رادی در مه پیچان دو جهان

نگاهی به سیاه مشق‌های اکبر رادی؛

0 6

نمایشنامه‌های رادی در میان علاقمندان به ادبیات نمایشی آن‌قدر مشهور و محبوب هست که نیازی به معرفی‌شان نباشد. نمایشنامه‌هایی عموما قوی، با صحنه‌سازی‌هایی زیبا. در دو فضایی که همواره ذهن او را در تسخیر خود داشت چنان‌که گویی هر روز آن یادها و خاطره‌ها را در ذهن دقیقش مرور می‌کرد: در محل زندگی‌اش تهران و در خاطره‌ی نوستالژیک کودکی‌اش در سرزمین مادری‌اش گیلان. گاه در محله‌های سنتی و قدیمی پایتخت و گاه بر “سنگفرش‌های خیس” رشت یا در سایه‌ی غلتان لوتکا در آب. این دوگانگی مکانی و زبانی و هویتی در بیشتر آثار او تکرار می‌شود.

 

اما من این بار به سراغ سه داستان از مجموعه‌ی “پیش از روزنه‌ی آبی” او رفتم.

این مجموعه، داستان‌ها و دل‌نوشته‌هایی از اکبر رادی است که نشر “خاموش” آن را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است و شامل آثاری است که پیش از انتشار “روزنه‌ی آبی” خلق شده‌اند ولی هرگز به چاپ نرسیده بودند. پنج‌ داستان بلند و چهار داستان کوتاه، آثاری که خود رادی، آن‌ها را سیاه‌مشق خوانده بود.

در محل زندگی‌اش تهران و در خاطره‌ی نوستالژیک کودکی‌اش در سرزمین مادری‌اش گیلان. گاه در محله‌های سنتی و قدیمی پایتخت و گاه بر “سنگفرش‌های خیس” رشت یا در سایه‌ی غلتان لوتکا در آب. این دوگانگی مکانی و زبانی و هویتی در بیشتر آثار او تکرار می‌شود

بهروز محمودی بختیاری نویسنده و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران که مسئولیت تصحیح این آثار را در این مجموعه برعهده داشت، در مقدمه‌ی این کتاب در پاسخ به این پرسش مقدر که «اگر مرحوم رادی انگیزه‌ای به حفظ و اشاعه‌ی این متون داشت، چرا خودش آن‌ها را منتشر نکرد؟» یا به عبارتی دیگر «اگر آن شادروان به این متون باوری نداشت و میلی هم به حفظ آن‌ها در خود نمی‌دید، چرا با این نظم و ترتیب و خط خوش تا پایان عمر آن‌ها را به بهترین شیوه حفظ کرده بود؟» می‌گوید: «باور شخصی من این است که رادی، نویسندگی را به جان دوست داشت و در حوزه‌های مختلف هم قلم می‌زد؛ ولی تمایلی نداشت که به حرفه‌ای جز نمایشنامه‌نویسی منسوب باشد».

با این درآمد در این یادداشت به بررسی سه داستان از این مجموعه با عنوان «ماهیگیران دریا”، “کنار حوض” و “افسانه‌ی دریا” می‌پردازم تا دو جهانی را که او در آن می‌توانست راحت‌تر «اکبر رادی» باشد، توصیف کنم.

 

“ماهی‌گیران دریا” اثری که در سال ۱۳۳۸ نوشته شده است به «پیله‌دریا» مربوط است، یکی از عناصر طبیعی برجسته‌ای که رادی در آثارش معمولاً به آن سفر می‌کند و «لوتکا» قایق گیلانی دریای کاسپی که باز هم نقشی تعیین کننده در روند داستان دارد. توصیف فضای سحرآمیز گیلان و دریای مخوفی که زیست ماهی‌گیران به آن وابسته است. یک جفت گالوش، کدوهای گرد و کوچک و فانوس‌های سرخ دریایی. مه پیچان و بنفشی که روی جنگل و دریا پایین آمده بود و داستان علی و نادر. چپق توسکا، استکان چای. یک بطری پنج سیری عرق با یک دیگ مسی که توی آن نان سنگک تخلمه با اشپل سرخ‌کرده بود. زنبیل پر از ماهی، گرسنگی و گرسنگی.

 

مولود، زن نادر، با موهای وز کرده که مثل لیقه‌‌ی خشکیده روی سرش بود، چندک زده بود و داشت برای زیتون پرورده، گرد می‌سایید. دامن پیراهن پیکه‌اش را میان ران‌ها زده بود. نصف رانش از دور، از آن‌جا که نادر نشسته بود، سفیدی می‌زد. پیراهنش دکمه نداشت و باز بود و از چاک آن پستان‌های درشت و گندم‌گونش پیدا بود و با هر حرکتی که می‌کرد مثل دو بچه کبوتر مرده روی سینه‌اش تکان می‌خورد.

 

پایین دستش هادی بچه‌ی پنج‌ساله‌شان نشسته بود. در حالی که چشمش به مادرش بود، دزدکی زیتون می‌دزدید و به چاله‌ی صورتش می‌انداخت. اما بالاخره مولود می‌فهمید، به پشت دست او می‌زد و غرغر می کرد: «بلامرده!». نادر امشب روی دریا بود تا شب بعد شاهد یک‌چنین منظره‌ی خوش و دلچسبی باشد. نادر درون لتکا امید به فردا داشت و خوابیدن با او.

 

– تا صوب خیلی ماهی می‌گیریم.

– خیلی گشنمه.

 

در همین مجلد، داستان کوتاه دیگری نیز آمده است که «کنار حوض» نام دارد و در سال ۱۳۳۶ نوشته شده است. کنار هم قرار گرفتن این داستان با ادبیات و فضای تهرانی، لحن بازاری و لوتی‌منشانه در کنار داستانی که در فضای مه‌آلود گیلان رقم می‌خورد، به خوبی نشانگر جهان ذهنی اکبر رادی است.

کنارهم قرار گرفتن داستان کنار حوض با ادبیات و فضای تهرانی، لحن بازاری و لوتی‌منشانه در کنار داستانی که در فضای مه‌آلود گیلان رقم می‌خورد، به خوبی نشانگر جهان ذهنی اکبر رادی است

بی تردید اکبر رادی دو زمین تحقیق داشت؛ گمان نمی‌کنم هیچ نویسنده‌ای باشد که زمین تحقیق نداشته باشد و جهانش را از مردمان اطرافش قرض نگرفته باشد. رادی چونان یک مردم‌شناس، اصطلاحات عامیانه زبان گیلکی و زبان فارسی مورد استفاده در تهران(مرکزی) را می‌شناسد و به باورداشت‌ها و عقاید آن‌ها اشراف دارد.

 

او فرهنگ مردم این دو زمین را می‌شناسد و به همین دلیل است که خوب آنها را می‌نویسد. او به گیلان و پیچیدگی‌هایش اشراف دارد؛ به دغدغه‌های گیلانی، به غم گیلانی، به مهجور ماندنش، به سادگی در عین پیچیدگی‌اش، به گیلانی بودنش؛ به فقر و گرسنگی؛ به طبقات اجتماعی و اقتصادی. او تهران را نیز درست همین قدر دقیق می‌شناسد. در آثاری چون «کنار حوض» آن وجوه متمایز فرهنگی مردمان تهران را در کنار آنچه در گیلان دیده بود، فهمیده و می‌شناسد. مباحثی را که مختص یک «تهرانی» است، می‌داند.

 

«تا دلتون بخواد رو تاقچه اتاقش وسمه‌جوش و سرمه‌دون فت و فراوون. دم دکون مردم صدجور قر و غربیله میاد. صدتا میرآخورو دنبال خودش کرده. وقتی هم که خونه‌س همیشه دم در پلاسه. با زن‌های کوچه دل میده قلوه میسونه».

 

 قابل ذکر است؛ که منظور از ادبیات «تهرانی»، ادبیات عامه، بازاری و سنتی تهرانی است که احتمالاً بی‌تأثیر از محله‌ی زندگی او در شهر تهران نبوده است. البته او در آثار دیگرش به زندگی شمال شهری تهران هم نگاهی دارد و در برخی از آنها به خوبی فرهنگ آنان را از فرهنگ «تهرانی» متمایز می‌سازد.

 

رادی دو زبانه است؛ دو فرهنگی. او به نوعی «دریدگی» تهرانی را در برابر «سادگی» گیلانی قرار می‌دهد؛ همان‌گونه که در کتاب دوم مورد بررسی یعنی «افسانه‌ی دریا» که به گمان من از نثری بسیار قوی و داستانی جذاب برخوردار است، می‌گوید: «چند دختر جوان، با حرکات سرزنده و جسارت‌آمیز که معمولاً متعلق به دختران پایتخت است، از کنار باغچه‌های بلوار می‌گذشتند. یکی از آن‌ها که صورت بیضی، لبان کوچک سرخ و حالت بچگانه داشت، از پشت شمشادهای وحشی یک گل بنفشه چید. مرا که دید، گل را به لب برد و لبخندی زد. از جلوی من که رد شد، گل را انداخت».

رادی در ۱۳۳۷ یا به قولی دیگر در ۱۳۳۶ این داستان را نوشت؛ زمانی که تنها ۱۸ـ۱۹ سال بیشتر نداشت! سال‌هایی که جوانی گیلانی در تهران بود. عریانی، بی‌قید و بندی و هجو در آثاری که در این سال‌ها  نوشته به وضوح دیده می‌شود.

 

«توی دریا، مرد جوانی با یک دختر زیبا که کلاه لاستیکی به سر داشت، همدیگر را تعقیب می‌کردند. صدای قهقهه‌شان از فاصله‌ی صدمتری طنین می‌انداخت و جنبه‌ی تفریحی به هیجانات غیرعادی آن‌ها می‌داد. مرد جوان به دختر رسیده بود. مچ پاهایش را گرفت و او را در آب فرو برد و آنگاه برای یک لحظه ناپدید شدند. لابد آن‌ها هم آمده بودند تا دور از مردم ساعتی به فراغت معاشقه کنند و نیمه‌کامی از هم بگیرند! بعد هردو از آب بیرون آمدند.

رادی دو زبانه است؛ دو فرهنگی. او به نوعی «دریدگی» تهرانی را در برابر «سادگی» گیلانی قرار می‌دهد؛ همان‌گونه که در کتاب دوم مورد بررسی یعنی «افسانه‌ی دریا» که به گمان من از نثری بسیار قوی و داستانی جذاب برخوردار است

در چند قدمی من روی شن‌ها می‌غلتیدند. خنده‌های گیج هوسناک می‌کردند… آیا باید گریخت؟ آیا باید جلو رفت و یک مشت ماسه به صورت آن‌ها ریخت؟ آیا باید تماشاگر می‌بودم؟ ولی آیا می‌توانستم؟ آن‌ها هم مانند میلیاردها نفر دیگر انسان بودند و می‌خواستند آواز هستی بخوانند. مگر برای انسان‌ها آشیانی جز این هست؟ مگر برای آن‌ها خوشبختی از عشق و اتکاء جدایی‌پذیر است؟ نه بگذار سیراب شوند! بگذار در عرصه‌ی وجود یک‌دیگر نیست بشوند! بگذار امواج، پیام شرم‌آلودی از ساحل به ارمغان ببرند»! ولی من…؟ نامرئی شده بودم.

 

داستان در مسافرخانه‌ای مرموز در انزلی رقم می‌خورد. جایی که به‌سان مسافرخانه‌ی “سوءتفاهم” کامو او را درگیر خود کرده بود و درهای رنگ‌رفته‌ی موریانه‌زده‌ی آن، هوای ناسالمش و اشخاص غریب مسافرخانه او را دلبسته‌ی خود کرده بودند. یحیی پیش‌خدمت ۲۰ساله و کوچک‌خان، لسمان مرموز، هر دو «مسافر» را شوکه می‌کنند. آنان عمیق‌تر از سادگی ظاهری‌شان هستند. «اغلب از خود می‌پرسیدم: من با چه کسانی سروکار دارم؟ همه چیزشان غیرمنتظره است. مثلاً من اغلب انتظار داشتم کوچک‌خان برای من صحبت کند: از گرانی بنالد، از سختی معاش شکایت داشته باشد؛ از جنبش ماهی‌ها؛ از کشتی‌های باربر، از توتون، از مشتری‌های خسیس، از وصله‌ی جوراب و از چای مایه‌دار حرف بزند. همه چیز او حکم می‌کرد که توی کله‌اش از این فکرها بجوشد و دردهای محقر از این قبیل داشته باشد».

 

– همین حسن ندامت گناه تو را می‌شوید.

– من از خشم خدا می‌ترسم.

 

رادی همان‌گونه که در اثر فاخر خود «صیادان» نشان می‌دهد، دریا و دریانورد را می‌شناسد. دریای او اما «انسان را کمی به رکود می‌اندازد». اتفاقی که برای «مسافر» هم می‌افتد: «همه‌چیز جلوی چشمم خفه و مردنی جلوه می‌کرد. من چه می‌دانستم که دیروز چه کسانی کنار این دریا خوابیده بودند. من چه می‌دانستم که این آب روشن و لغزان سالیانه چند پیکر را به کام می‌کشید. من چه می‌دانستم که یک قرن بعد؛ این دریا، این شهر و این دنیا چگونه است؟ و اصولاً وجود خواهند داشت؟».

از لزگی رقصیدن تا خواندن کتاب‌های گورکی، از سختی قاچاق ماهی پس از لیانازوف‌ها تا فقر و دیدن رنج همسر شالی‌کار، فقر و فقر. مسأله‌ی فصل‌ها هم مطرح می‌شود. روحیه‌های جداگانه‌ی مردم در زمستان و تابستان و تشکر از بهار، همه خبر از شناخت فربه زمین تحقیق گیلانی رادی می‌دهند و تعابیری گیلانی هستند.

روحیه‌های جداگانه‌ی مردم در زمستان و تابستان و تشکر از بهار، همه خبر از شناخت فربه زمین تحقیق گیلانی رادی می‌دهند و تعابیری گیلانی هستند

«کاش سراسر زندگی ما در یک هوای بعد از باران می‌گذشت».

 

رادی در گفتگو با ملک ابراهیم امیری در پاسخ به اینکه «پایبندی به زادگاه آیا او را به یک تئاتر منطقه‌ای محدود و مقید نمی‌کند؟»، پاسخ می‌دهد: گمان نمی‌کنم. صرف‌نظر از علایق شخصی و آن رشته‌های مویین پیوندها بنده، موشکی را در رشت، پسیخان یا در روستای خیالی نارستان کاشته‌ام و استارتش را در تهران می‌زنم و موشک را هوا می‌کنم.

 

این دیگر بسته به امکانات جوی و قدرت پرواز موشک است که با چه بردی بلند شود یا کجا فرود بیاید. اهواز، آنکارا، میلان، توکیو. وانگهی شما چه دلیل عقلانی(نه قراردادی) در دست دارید که شخصیت‌های تهرانی ملی هستند و شخصیت‌های گیلانی و خراسانی و خوزستانی، منطقه‌ای؟ اگر مقصود رسم و آیین و لهجه‌های محلی و برگزاری این چیزهاست، این حرف دیگری است».

 

پیام رادی واضح است. محلیت در بستر جهانیت رقم می‌خورد و محلی پنداشتن آثار رادی و تصغیر آن، از دلایل عقلانی برخوردار نیست. رادی مرا به یاد نویسندگان ایرلندی چون جویس می‌اندازد؛ به سان آنان که معمولاً از هرچه بنویسند، عنصر هویتی ایرلندی خود را فراموش نمی‌کنند. رادی گیلان را فراموش نمی‌کند. گیلانیان برای شناخت گیلان هم که شده، باید بیشتر رادی بخوانند.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.