‌شنویم. بنابراین باید از این عاقبت انذار داد و خطرات آن را یادآوری کرد.

چه وجه اشتراکی بین آن زمان و امروز وجود دارد؟ چقدر به اهدافی که فکر می‌کردید رسیدید؟

ما از آنچه می‌خواستیم خیلی فاصله گرفتیم؛ از زمین تا آسمان. من داخل پرانتز عرض کنم که ما وقتی فریاد می‌زدیم «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» پکیج جمهوری اسلامی یک مفهوم کلی بود که ما هنوز از پرداخت و بیان کردنش چیزی نگفته بودیم. تعریف را می‌دانستیم اما محتوی خروجی از آن را در شرایط تب‌آلود انقلاب نمی‌شد حدس زد.

بعد از چهل سال من معتقدم مهمترین اشتباه ما همین بود که نتوانستیم تکثرگرایی را نهادینه کنیم. این اشتباهات مکرر بود که ما را از آن اهداف به پوپولیسم رساند، به سال ۸۴ و آقای احمدی‌نژاد.

من صراحتا عرض می‌کنم؛ میان چیزی که ما فکر می‌کردیم تا چیزی که از تلاش ما حاصل شد خیلی فاصله وجود دارد. ببینید مثلا درباره وضع اقتصادی شرایط مالی مردم بد نبود و گاهی می‌شنیدیم که در گوشه‌هایی از شهرهای بزرگ حلبی‌آباد وجود دارد. من اگر آن شرایط را با امروز که چندین هزار نفر کولبر در کشور مقایسه کنم به طبع می‌گویم که ما پسرفت کردیم. در مسائل اجتماعی و اخلاقی هم من امروز چیزی که از جامعه می‌بینم انحطاط اخلاق است. من به عنوان منتقد همیشگی این جریان عرض می‌کنم و همیشه هم به خاطر رواج دروغ و ریا در سیستم آموزشی و اداری هشدار داده‌ام.

 فکر می‌کنید کجا اشتباه کردید؟

از نظر من اشتباه ما نرفتن به سمت آگاهی دادن به مردم بود. حاکمان ما هیچ وقت به سراغ این نرفتند که آگاهی‌های اجتماعی را در جامعه تقویت کنند. این درحالی بود که شخصیت کاریزماتیک آیت‌الله خمینی در آن شرایط عموما قوه تحلیل را از ما می‌گرفت و ما همه جوره پیرو ایشان بودیم. الان که فکر می‌کنم می‌بینم قرار گرفتن در شرایط پرشور آن زمان تبعاتی هم داشت، تبعاتی که زاییده آن شور برای انقلاب کردن بود و قدرت تحلیل را از ما سلب کرده بود. بعد از آن درگیری‌های داخلی گریبان‌گیر کشور شد و فشارهای ناشی از جنگ هم به آشفتگی آن روزهای ما دامن می‌زد. بعد از آن هم مسائل و مشکلاتی پیش آمد یا پیش آوردند که انگار نشد، نگذاشتند و یا نخواستند که ما با هم هم‌اندیشی کنیم و ببینیم در کشورهای دیگری که تجربه انقلاب داشته‌اند چطور پایه‌های دموکراسی را بر هم چیده‌اند. این اتفاقات درحالی رخ داد که مجموعه بحران‌های حاکم بر کشور جامعه را هرچه بیشتر و بیشتر به سمت تک‎‌قطبی شدن پیش برد و جامعه، تبدیل به یک جامعه‌ی «انقلابی» شد. اکنون هم بعد از چهل سال من معتقدم مهمترین اشتباه ما همین بود که نتوانستیم تکثرگرایی را نهادینه کنیم. این اشتباهات مکرر بود که ما را از آن اهداف به پوپولیسم رساند، به سال ۸۴ و آقای احمدی‌نژاد.

فکر می‌کنید اگر کمی از خود انقلاب جلوتر بیاییم و به فرزند همان انقلاب یعنی دوران اصلاحات برسیم، چرا ما نتوانستیم از روزنه‌های جامعه مدنی استفاده لازم را ببریم و فضا را برگردانیم؟

به نظر من پیش از سال ۷۶ فضای اجتماعی آنقدر بسته بود که بالاخره در آن سال با تلنگر یا انتخابات جامعه همان اهدافی را دنبال کرد که شاید ریشه‌اش در سال ۵۷ بود. حتی در این زمان نیز ما یک راهکار دقیق نداشتیم تا مشخص کنیم با طیفی که قدرتش از ما بیشتر است چگونه برخورد کنیم. بعد از سال ۷۶ بسیاری از بزرگان اصلاحات اشتباه واحدی را تکرار کردند و به جای آنکه جامعه مدنی را مدیریت کنند همه به سمت قدرت رفتند. در آن زمان، یکی از بزرگترین اشتباه‌های اصلاحات و در دایره کلی‌تر اشتباهات کل ساختار انقلاب این بود که اصلاح‌طلبان به محض اینکه توانستند حزب تاسیس کرده و تحزب‌گرایی کنند یک مرتبه دویست حزب تاسیس کردند. درحالی که توجه نداشتند در کشورهای دیگر که به آزادی و جامعه مدنی رسیده بودند به تعداد انگشتان یک دست حزب تاسیس شده بود اما فعالیت آن‌ها منسجم و کارشده بود. این تمامیت‌خواهی و این میل به قدرت یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات اصلاح‌طلبان و یکی از دلایل ناتوانی در استفاده از ظرفیت‌های آن فضا بود.

اگر موافق باشید دوباره برگردیم به روزهای انقلاب. در چند روز آخر رژیم شاه کسی پیش‌بینی می‌کرد که انقلاب به ثمر برسد؟

به نظر من از روز رفتن شاه برآیند فضای جامعه ما را به اتفاقی که در پیش بود آگاه می‌کرد. یعنی پس از رفتن شاه ما دیگر می‌دانستیم دیر یا زود ورق عوض می‌شود. چون شهرها عموما آشوب‌زده بودند و همه در اعتصاب به سر می‌بردند. من به یاد دارم که از اوایل بهمن ماه ۵۷ مردم وسط خیابان‌های رشت آتش روشن می‌کردند و تا صبح شعار می‌دادند و جمع جوری بود که خود جوانان محلات را می‌گرداندند و ارتش می‌ترسید که دخالت کند. بنابراین در همان روزها ما دیگر فهمیده بودیم که نه حرف‌های بختیار اثر دارد و نه هیچکس دیگری و این رژیم رفتنی است.

 تجمعات در رشت بیشتر در چه محلاتی بود؟

یکی از محل‌های اصلی مبارزه مسجدها بودند و از این میان مسجد سوخته‌تکیه و مسجد الجواد در خیابان‌های مطهری و لاکانی کنونی بیشترین تمرکز را داشتند. در محلات هم محله‌های سام و پل و عراق و حوالی پارک شهر از بقیه شلوغ‌تر بودند.

در روزهای ابتدایی تظاهرات در رشت کسی هم کشته شد؟

بله من یادم هست که در یکی از تجمعات خیابان لاکانی رشت، درگیری به وجود آمد و یکی از معترضان کشته شد. اگر اشتباه نکنم نامش آقای جعفری بود. او را اولین شهید انقلاب می‌دانستند. بعد از آن هم درگیری‌هایی رخ داد که منجر به کشته شدن چند نفر در خیابان سام شد. بعد از روزهای ابتدایی دیماه که جسته گریخته در رشت تجمعاتی برگزار می‌شد دیگر اغلب روزها در رشت اعتراضات خیابانی جریان داشت.

برخوردهای نیروهای شاه با مردم چگونه بود؟

ارتش که این اواخر دیگر دخالت چندانی نمی‌کرد. در رشت به دلیل اینکه نیروی دریایی داشتیم، این نیروها را به سطح شهر می‌آوردند و آن‌ها معمولا با مردم مدارا می‌کردند و اگر تجمعات به خشونت کشیده می‌شد عموما از طرف نیروهای شهربانی بود.

بعد از وقوع انقلاب تا کی از همان پول‌های سابق در داد و ستد استفاده می‌شد و این موضوع مشکل‌ساز نبود؟

بله تا مدت‌ها همان پول‌ها رواج داشت. اما منظورتان از بحران چیست؟

هرج و مرج ایجاد نکرد یا باعث اختلاف بین افراد نشد؟

ببینید فضای انقلابی آنقدر همه جا نفوذ کرده بود که دیگر همه مجبور بودند حتی اگر هم انقلابی نبودند، خودشان را یک طوری انقلابی نشان دهند. یک فضایی ایجاد شد که کسی جرات نمی‌کرد مخالفت کند.

و به عنوان سوال آخر؛ بعد از چهل سال به نظرتان چه رویه‌هایی را باید اصلاح کنیم یا ازچه اشتباهاتی باید دست بکشیم؟

از نظر من اول از همه پیشنهاد اصلاح رویه‌ها را باید با نظام و سیستم سیاست‌گذاری در میان گذاشت و سپس با مردم. من فکر می‌کنم حاکمیت باید با مردم رو راست باشد. اگر با آن‌ها روراست شد، حقایق را با آن‌ها در میان گذاشت یا آن‌ها را محرم خود به حساب آورد معلوم است که مردمش عشق می‌ورزد و به مردمش علاقه دارد. اگر جاهایی اشتباه کردیم، بگوییم که اشتباه کرده‌ایم. متاسفانه ما جز معدودی در این سالیان این روحیه را در مسئولان ندیده‌ایم. چه بسا اگر حاکمان جایی مردم را محرم بدانند و بگویند که اشتباه کرده‌ایم مردم هم با آن‌ها همصدا شوند و در کنارشان بمانند. ما امروز باید در نظر داشته باشیم بسیاری از نهادهای خاص بدون آنکه خروجی قابل ملاحظه‌ای داشته باشند بودجه دریافت می‌کنند که این به صلاح جامعه نیست. مخلوط شدن وظایف نهادها در هم و از بین رفتن ظرفیت‌های فرهنگی، اقتصادی و نظامی در سایه این اختلاط آسیب‌های زیادی به بار آورده است.

و توصیه‌تان به مردم چیست؟

اگر مردم ببینند حاکمیت با آن‌ها صادق است آن‌ها هم با حاکمیت صادق خواهند بود. در پایان یک مسئله مهمی را خدمتتان عرض کنم. بحران‌هایی که ما امروز با آن‌ها روبه‌روییم حل‌شدنی نیست مگر آنکه ما رابطه‌مان با جهان خارج را به یک رابطه عقلانی تبدیل کنیم. حتی اگر حاکمیت رابطه دو سویه‌ای با مردم داشته باشد اما نتواند ارتباطاتش را با جهان شکل دهد، نباید انتظار توسعه داشته باشیم. این یکی دیگر از اشتباهات ما بوده که به جای اینکه دوست بیشتر بگیریم، دشمن بیشتر گرفته‌ایم و حتی با کسانی دوست شده‌ایم که سودی به ما نرسانده‌اند.

1 نظر
  1. حسین آلادینی می گوید

    بادرود به شما
    دراین مصاحبه جناب راستی مورد و مقطع مهمی را از آن گذشته و بیان و توضیح نداده اند :
    در فاصله سالهای ۴۲ تا ۵۷ درمورد فعالیتهای اجتماعی سیاسی در کشور چه گذشت ؟
    سال ۵۷ خلق الساعه بوجود آمد ؟
    واقعیت اینستکه از زمان تبعید آقای خمینی سال ۴۲ تا سال ۵۶ گروههای مذهبی فعالیت درخوری نداشتند که نفوذ مردمی داشته باشد
    گروههای چپ چریکی مارکسیستی و اسلامی هم با پیروی از مشی مورد اعتقادشان فقط جانهای شریفشان را برباد دادند بنحوی که تا سال ۵۴ پاییز اکثرا زندان یا جان باخته بودند تعدادی با جابجایی فقط تلاش میکردند دستگیر نشوند و زندانیان سیاسی آبان ۵۷ آزاد شدند
    اما توجه بفرمایند که همه اتفاقات از بعد وفات مصطفی خمینی در آبان ۵۶ کلیک خورد
    و بدنبال آن چاپ نامه معروف احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات . نامه ای که توسط سازمانهای مرتبط با سیستم حاکم شاه نوشته شد
    چرا ؟ ! !
    همان روز انتشار روزنامه اطلاعات و پخش آن در قم طلبه ها حاضر برای به آتش کشیدن دکه های روزنامه فروشی و امنیتی ها هم حاضر برای مقابله
    تعدادی کشته شدند
    در چهلم کشته شدگان قم بعنی ۲۹ بهمن ۵۶ درتبریز کشتار صورت و چهلم ها ادامه پیداکرد تا ۲۸ مرداد ۵۷ که واقعه سینما رکس رخ داد و ۱۷ شهریور ۵۷ معروف

    تا این زمان در گیلان خبر خاصی نبود

    و درادامه نه از ازهاری کاری بر می آمد و نه از بختیار
    شاه رفت
    و
    دیگر قطار راه افتاده بود

    تاریخ را ساده و کلی نبینیم

    ببخشید زیاده گویی کردم

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.