«کامبوزیا پرتوی» رفت اما پانزده سالگیِ ترانه همچنان هراسان در دالانهای ذهنمان قدم میزند؛ گربهای که او خالقش بود در پسوپشت کودکیهای آدمهای بسیاری آواز میخواند و گلنار هنوز با عطر کلوچه و دستمال آبی مادرش لبخند میزند. او رفت اما در خیالهای ما هنوز ریحان در قهوه خانهای بین راهی، روایتی روشن از ایستادن و تسلیم نشدن است و گل پامچال سوای همه گلها هر بهار از دل خاک بیرون میآید.
و اما صبح گاه چهارمین روز از آذر، ویروس تاجدار جان مردی را گرفت که شکوه بودنش، سالها چشمهایمان را به ضیافت تماشا بر پردهی نقرهای فرا خوانده بود. او رفته بود تا طبیبان درد راه کشیده به قلبش را چاره کنند، اما کرونا امان نداد و حالا ما ماندهایم و مرور همهی ساعتهایی که پای قصههایش نشستیم.
«کامبوزیا پرتوی» فیلمنامه نویس و کارگردان، در هیجدهمین روز از اسفند سال ۱۳۳۴ به دنیا آمد. او یکی از کردتبارانی ست که در گیلان چشم به جهان گشود و و بعدها داستانهایش که بر پردهی سینما جان گرفت، آوازهی هنر و نبوغش را در ایران زمین طنینانداز ساخت. در سالهایی که تلوزیون، عمده سرگرمی بسیاری از مردم محسوب میشد، پرتوی سریال محبوب «گل پامچال» را نوشت. بر دوش این هنرمند پرافتخار ایرانی ۴ سیمرغ بلورین جشنوارهی فجر فرود آمده است. ارمغان نگارش فیلمنامههای «من، ترانه ۱۵ سال دارم»، «کافه ترانزیت»، «فراری» و «کامیون» چهار سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه برای او بود و بدین ترتیب نامش به عنوان رکورددار بیشترین سیمرغ فجر در عرصهی فیلمنامه نویسی به ثبت رسید.
پرتوی تنها در عرصهی فیلمنامه نویسی فعال نبود و کارگردانی او در فیلمهایی چون «ماهی»، «گلنار»، « بازی بزرگان»، «کافه ترانزیت»، «پرده » و «کامیون» در دفتر سینمای ایران درج شده است.
واقعیت این است که وقتی سخن از سینما به میان میآید کمتر به نقش فیلمنامه نویسان میاندیشیم و بیشتر، آنها که بر پردهی پر زرق و برق سینما یا قاب جعبهی جادو میبینیم، نگاههامان را به خود جلب میکنند. اما بی تردید این داستان است که خون را در شریانهای فیلم به جریان درمیآورد و بدون وجود یک فیلمنامهی خوب نمیتوان به تولید فیلم موفق و ماندگاراندیشید. پرتوی از جمله فیلمنامه نویسانی ست که با شور و شعوری که در دل و ذهن داشت، کلمات را بر سپیدناکی کاغذ ردیف میکرد و اندیشه و خیالش را روانهی دنیای سینما میساخت تا مخاطبان خرد و کلانش با برق رضایت در چشم به تماشا بنشینند. او معتقد بود که حرف فیلمنامه نویس براساس یک روایت خوب از یک موسسه کوچک سینمایی ممکن است به سینماهای جهان هم راه پیدا کند.
پرتوی که «ماهی» را نوشت و ساخت، ما نگاهمان از تنگیِ تُنگها و اسارت ماهی گلیها رفت به آن سوی حصارهای بلند زندانها. «ماهی» جایزهی بهترین فیلم جشنوارهی جیفونی ایتالیا، جایزهی یونیسف از جشنوارهی فیلم برلین و جایزهی بهترین فیلم جشنواره فیلم آدلاید را نصیب او کرد.
«من، ترانه ۱۵ سال دارم» را کامبوزیا پرتوی نوشت و ما با ترانهای که در تنگنای تنشهای جامعه، هزار توهای زندگی را پشت سر میگذاشت، گریستیم.
«کافه ترانزیت» او روایت تنهایی زنی شوهر از دست داده است که میخواهد زندگی خویش را در قهوه خانهی بجای مانده از همسرش بسازد. این فیلم که به طور مشترک در کشورهای ایران، فرانسه و ترکیه ساخته شد، نمایندهٔ ایران برای جوایز اسکار در سال ۲۰۰۷ بود و برای پرتوی افتخاراتی نظیر جایزهی جشنوارهی بینالمللی فیلم ماردل پلاتا و جایزهی فیپرشی جشنوارهی بینالمللی فیلم داکا را به ارمغان آورد.
پرتوی زمانی که برای بچهها مینوشت یا فیلم میساخت دنیای بزرگترها را هم رنگین میکرد.«گلنار» و «گربه آوازه خوان» را همه دوست داشتند. ما از یاد نمیبریم که دردهایمان را پشت درهای سینما جا گذاشتیم و با لبخندی به پهنای صورت، چشم دوختیم به گلناری که لابه لای درختان جنگلی انبوه میدوید و گربهای که کلاه شاپو روی سر داشت.
پرتوی نگاهی سرشار از انسانیت به جهان اطراف و روبط بین انسانها داشت و کودکان در خاطرش بسیار عزیز بودند. عمیق میاندیشید و ژرف مینوشت. او به زیبا شدن جهان در پس تلاش انسان امید داشت.
کامبوزیا پرتوی فروردین ماه امسال به دنبال سکتهی مغری در بیمارستان بستری شده بود اما در سایهسار لطف حضرت پروردگار رخت عافیت پوشید و حدود یک ماه پیش نیز آیین بزرگداشت وی
در سیوسومین جشنوارهی بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان برگزار شد.
وی مرداد ماه امسال گفته بود به دنبال جذب سرمایه گذار برای تولید فیلم «کولکاپیس» است. او میخواست داستان عاشقانهای را که نوشته بود در شمال بسازد اما حیف که مرگ فرصت نداد.
گیلانیها به چرخ ریسک میگویند کولکاپیس، نمیدانیم کولکاپیسی که پرتوی میخواست بسازد، راوی چه قصهای بود اما باورداریم که همانند همهی داستانهایی که نوشت و فرصت نشد بنویسید، قشنگ بود.
کرونا در کنار همه آدمهایی که از عالم خاک میکوچاند، نخبگان را نیز از جهان زمینیها میگیرد؛ سرمایههای ارزشمندی که زندگی را برایمان زیباتر میسازند. کاش تمام شود ایناندوه عظیم؛ اندوهی که امروز گره خورد به نام کامبوزیا پرتوی.