این روزها در میانهی اضطراب و آتش، در میانهی ترس و بیپناهی، نام گیلان دوباره بر سر زبانها افتاده؛ سرزمینی سرسبز اما فرسوده، آشنا اما تنها، که این بار نه بهخاطر طبیعتش، که بهخاطر جایگاهش در نقشهی پناهجویی ناگزیر میلیونها هموطن، به کانون بحران بدل شده است.
خیابانهای بسیاری از شهرها این روزها شاهد تلخترین خداحافظیها هستند. در حالی که وزارت راه و شهرسازی هنوز از مردم عوارضی میگیرد؛ میلیونها نفر از هموطنان عزیزمان رنج سفر در جادههایی با ترافیک چندین کیلومتری را در سایه نبود بنزین، ترک خانه و کاشانه زیر بار آتش خرداد و باران تهدیدهای موشکی به جان میخرند تا هر طور که شده برای محافظت از جانشان خود را به گیلان برسانند.
در این میان اتباع خارجی هم دیده میشوند. اتباع مجاز و حتی غیرمجاز بدون مدارک قانونی هویتی و اقامتی که آتش جنگ، فرآیند دیپورت آنان به خاک خودشان را فعلا به تعویق انداخته است.
بیشتر از ۳۰ سال از تهاجم رژیم بعث به خاک ایران گذشته است. همچنان در گیلان هم مانند تهران و مابقی شهرهای کشور خبری از پناهگاه مهندسیساز نیست. استانی که در طول هشت سال جنگ ایران و عراق هم شاهد همین ازدحام در مسیرهای ورودی خود و پارک خوابی مردم جنگزده بود. اما تا جایی که توانست و مربوط به او میشد آنان را قضاوت نکرد و میزبانی را با همه پیچیدگیهایش و با دست خالی پذیرفت.
گیلان، استانیست که پیش از شعلهور شدن آتش جنگ میان ایران و رژیم صهیونیستی، خود گرفتار سلسلهای از بحرانهای پیچیده بوده و هست؛ از مشکلات محیطزیستی و زباله گرفته تا فرسایش زیرساختها و رکود اقتصادی. با این حال، همواره در سکوت و با شکیبایی، بار سنگین میزبانی از میلیونها مسافر و گردشگر را به دوش کشیده است؛ بیآنکه مطالبهای گسترده داشته باشد، و بیآنکه دیده شود.
اکنون اما، با بالا گرفتن آتش جنگ و ناامن شدن بسیاری از استانهای مرکزی، جنوبی و غربی کشور، گیلان دوباره به پناهگاهی ناگزیر اینبار برای مهاجران هموطن بدل شده است؛ پناهگاهی برای آنانی که خانهشان زیر سایهی موشکها و دود گم شده است.
اهمیت گیلان امروز، دیگر صرفا در زیبایی طبیعت یا خاطرات زیبا حضور در مناطق گردشگریاش خلاصه نمیشود؛ این استان حالا به نقطهی استراتژیک انسانی و اجتماعی تجمع یک ایران بدل شده است.
سالهای سال است که فریاد زدیم گیلان، نیازمند اندکی توجه، بلکه مستحق احترام و حمایت است. باور داشتیم سرزمینی که همیشه میزبان بوده، سزاوار آن است که یکبار هم میهمان نگاه دلسوز و تدبیر ملی باشد.
چگونه است که استانی چنین مهم، چنین زخمخورده، به عنوان پناهگاه و مامن میلیونها هموطن میهنپرست در روزهای جنگ هنوز به چشم نمیآید؟
چگونه میتوان صدای مردمی را نشنید که زیر بار بحرانهای اقتصادی، فشار مهاجرت داخلی و ترسهای جنگ، هنوز ایستادهاند؟
اکنون زمان آن فرا رسیده که، پایتخت زدگی کنار گذاشته شود و نگاه اضطراری به گیلان معطوف شود. قرار است میلیونها ایرانی در شمال کشور و در گیلان برای مدت نامعلومی ساکن شوند.
اگر قرار است گیلان زیر فشار این حجم از مهاجرتهای ناخواسته تاب بیاورد باید از دایره بیتوجهی و سکوت در بیاید و دکترینی مشخص در موردش ارائه شود که چطور با کدام امکانات، با کدام برنامهریزی و با کدام لجستیک امکانات قرار است به این حجم جمعیت برای مدتی نامشخص، خدمات اولیه زندگی از تامین و توزیع ارزاق عمومی گرفته تا تامین اقامت و خدمات دفع زباله ارائه کند؟ مهمتر اینکه امنیت این مردم از گیلانی گرفته تا مهاجران خسته از جنگ، چگونه قرار است محافظت شود؟
گیلان قلب بزرگی دارد اما از شعارهای تهییجی و احساسی اگر گذر کنیم و مجالی اندک به جریان منطق و رئالیسم بدهیم واقعیت آن است که گیلان نمیتواند به تنهایی بار هجرت میلیونها ایرانی بدون سرپناه را برای مدتی نامعلوم بر دوش بکشد. گیلان، برای رها شدن در آتش جنگ و مهاجرت اجباری، خستهتر از این حرفهاست.