هامون در زمان خودش با نگاهی اجتماعی و سورئالیستی به گفتهی استاد مهرجویی برگردانی از بوف کور صادق هدایت بود. فیلم موفقی چه در زمان خودش و چه در دوره های بعد. فیلمی پر از گرههای عاطفی که اغلب تلاش میکرد مخاطب را با تمام حواسش جذب خود کند. داستانی از یک زندگی پر کشمکش که گویی به ورطهی فروپاشی میرسید. پایان غمگینی هم داشت. هامون با بازیهایی درجه یک از خسرو شکیبایی و بیتا فرهی و به قلم و کارگردانی داریوش مهرجویی نخستین بازی بیتا فرهی بود. گویا به تازهگی از آمریکا به ایران برگشته و ناصر چشمآذر او را به کارگردان فیلم معرفی کرده بود. زنی زیبا با فیزیکی مناسب که درخور ایفاگری نقش مهشید بود. برای خود من چشمها خیلی مهماند و بهنظرم حالت چشمان بیتا و تن صدایش خیلی خاص بود و فکر میکنم به ایفای نقشهایش به ویژه نقش مهشید بسیار کمک میکرد؛ گرچه که فیلم بانو شاهکار کارنامهاش بود.
هامون در سینمای تقریبا سنتی دهه ۶۰ و آن فضای حاکم با حضور بیتا فرهی گزیدهکار اکران شد. نقدهای بسیاری بر آن روا بود و به عقیده من شروع سینمای آوانگارد در ایران پساانقلاب هم به شمار می آمد. قصهپرداز تلاش کرده بود زنی مستقل را به تصویر بکشد که در مقابل پریشان احوالی همسرش میتوانست صدایش را سرش بیندازد و حرفش را بزند. عوض نشدم، تورو دیگه دوست ندارم… اما در مقابل هامون جامعهای تقریبا سنتی وجود داشت که بخشی از جامعه را زنان سنتی و ماندگار در ازدواج تشکیل میداد. اما بیتا در تمام سکانسهای فیلم تقریبا پابهپای مرد، کشمکش و داد و قال دارد. زنی که شکایت میکند، تقریبا رک است، رو برمیگرداند و تلخی پایان قصه را میپذیرد. به روایتی پذیرش دارد، چیزی که شاید در سالهای اخیر برای زنان این مرز و بوم در حال رقم خوردن است. هامون را از این بابت دوست دارم؛ درست است که تلخ و غمانگیز اما عاری از کیش کاراکتر بود و گویی یک بعدی نبود. کاراکترها و جنسیتها خلوص دارند و به چشم میآیند. به مهشید و هامون، هر دو، به صورت مستقل پرداخته شده است. در جایی دیگر مهرجویی بیان کرده که هامون را از ماجرای طلاق خودم ساختم و آن را قبل از انقلاب نوشتم. من گمان میکنم بسیار این موضوع حول فیلمنامه هامون مشهود است. طلاقی که هنوز گرههای عاطفی فراوان دارد. در زمان درست و جای درست شاید، اتفاق افتاده است؛ اما عمیقا فرد را مایوس کرده و این کوپل بحران هیچ چیز جز آشفتگی، درگیری روانی و روحی، ستیز و پرخاش و در نهایت دلشکستگی به ارمغان ندارد. در عین حال احیا و مرمتش هم سخت است. کارگردان این فیلمنامه را عنوانی برای رهایی خودش از خاطرات و اگزورسیسم بیان میکند.
در تلاش است بعد آزاردهندهاش را حذف کند و این امر را در سکانسهای پر از بحث و کشمکش هامون و مهشید پیاده کرده است. ایدهی جدایی «طلاق» کاملا مورد پردازش قرار گرفته و جامعه گواه بر این دارد که طلاق با رشد فرهنگی و گذر از گذار و پیشروی به دنیای مدرن شاید تنها برای چند سال باشد که کمی عادی شده و در سینما به آن پرداخته میشود. در هامون مهشید به عنوان یک زن با عبوری حساس از زن سنتی کاملا جسورانه میتواند اظهار وجود کند. احساس یاس و خستهگی کند و آن را به نمایش بگذارد و در ظاهر هم که شده نمیترسد و این را نشان و بروز میدهد. چیزی که زن سنتی تقریبا از آن به دور بوده است. در یک کلام زندگی بههمریخته و آشفتهی هامون او را مجبور نمیکند. روایت هامون در سکانسهایی در بیان مقام معشوق «زن» بینظیر است. آنجا که زنی شیکپوش و سیاهپوش با پاشنههایی بلند که همسر آشفتهاش زیر زبان باید میگفت: لاکردار اگه بدونی چقدر هنوز دوست دارم؟! این زن در آن دهه به نظر من خاص بود. متفاوت و ماندگار بود. جامعهی سنتی شاید پذیرای مهشید هامون در آن برهه نبود، اما امروزه بهصورت کامل و با پوست و استخوان آن را درک میکند، حتا اگر بیانش نکند و یا بروزش ندهد. این یادداشتی ست بر هامون، برای بیتایی که دیگر نیست، خسرویی که دیگر استعداد خود را به نمایش نمی گذارد و داریوشی که دیگر با آثارش جولان نمی دهد…