برای پرداختن به موضوعات ایران، با هجمهی فراوانی از بیتدبیری و ناکامی در عموم عرصهها مواجه هستیم و اصلا معلوم نیست گشودن هر مدخلی تحتعنوان مقاله یا یادداشت چه تاثیری در روند این سوءمدیریتهای چنددههی گذشته خواهد داشت. با اینحال بهتر بود افرادی که در بطن مناسبات گذشته نقشآفرین بودند از طرق مختلف، مشکلات گذشته را که دامن امروز ما را گرفته است، روایت کنند و لااقل در تعیین نسبت خود با فجایع اقتصادی بکوشند اما چنین رویکردی را نهتنها نمیبینیم، بلکه پیوستن این نفرات را به تریبون نقادی از وضع موجود را نیز شاهدیم. آنچه ما مشاهده میکنیم با بسامد وقوعاش، رابطهی چندانی مستقیمی ندارد. این رویکرد انتقادی ذیل تمام مناسبات مملکت ما بهنوعی پدیدار شده است. این متن هم در ادامه به دنبال قرائتی سوگوارانه نیست. اگر هیچ امکانی برای بهبود در آیندهی صنعت چای وجود نداشت، یقینا هیچ صحبتی از سوی نگارنده به میان نمیآمد. ما اهالی چای این تفاوتها را لااقل در همین سه دههی اخیر دیدهایم و نیازی به ارجاع بلندمدت آن برای مقایسه و سنجش ماهوی نمیبینیم. اصل مشکل ما به تصمیمات کلانی بر میگردد که هر کدام از ما ظاهرا نقشی در آن نداشتیم ولیکن در باطن، عاملی در جهت حلالسازی امور بودهایم. مسالهی هر یک از ما به عنوان افراد وابسته و منتفع از بینظمیهای مستقر با یکدیگر متفاوت است و ظاهرا عاملان و آمران امر تلاش دارند در این برهه از زمان خود را با منتقدین مستقل، یکسان نشان دهند و به نوعی بازیگرانِ مظلوم زمانه باشند و در خیال خود نوعی تطهیرسازیِ فردی را برجسته کنند. بهطور مستقیم سخنم با پدیدهی محمود احمدینژاد است. ایشان دقیقترین مصداق حکمرانی برای مدیریتی آراسته به صفت جهادی بودند و برای اولینبار در تاریخ جدید نظام جمهوری اسلامی، راهبریِ عملیِاندیشهی مستقر در نهادهای تصمیمگیرنده را در داخل و خارج عیان نمود.
در اینجا قرار گذاشتهایم در مورد شایعات انحلال سازمان چای و یا خروج کامل دولت در نقشآفرینیهای این صنعت، مواردی را به اختصار مطرح کنیم.
توجه به چند جریب باقیمانده به عنوان ادوات کلام ما برای فخرورزی، فرصتش بهپایان رسیده است. از دهها متغیر برای تشریح گذشته اگر عبور کنیم، پرسش از امروز بهنوعی حق ماست. فهم و درک عموم افراد نسبت به مقولهی چای در ایران، مشابه شیک پسندیهای اینستاگرامی شده و نبود عقلانیت از صدر تا ذیل آن، گواهی بر این مدعاست. تقلیلدادن تمام مفاهیم معنای درستی ندارد و با وجود عدمشفافیت موجود، راهی به پیش نمیبرد. این مساله شبیه شانه خالیکردن ساده در قبال امور بدیهی یک پدر در نسبت با خانواده است. پدری که استعارهای درست از تصمیمات حکمرانان ماست و برای ادامهی معیشت خودش، همان فرزندی را سلاخی میکند که همواره گوشت قربانی در ادوار گذشته بوده و به جای صورتمساله، سیلی نادانی و ناتوانی خود را به گوش او خوابانده! بساط این فضاحت از قضا از زمان دولتهای هاشمی و خاتمی آغاز شد و یک بیاعتنایی خاصی به مقولهی چای را شاهد بودیم. هیچکس در آن زمان نپرسید که تصمیمات کلان قرار است چه بلایی بر سر این صنعت فرود آوَرَد.
کافیست به این نکته توجه داشته باشیم که سقف تولیدات برگ سبز در ایران و تبدیل آن به چای سیاه، در نهایت میتوانست ربعی از مصرف کشور را تامین کند و آن تناسب با خوشبینی تا امروز نیز ادامه دارد. اگر پدران ما رکود و بیاعتناییهای گذشته را با تمام بدرنگیهایش تحمل کردند، معنایش نوعی از ناموسپنداری و حیثیتانگاری به مزارع بود و از قضا کشاورز یا باغدار، متضرر همیشگی در این داستان بوده و خواهد بود. هر راهی که به ذهن دُوَل گذشته رسید، اجرایی شد و نتایج هرگونه تصمیمی را در گذشته دیدیم. زمانی دولت همهچیز را به کارخانجات سپرد، زمانی ارزشگذاریهای رنگی بر چای گذاشت، زمانی دیگر درصدبازی سهمی بین خودش و کارخانجات ایجاد کرد و درنهایت به عصر معجزهی هزارهی سوم رسید. آقای احمدینژاد که به عنوان نمادی از تفکر جهادی وارد عرصه شد، در ادامه انحلال سازمان برنامه و بودجه، این سازمان دیرپا را نیز منحل کرد و در شروع سال کشاورزی در هیأتدولت و در یک جلسهی کوتاه، بهدنبال جانشینی برای خرید برگ سبز از کشاورز میگشت. با همان ادبیات خاص و عوام فریبانه، این مسؤولیت را لحظهای متوجه وزارت صنعت، لحظهای دیگر متوجه نهادی دیگر و چند لحظه بعد به جهاد کشاورزی سپرد که از لحاظ ساختار بوروکراتیک، فقدان تخصص در آن، امتیاز ویژهای محسوب میشد! و امروزه بهجایی رسیده که سینهچاکان وقتش نیز، ایشان را به گردن نمیگیرند.
چون قرارمان برای طرح کلی مساله است، بدون توجه به جزئیات باید عرض کرد که ما هم اکنون با سه دورهی نزدیک در مورد نگاه کلی نسبت به کشاورزی و عطف بر چای مواجه هستیم:
۱. عصر پیش از احمدینژاد
۲. عصر احمدینژاد
۳. عصر پسا احمدینژاد
در دورهی اول، اگر از زمان بعد از جنگ و تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی کشور در نظر بگیریم، برخلاف ادعای ایدئولوژیک، یک جریان بهظاهر تکنوکرات، تلاش کرد عرصههای اقتصادی را متفاوت با قرائت انقلابی ببیند و تمام کوششهای چه درست و چه غلط، سرریز به امورات عمرانیِ راه و ساختمان و ابنیه در ایران شد که آن هم رانتهای جدیدی را گشود و در نهایت نتوانست عاملی برای پرکردنِ شکاف بین نظر و عمل باشد و در صدارت ۱۶ سالهی مرحوم هاشمی و آقای خاتمی، صنعت کشاورزی در ایران به سمت فریبِ الفاظی همچون خودکفایی در گندم کشانده شد و چای و برنج ایرانی با آن حجم از درگیر بودنِ خانوار زیادی در آن، بازیچهای بیش نبود و تقریبا به تعداد انگشتان دودست، موش آزمایشگاهی شد و ثمری در پی نداشت و از سرانهی مزارع چای در ایران به شدت کاسته شد و کشاورزان متضرر، سعی داشتند همین سرمایهی غذاساز را به سمت بهرهوریهای پر سودِ ساختوساز هدایت کنند و نفعی از سفرهی جدید ببرند که در نهایت یک آرایش جدید و پلشتی برای صنعت چای به ارمغان آورد.
در دورهی دوم همین حداقلیها هم از بین رفت و عزمِ نبودنِ این صنعت عملی شد. انحلال مهمترین سازمان ایران به نام برنامه و بودجه، دقیقا چه معنایی داشت؟ به همان توازن، انحلال سازمان چای با تمام نیروهای نیمهمجرب، مفهومی غیر از عناد با عقلانیت نداشت. انحلال اولی یعنی، نهادی را نمیخواهم حساب و کتاب مملکت را داشته باشد و انحلال دومی یعنی، ما چیزی تحتعنوان تولید در کشاورزی را نمیخواهیم و قیمت فزونیِ نفتِ زحمت نکشیده مرا از تولید این گیاه پردردسر رها میکند و هر چقدر بخواهیم، وارد میکنیم! ذیل همین تفکر، معدود پدران ما برای آنکه باغاتشان به نابودی مطلق نرسد، با همان بیقانونی و با تمنا محصولشان را با نازلترین قیمت ممکن به کارخانجات سپردند تا فقط معنابخشِ هرگونه نابودیِ این بوتههای بیزبان نباشند. نتیجهی نهایی از بین رفتن هزاران هکتار مزارع تحتکشت و اتصال به رانت برای گرفتن تغییر کاربری شد.
در دورهی سوم، مصادف شد با دولت آقای روحانی، که به دنبال بازگشت وجهی از عقلانیت در دایرهی تصمیمگیری مملکت بود. ابتدا به ساکن مرکز فرماندهی تعقل، یعنی سازمان برنامه و بودجه احیا شد و در ادامه سازمان چای نیز با یکسری تغییر قوانین به جای خود بازگشت. سلسله اتفاقات آن دوره نهتنها به تقویت قوای بهجامانده از اضمحلال این صنعت شد بلکه افراد زیادی را چه در قامت باغدار و چه کارخانهدار به کیفیکاری رهنمون ساخت. یعنی ارزش افزودهی تلاش در این صنعت را موقتا گشایش داد و در استمرار چهار سال درخشانش آن را امتداد بخشید. در این راستا افرادی هزینههای چندبرابری برای احیای زمینهای لایزرع را متقبل شدند تا هم خودشان بهرهمند گردند و هم متعاقبا در اشتغالزایی کشاورزی مثمرثمر باشند. این نسخه تا حدودی تا هماکنون ادامهدار است و دولتهای بعدی تاکنون نیز تغییری در آرایش عصر سوم نداشتهاند و اینک سخن جدیدی برای کفایت تلاش دولت به گوش میرسد.
لازم بهذکر است در دورهی دکتر روحانی، تمام قوانین تغییر کاربریها نیز در خدمت تداوم بقای هکتارهای باقیمانده بود و در دولت پزشکیان و با ناترازیِ سراسری بنا بر ادبیات خودشان، بر Shift+delete چای، کمر همت بستهاند و افراد را به جای تولید، به سمت دلالیِ زمینهایشان برای وارثین سیستم رانتیه در ایران هدایت میکند. در نهایت ما هم برای امرار معاش به صفوف تغییر کاربریهای زمینهای کشاورزی خود خواهیم پیوست و آیندگان، طعم ناب و گس چای ایرانی را تنها باید در خواندن تاریخشان مزهمزه کنند.
پینوشت:
بزرگترین آفت کشور در قبال مزارع چای و برنج در ایران سوای بهینهسازیها، نوعی تلاقی غلط قوانین عرفی و شرعی در ایران است. قوانینی که مبتنی بر اصل ماترک، زمینهای کشاورزی بزرگ را بدون عافیتاندیشی، در هر دوره بین فرزندان، کوچک و کوچکتر کرد تا جاییکه از مقرون بهصرفهبودن اقتصادی خارج شد و قوانین ما در مواجهه با زمینهای کشاورزی، شبیه هیچ کشور موفقی در دنیا نیست.