این روزها نمایش “پادیاو” با تهیه کنندگی ِ”دکتر عماد ثروتی”معمار دغدغهمند رشتی، نویسندگی و کارگردانیِ”احسان عبدالملکی” و دستیاری ِ”صدرااصغری” و موسیقیِ”مسعود دلجو” در تماشا خانهی “نارون”رشت اجرا میشود.
پیش از این “عبدالملکی” “راشومون” را از “اکیرا کوروساوا” که فلسفیترین اثر این کارگردان شهیر ژاپنی است به صحنه برده و موفقیتهای چشمگیری بدست آورده است. عبدالملکی نشان داده است که به حوزه “نمایشِ بیانی” تعلق دارد از اینرو بیننده باید ششگدانگ توجه خود را به متن معطوف کند و پس از آن، به فضا،بدن- فیگور(پرفورمنس) و سپید خوانی.
نگارنده با توجه به دوستی با دکتر “عماد ثروتی” و آشنایی با تاملات چندوجهی، بینامتنی و البته معمارانهی ایشان، از منظرِ مخاطب یک معمار، و با پیش فرض گزارههایی که در گذشته از این معمار خلاق شنیدهام به تماشای “پادیاو” نشستهام.
“پادیاو” در معماری ایرانی(فلات مرکزی) فضایی محدود است، حیاتی دنج که غالبا حوضچهای دارد، آبی با ریز موج ها و البته کُر ! شاید برای وضو و نیایش. فضایی در خلوت و استعارهای به درون و آنچه پنهان است. گنجی باشد یا طلسم ماری خفته و گاهی بیدار…
نمایش کمال نزدیکی را با ادبیات دارد. در حال و هوای ذهن و زبان “کامو” و نمایشنامههای “ساموئل بکت”، “اوژن یونسکو” و”هارولد پینتر”
نمایش، کمال نزدیکی را با ادبیات دارد. در حال و هوای ذهن و زبان “کامو” و نمایشنامههای “ساموئل بکت”، “اوژن یونسکو” و”هارولد پینتر”. نسلی که بحرانهای انسانیی جنگ دوم را از سر گذرانده است و مقدمات پیمانهایی جهانی را فراهم میکند که از تکرار فاجعه جلوگیری کرده باشد. پیمانهای که این روزها یک به یک وپی درپی نقض میشوند…
تکههایی از رنج انسان، با حرکت و کلمات(گفتگو) زیر نور قرار میگیرند. توجه به پیچیدگیی روان وآسیبپذیری انسان در جهانی پر از کلماتِ دستکاری شده در جبر مناسبات اقتصادی و اجتماعی، که درخودماندگی و سرگشتگی را در پی دارد.
نمایشی مربع، درست مثل اتاق که هم میتواند پناه گاه باشد و هم زندان. دیوار، که هم میتواند قرار باشد و هم آوار. مثل تمام قرصهایی که نمیخوریم از وحشت اینکه با ما چکارخواهد کرد. ترسهایی که کلان تصویر درماندگی را بربوم زندگی نقش میزنند. محو و تاریک و بی رنگ و خاکسترین.
درست مثل “تمامیتِ” ما که نفرات بسیاری را در چهارگوشهی جانِ خود حبس کردهایم تا باشد که در زمان مناسب یا ناگزیری، احضار کنیم. در پادیاو سرگشتگیی معماری نه فقط در فضای بیرونی و عینی که در درون ذهن به نمایش در میآید. در یک سوی صحنه که تاریک است، همواره کسی در خواب دچار کابوس و در ستیز با انسانکهایی بر ساختهی زندگی و زمانه است.
نمیتوان “پادیاو”را نمایش”نوآر”(سیاه) دانست، چونکه در سوی روشنِ صحنه زندگی جریان دارد
کابوسی که از آن میگریزد وبه آن پناه میبرد و باز میگردد. درگیرِ رنگها وکژبینی وکوررنگی. انسان که در خود و دیگری خود را میجوید و نمییابد. دیگر حتی برونریزی هم راه به جایی نمیبرد.
با اینهمه نمیتوان “پادیاو”را نمایش”نوآر”(سیاه) دانست، چونکه در سوی روشنِ صحنه زندگی جریان دارد. جدال ارزشها و بازیهای والد- کودک و بالغِ بیگانه!!. در گوشهی دیگر مربع (اتاق) صدا(موسیقی) بیشتر سکوت کرده و خاموش است.!!
در این مربع خاکستری که همه چیزی دشوار و آسان مینماید و کارگردان گوشههایی از آن را نشانمان میدهد، درها و دیوارها، نظام اشیاء و نشانهها، مفروض است و از ذهن بیننده وام گرفته میشود.
از این جهت شباهت به شاهکار “لارس فون تریه” ،” درها و دیوارهای داگویل” دارد. دیوارها و درهای سیال که نمایش را از فضاهای آبستره پر میکنند. فضاهایی که انسان در آنها تعریف میشود. با هم و تنها در خود و بیرون از خود درحال جستجو یا ولنگاری. و این همان نقطه مفصلبندِیِ فلسفه، معماری، ادبیات است و همان نگاه هنر است به زندگی. آنجا که “شاملو” میگوید:…و فقط او بود(انسان) که آستینش از اشک تَربود.
نمایش از نوعی تکینگی وگرانشِ فضا برخوردار است که به کمک زبان و کلمات بسط مییابد و زندگی را در بر میگیرد که خود در ساحتی گستردهتر جریان دارد. شاید تمام حرف “پادیاو”برای من، ملال تکرار زندگی باشد، معناباخته،که انسان در آن آونگ است.
نوسانِ”آونگ فوکو” که در آمد شدی ناعادلانه تحت یک چرخش بسی بزرگتر گم میشود. نخستین بار این مفهوم را در رمان بلند”آونگ فوکو” از “امبرتو اکو” دریافتم که چگونه ما انسانها با دستکاری زبان و عناصر تاریخی و ادبیات، درجهان آکنده از تناقض(پارودیک) معنا را گم میکنیم.
از این رو نمایش “پادیاو” را در مرز “ابزورد” و “آبستراکت” میبینم. تلاش درخور ستایشی برای تمرینِ “بینامتنیت” .از دکتر ثروتی عزیز که بانی این رخداد و کوشش ارزشمند شدند سپاسگزارم.
نظرات بسته شده است.