یکی از برجسته ترین هنرمندان واقع گرای سده نوزدهم که در آثارش با تیزبینی و حساسیتی خاص انسان و صراحت زندگی اجتماعی را ترسیم میکند اُنُره دومیه (۱۸۰۸-۱۸۷۹) فرانسوی است. با رشد قشر بورژا در فرانسه و وجود کاغذ ارزان، کارگاه های لیتوگرافی و رونق چاپ روزنامه، کاریکاتورهای اجتماعی سیاسی وی برای مدت طولانیای در روزنامه ها چاپ میشد. دومیه در طول حیاتش عموما به عنوان گراوورساز شناخته میشد. نشریه های شاریواری و لاکاریکاتور از نشریه هایی بودند که با آنها همکاری کرد.
او در ۴۰ سالگی به نقاشی رنگ روغنی روی آورد و تنها نقاش فرانسوی قرن نوزدهم بود که هنرش کاملا مستقل از هنرآکادمی و از اولین افرادی بود که در نمایشگاهها شرکت کرده بود. او همچنین مجسمه هایی گلی میساخت که از آنها به عنوان مدل برای آثارش استفاده می کرد. دومیه مدتی برای کشیدن کاریکاتور لویی فیلیپ، شاه فرانسه که درحال بلعیدن کیسه های طلای مردم است به زندان افتاد.
واگن درجه سه (۱۸۶۲) برجسته ترین اثر نقاشی دومیه است. نسخههای متعددی از این نقاشی وجود دارد اما معروفترین آنها تصویریست که در اینجا آورده ام. این نقاشی همانطور که از اسمش پیداست واگن قطاری را نشان میدهد که از کیفیت رفاهی پایینی برخوردار است. در این واگن از صندلی های ابریشمی و چوبهای براق با کیفیت واگنهای قطار درجه یک خبری نیست اما در عوض شاهد نیمکت های زمختی هستیم که افراد زیادی با تراکم بالا روی آنها نشسته اند. فقرایی که تنها توان خرید بلیط قطارهای درجه سوم را دارند. در این تصویر ما جمعیتی تنها را میینیم که از کار روزانه به خانه برمیگردند و احتمالا عده ای از آنها روستاییانی هستند که به امید زندگی بهتر به شهرها کوچ کرده اند اما آنجا نیز به جای خوشبختی، رنج و کار طاقت فرسا و بیپولی و در پی آن گرسنگی انتظار آنها را میکشد. فضای قطار به شدت غمزده است، رنگهای چرک و تاریک، نوع قلمگذاری و خطوط محیطی، ناراحتی این واگنها را نشان میدهد و در پی آن رنجی را که کارگران خسته از آن میکشند بازنمایی میکند. برخی معتقدند مادر و فرزندی که در پلان اول قرار دارند یادآور مریم و مسیح هستند.
توده های بی خانه و کاشانه مردم عمده ی آثار دومیه را در برمیگیرند، او این انسانها را با ظاهر ساده و بی پیرایه ای که دارند تصویر میکند که در شهرهای امروزی درگیر ازدحام میلیونی شده و در قالب موجوداتی ناشناس و بیارزش در انتظار سرنوشتی هستند که توان ذره ای دخالت در آن را ندارند. چهره هایی که او می آفریند نمایانگر یک شخصیت خاص ناشی از شیوه ی زندگی معین است و در آنها یک قشر مشخص اجتماعی در یک نظام فاسد اجتماعی را میتوان دید.
تابلوی قیام (۱۸۶۰) حدودا دوسال قبل از واگن درجه سوم کشیده شد. زنی با دستان مشت شده در هوا در مرکز تصویر است که صورتی بی احساس دارد و لبانی که انگار برای گفتن کلماتی ممنوع باز شدهاند. جمعیت عظیمی هم که پشت سر او و هم قشر او هستند، با صورتهای ترسیده و بهت زده به او مینگرند و گویی قصد دارند با او هم صدا شوند.
دومیه اینجا با همان سبک خام، زمخت و پرداخت نشده اما نیرومندش قصد دارد تهییجگری را نشان دهد که توده مردم را دعوت به اعتراض میکند. چیزی که این قشر به آن نیاز دارند، انگار افرادی که در واگن درجه سه قرار داشتند اکنون در خیابانها دستها را مشت کرده اند. این یک تصویر واقعی از یک قیام است. فریادها، چهره های بی رنگ و درهم کشیده شده و هیجان روانی نشان از آرامشی قبل از طوفان و اقدامی خشونت آمیز میدهند.
گراوور قتل در خیابان ترانسنونن (۱۸۳۴) روایتگر فاجعه ای است که توسط نیروهای ضدشورش در محلهای فقیر نشین برعلیه معترضانی رخ میدهد که به صورت دسته جمعی درخانه و کوچه و خیابانها قتل عام شدهاند. سوژه ی اصلی جسد مردیست که با چشمانی نیمه باز در وسط تصویر توسط گلوله به قتل رسیده است. خون بر روی لباس و زمین اطراف او ریخته است. در سمت راست چهره استخوانی پیرمردی دیده میشود، چهره ها اینجا خشمگین و مچاله تصویر شدهاند. در سمت چپ پیکر بی جان زنی در تاریکی افتاده است و اندوه بزرگتر زمانی به ما وارد میشود که جنازه کودکی را زیر بدن سوژه ی اصلی میبینیم؛ کودک هم که انگار پشت مرد پناه گرفته بود از دست نیروهای ضد شورش در امان نمیماند.
مردمی که برای زندگی برابر دست به اعتراض زده بودند حالا دیگر حتی زنده نیستند. حس خفقان و سرکوب سراسر اثر را فرا گرفته و غمی عظیم همه جا حکم فرماست. لوازم خانه اگرچه جزو ترکیب بندی اثر به حساب میآیند اما هرج و مرج آنها میتواند به نشان دادن واقعیت کمک کند لوازمی که برای زندگی کردن ساخته شدند اکنون مانند اجسادی در کنار اجساد دیگر افتاده اند.
نقاش آنقدر در نشان دادن واقعیت موفق است که گویی ما خود در میان این قربانیان افتادهایم. چهره ها با چنان خشمی تصویر شدهاند که انگار این افراد بعد از مرگ هم دست از مبارزه نخواهند کشید. این تصویر با تکنیک چاپ سنگی کار شده است. او که منظرهی شرارتها را با زاویه ی دید رئالیستی تندی مینمایاند به تدریج بینایی خود را از دست میدهد و سالهای آخر عمرش را در خانه ای که کُرو (نقاش فرانسوی) به او بخشیده بود در فقر و انزوا از سر گذراند.