تاریخ سازی درباره‌ی یک موضوع اجتماعی؛

صدای گریه‌ی فردا

0 13

یادم نمی‌آید از چه زمانی عادت داشته‌ام خبر‌هایی که در طی روز می‌شنوم را بشمارم و دسته بندی کنم، قصدم ارزیابی خبرها نیست، بیشتر دلم می‌خواهد حال خودم را در مواجهه با این همه خبر ارزیابی کنم. معمولاً برای مواجهه‌هایم با هر نوع خبر تاریخچه‌ای در ذهن می‌سازم.

 

تاریخچه‌ها با اولین‌ها شروع می‌شوند و لازمه‌ی جستجوی اولین‌ها سفر به گذشته و واکاوی حالات خویش است و پر پیداست همان‌قدر که در مورد خبرهای گوارا، این سفرِ در زمان، دل‌انگیز است، در مورد خبرهای ناگوار فرساینده و نفس‌گیر؛ اگر چه همیشه به نتیجه نمی‌رسم و گاهی از تاریکی‌های زمان‌های رفته، دست خالی برمی‌گردم اما حالا یاد گرفته‌ام عرصه‌ی جستجوهایم را از «زمان برمن رفته» فراتر ببرم، بروم تا اعماق «زمان بر انسان رفته».

 

 

مدتی است، خبرهای روز را که به خوب/ بد، گوارا/ ناگوار یا تلخ/ شیرین دسته‌بندی می‌کنم، یک خبر تکرارشونده مرا به جستجوی عجیبی در زمان می‌برد: اولین باری که شنیده‌ام یا خوانده‌ام که نوزادی را در زباله‌دانی رها کرده‌اند کی بوده‌است؟ حتماً می‌پرسید: خب این چه مرضی است؟ چه فرقی می‌کند؟ در اصل مسئله چه تأثیری دارد؟

 

میل به تاریخ‌سازی و یافتن پیشینه برای پدیده‌ها، ریشه در کنجکاوی تحلیلی دارد. ذهنی که به دنبال ریشه‌ها می‌گردد، می‌خواهد بداند چیزها از کجا آمده‌اند، چه مسیری را طی کرده‌اند، و چطور به وضعیت فعلی رسیده‌اند؛ یک جور کنترل پیچیدگی‌های ذهنی است، وقتی یک پدیده را در مسیر تاریخی‌اش قرار می‌دهم، انگار آن را بهتر درک می‌کنم و کمتر غافلگیر می‌شوم و می‌توانم به جای احساسات لحظه‌ای به دنبال معنا باشم؛ تاریخچه دادن به یک موضوع، کمک می‌کند، آن را در یک بافت کلی‌تر ببینم و از همه مهم‌تر این که من از فراموش کردن و ضعف حافظه می‌ترسم، از عادی‌سازی و عادی شدن می‌ترسم. از عادت به فاجعه می‌ترسم.

 

میل به تاریخ‌سازی و یافتن پیشینه برای پدیده‌ها، ریشه در کنجکاوی تحلیلی دارد. ذهنی که به دنبال ریشه‌ها می‌گردد، می‌خواهد بداند چیزها از کجا آمده‌اند، چه مسیری را طی کرده‌اند، و چطور به وضعیت فعلی رسیده‌اند؛ یک جور کنترل پیچیدگی‌های ذهنی است

 

احساسات لحظه‌ای می‌توانند ناپایدار، گمراه‌کننده یا حتی ناتوان‌کننده باشند، اما وقتی چیزی را در یک زمینه‌ی تاریخی یا تحلیلی قرار می‌دهی، دیگر فقط با یک واکنش احساسی خام سروته قضیه را به هم نمی‌آوری، به سادگی نمی‌گذری، بلکه شاید به فهم عمیق‌تر و کنترل‌شده‌تر دست بیابی و اجازه ند‌هی هر چیزی در جریان روزمرگی و تکرار، به یک امر پذیرفته‌شده و بی‌اهمیت تقلیل یابد.

 

تاریخ‌سازی ما را به سمت مرور احساسات می‌برد. مرور احساسات درباره‌ی یک موضوع اجتماعی، فقط یک واکنش شخصی نیست؛ بلکه راهی است برای درک عمیق‌تر واقعیت‌های پیرامون‌مان و تغییر نگرش‌های قالبی. این کار می‌تواند ما را از سطح قضاوت‌های سریع و احساسی به درک ریشه‌ای‌تر مسائل برساند.

 

این روزها به تاریخچه‌سازی ذهنی و مرور احساساتم بیشتر توجه دارم، چون خیلی از اولین مواجهه‌های خبری تلخ و شیرین زندگی من مربوط به زمانی است که کانال‌های خبری محدود بودند، اطلاعات بیشتر مربوط به دنیای پیرامونم بود که از دهان‌ها می‌شنیدم. فکر می‌کنم آن روزها خبرها اهمیت بیشتری داشتند، گاهی یک خبر مثل بمب صدا می‌داد و شهر کوچک‌مان را به هم می‌ریخت و تا مدت‌ها موضوع گفت‌وگو بود، آن روزها خود خبر جالب توجه بود، نه تعداد و تکرار اخبار.

 

اما امروز، تعداد خبرهای مشابه و متفاوت توجه‌ها را جلب می‌کند. توجه‌ها را جلب می‌کند؟ در این فراوانی خبر، خیلی از خبرهای ناگوار و دردناک به راحتی در میان انبوهی از اخبار گم می‌شوند. وقتی خبری به سرعت در رسانه‌ها پخش می‌شود، ممکن است به همان سرعت هم از ذهن‌ها خارج شود.

 

تاریخ‌سازی ما را به سمت مرور احساسات می‌برد. مرور احساسات درباره‌ی یک موضوع اجتماعی، فقط یک واکنش شخصی نیست؛ بلکه راهی است برای درک عمیق‌تر واقعیت‌های پیرامونمان و تغییر نگرش‌های قالبی

 

فکر می‌کنم پیش‌تر خبرها به دلیل کمیاب بودن و زمان انتشار طولانی‌تر، تأثیر بیشتری می‌گذاشتند، اما اخبار امروزی، فقط احساسات لحظه‌ای و قضاوت‌های سطحی را برمی‌انگیزانند، در نتیجه، امکان تحلیل و بررسی هر یک از مسائل کاهش می‌یابد. گاهی به مقایسه‌ی میزان تکان‌دهندگی اخبار در گذشته وحال فکر می‌کنم و مرور احساساتم برایم مهم‌تر می‌شود.

 

چرا باید احساساتمان را مرور کنیم؟
وقتی با یک خبر تکان‌دهنده مواجه می‌شویم، آیا واکنش اولیه‌ی ما تمام احساس حقیقی ما است؟ خشم، بی‌تفاوتی،‌اندوه، شوک. مرور احساسات کمک می‌کند بفهمیم چه چیزی در پس این واکنش‌های ما نهفته است و کدام عوامل زمینه‌ای بر نوع و میزان واکنش ما مؤثرند.

 

همین چند هفته قبل بود که ویدیوی زنی میانسال که در نوزادی در زباله‌دان رهایش کرده بودند و عمری را با انگ حرامزادگی سپری کرده بود، دست به دست می‌گشت و بازخوردها حاکی از تأثر شدید مخاطبان بود و همان روزها و روزهای بعد بارها و بارها نوزادانی گریان و نالان از لابه‌لای زباله‌ها بیرون آورده شدند و در آغوشی موقت آرام گرفتند وخبر پیدا شدنشان به انبوه خبرهای مشابه قبل پیوست و تمام؛ تازه این خبرها مربوط به نوزادانی است که صدایشان به گوش کسی می‌رسد نه آن‌هایی که یک جا از نفس می‌افتند و داستان‌شان به رسانه و آینده راه نمی‌یابد.

 

واکنش ما به این خبرها چیست؟ بدون مرور احساسات، ممکن است تنها به محکوم‌کردن افراد و قضاوت‌های عجولانه بپردازیم: چقدر مردم بی‌رحم شدن! چطور دلشون می‌آد؟ خدا لعنتشون کنه! و… وقتی احساسات خود را واکاوی می‌کنیم، بهتر می‌توانیم شرایط افراد درگیر در آن مسئله را درک کنیم. مثلاً در ماجرای رها شدن نوزادان، شاید متوجه شویم که مادر نیز قربانی شرایطی بوده که جامعه ایجاد کرده است. مرور احساسات می‌تواند به افزایش همدلی و درک اجتماعی بیانجامد.

 

مرور احساسات، ما را از یک مشاهده‌گر منفعل به فردی تبدیل می‌کند که نسبت به مسائل حساس‌تر است. درک می‌کنیم که این مسائل فقط تراژدی‌های فردی نیستند، بلکه زنجیره‌ای از عوامل اجتماعی، فرهنگی و قانونی آن‌ها را رقم زده‌اند.

 

چگونه احساساتم را مرور می‌کنم؟
مدتی پس از خواندن یک خبر، دوباره به آن فکر می‌کنم و در پی آن هستم که بدانم آیا احساسی که در لحظه اول داشتم، هنوز همان است؟ یعنی با خودم به گفت‌وگو می‌نشینم: چرا این خبر برایم مهم است؟ آیا پیش‌زمینه‌های فکری در قضاوت‌ و تحلیلم تأثیر داشته است؟ در این گفت‌وگوها و واکاوی‌ها گاهی وجوه تازه‌ای از مسئله برایم آشکار می‌شود: چرا زباله دانی؟

 

مرور احساسات، ما را از یک مشاهده‌گر منفعل به فردی تبدیل می‌کند که نسبت به مسائل حساس‌تر است. درک می‌کنیم که این مسائل فقط تراژدی‌های فردی نیستند، بلکه زنجیره‌ای از عوامل اجتماعی، فرهنگی و قانونی آن‌ها را رقم زده‌اند

 

برمی‌گردم به داستانهایی که در کودکی شنیده‌ام و در بزرگسالی خوانده‌ام، در گذشته نوزاد بخت‌برگشته را جلوی مسجد یا خانه یکی از نیکوکاران یا پولدارهای شهر رها می‌کردند؛ انگار رها کردن، طرد کامل نبود و با کورسویی از «امید» همراه بود، حتی کسی که نوزاد را رها می‌کرد تا زمان پیدا شدن ناجی، یک گوشه پنهان می‌شد تا سگی، گربه‌ای، ماری، موری نوزاد را نیازارد. در ناامیدانه‌ترین حالت می‌بردند جلوی در یک یتیم‌خانه می‌گذاشتند و می‌رفتند. چرا زباله‌دان؟ کمی عقب‌تر می‌روم، می‌روم به دنیای اسطوره‌ها و داستان‌ نوزادان رهاشده در روایت‌های کهن را بررسی می‌کنم. در بسیاری از اسطوره‌ها، رها شدن نوزادان اغلب مقدمه‌ای بر یک سرنوشت خاص یا دگرگونی اجتماعی است.

 

موسی برای در امان ماندن از مرگ به نیل سپرده شد و زنی نجاتش داد. زال به دلیل داشتن موی سفید، در کوه البرز رها شد و به آشیانه‌ی سیمرغ راه پیدا کرد. کورش هخامنشی بر اساس برخی روایات، در کودکی رها شد ولی چوپانی نجاتش داد. رومولوس و رموس بنیان‌گذاران اسطوره‌ای روم که پس از رها شدن در طبیعت، توسط ماده‌گرگی تغذیه شدند.

 

ادیپ در اسطوره‌ی یونانی توسط پدرش رها شد تا از سرنوشت شومی که پیشگویان معبد دلفی گفته بودند، بگریزد. پدر پریاموس، شاه تروآ، او را در کوهستان رها کرد، اما چوپانان او را نجات دادند و… این‌ها قصه‌اند و نوزادان رهاشده در قصه‌ها به طور معمول به آینده‌ی روشنی راه پیدا می‌کنند.

 

در قصه‌ها رها کردن نوزادان گاهی با پیشگویی‌های مقدس، قدرت‌های پنهان یا ضرورت‌های سیاسی توجیه می‌شود و معمولاً نیرویی نجات‌بخش (الهی یا طبیعی) ظاهر می‌شود و با ساز و کار نجات ادامه‌ی داستان را رقم می‌زند. انگیزه‌های رهاسازی در قصه‌ها، پیشگویی‌ها، ترس‌های والدین یا نشانه‌های غیرعادی است.

در قصه‌ها نوزادان رها شده پس از مدتی به جامعه برمی‌گردند، پذیرفته می‌شوند، قهرمان قصه می‌شوند و تلخی آن طرد عظیم را از خاطر خواننده داستان پاک می‌کنند و امید جان می‌گیرد. اما این همه خبرِ این همه نوزادِ رها شده در زباله‌دانی قصه نیست.

 

انگیزه‌های رهاسازی، سازوکارهای نجات و آینده این نوزادان فرق دارد. این نوزادان دو بار سقوط کرده‌اند یک بار از آغوشی امن و یک بار به زباله‌دانی، سقوط در سقوط. به امید یک خانواده‌ی نیکوکار یا مؤمنین نمازخوان و پولدارهای شهر به زباله‌دانی نیفتاده‌اند، این‌ها به امید مرگ رها شده‌اند، طرد کامل، نه طرد از خانواده، طرد از زندگی. زباله‌دان‌ها محل کار زباله‌گردها هستند که خود به نوعی قربانی سقوط‌اند، سقوط انسان، قربانیان بحران‌های اجتماعی و فرهنگی.

قصه‌های زمان ما پیچیده‌اند و سیمرغ گره کیسه‌های پلاستیکی سیاه را باز نمی‌کند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.