مکانیسم ماشه فعال شده است و همه پردهها برای فلج اقتصادی ایران فروافتادهاند. حقیقت اول این است که گفته شده در راستای سیاست موسوم به انکار تا فراموشی درموردش چیزی گفته نشود، تا صورت مساله خود به خود پاک شود. حقیقت دوم هم این است که ادبیات، هنوز همان ادبیات دهه ۶۰ است. اگرچه گیلان در مجاورت با سرزمینهای روسیه قرا دارد و از موهبت مرز زمینی آستارا و دریای خزر بهرهمند است. سه ماه و نیم هم از جنگ ۱۲ روزه گذشته اما همچنان دولتیها و آنانی که در حاکمیت حرفشان خریداری دارد و صاحب تریبونهای مجانی هستند عین عشاق دورافتاده، برای گیلان پیغام و پسغام میفرستند، نامه پراکنی میکنند و در لفافه سخن میگویند.
45 سال محرومیت، ۴۵ سال تبعیض، ۴۵ سال بیعدالتی علیه استانی که نه تنها سردمداران دولتی در ۹ دولت پیشین بلکه حتی آنانی که گوشت و پوستشان از گیلان بود هم بدون هیچ دلیلی، فقر را بر آن تحمیل کرده و بر آن تاختند.
2200 پروژه نیمهتمام؟! یعنی باید باور کنیم که بخت گیلانی انقدر تلخ است؟ که حتی در دوره جنگ و پساجنگ هم فقط میزبان بی جیر و مواجب میلیونها نفر بود و بازهم دیده نشد؟؟ آیا گیلان باید همیشه نقش حاشیه را بازی کند، حتی وقتی تمام توانش را در سیاهترین روزها برای کشور وسط گذاشته است؟
مشاهدات حاکیست سفرهای خنثی و بینتیجهی مسعود پزشکیان، رییسجمهور، به گیلان تمامی ندارد. او تاکنون تنها یکبار با عجله و شبانه به گیلان آمده و از آن راهی شده است. سفری که نه برنامهی مشخصی داشت و نه دستاوردی. همین سفر نصف و نیمه هم در شرایطی بود که کاروان ایشان در وسط جنگ ۱۲روزه و در مسیر زمینی خود به جمهوری آذربایجان برای شرکت در اجلاس اکو، ناچار شد مسیر ارومیه و اردبیل را طی کند و از آستارا وارد گیلان و شهر رشت شود؛ سفری کوتاه که شبانه نیز به پایان رسید و رییسجمهور بدون توقف قابلتوجهی گیلان را ترک کرد.
البته اگر حضور و توقف کوتاه مدت ایشان در مراسم ختم پدر جبار کوچکینژاد، نمایندهی پنج دورهی رشت، را فاکتور بگیریم. حضوری که چندی بعد و خیلی عجیب مجددا در تهران نیز تکرار شد. سال گذشته نیز فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت، با گروهی پرشمار از همراهان از عکاس گرفته تا خبرنگاران اختصاصی، مشاور و احتمالا استایلیست به گیلان سفر کرد؛ سفری که همچون بسیاری از سفرهای مشابه، بیثمر، بیمعنی، توهینآمیز و خالی از خروجی بود.
پرسش اینجاست: چرا دولتیان این چنین سطحی و نمایشی با مردم گیلان برخورد میکنند و سفرهایشان به این استان تنها در حد ژست و گذری شبانه باقی میماند؟ آیا باید جواب این پرسش را در رفتار تبعیضآمیز ۴۵ سال اخیر مبتنی بر نگاه صنعتیسازی و دورانداختن برخی استانها نظیر گیلان در نظر بگیریم یا اینکه اساسا جرأت و توانی برای انجام چنین کاری در مدیران و نمایندگان گیلان وجود ندارد؟
گفته میشد شاید رییسجمهور پنجشنبه ۱۷ مهر برای شرکت در اجلاس نماز به گیلان سفر کند، هرچند که در آخرین لحظه سفر لغو شد و به جای او اینبار رییس دفترش را فرستادند. اما پرسش اصلی همچنان پابرجاست. آیا استاندار گیلان و سیزده نمایندهی استان در مجلس که دو نفرشان مجموعا بیش از ۴۰ سال بر دو شهر مهم گیلان حکمرانی کردهاند واقعا توان یا ارادهی آن را ندارند تا سفری چند روزه جدی، هدفمند و منظم برای رییسجمهور به گیلان تدارک ببینند؟
آیا باید باور کنیم که گیلان، نه فقط برای دولتیانی که متاسفانه در طول ۴۵ سال اخیر به این بیتوجهی عادت کردهاند، بلکه حتی برای بسیاری از غریبههایی که اتفاقا خود را گیلانی میدانند نیز، به شکلی سیستماتیک و پشت اندر پشت همچنان فرزندی سرراهی تلقی شده است؟