«جعفر ذهنی» هنرمند پیشکسوت گیلانی، روز سهشنبه، شانزدهم اردیبهشت ماه در آرامستان انزلی به خاک سپرده شد. و اما او همچنان در خاطرات آنها که او را میشناختند و همهی جوانان سالهای دور که از محضرش آموختند، لبخند میزند.
مردی که همه از او به نیکی یاد میکنند؛ ۱۴ اردیبهشت راهی جهانی دیگر شد اما رد پای او بر صفحات دفتر فرهنگ و هنر گیلان باقیست.
زندهیاد ذهنی سال ۱۳۱۸ در رشت چشم به جهان گشود. او آغازگر تئاتر در فومن و همچنین بنیانگذار دفتر سینمای جوانان در انزلی و نخستین مدرس این دفتر بود. در کارنامهی هنری وی تجربهی همکاری با فیلمسازانی چون سهراب شهید ثالث، ابراهیم گلستان و آلبرت لاموریس درج شده است.
او در سالهای نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی ریاست ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی انزلی را برعهده داشت و البته پیش از انقلاب نیز در کسوت رییس ادارهی فرهنگ و هنر انزلی خدمت میکرد.
این روزها اما از او گفتن و شنیدن، قدمی کوچک در بزرگداشت یاد این مرد بزرگ میتواند باشد. در این راستا با «فریدون بحرپیما» از اهالی فرهنگ و هنر و یکی از مدرسان دفتر انجمن سینمای جوانان انزلی به گفتوگو نشستیم.
***
داستان آشنایی شما با زندهیاد ذهنی چگونه آغازشد؟
-آقای«جعفر ذهنی» سال ۱۳۵۴ دفتر انجمن سینمای جوانان را در انزلی تاسیس کرد و من حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر از دوستان همان سال به عضویت این دفتر درآمدیم و بعنوان اولین هنرجویان سینمای جوانان انزلی از محضر زندهیاد ذهنی بسیار آموختیم.
میتوانم بگویم همهی آنچه که از او آموختیم به گونهای بود که فکر میکنم حتی اگر دانشگاه هم میرفتیم بیشتر از آن یاد نمیگرفتیم.
واقعیت این است که در طول زندگی خویش دو استاد داشتم که همواره مدیون آنها هستم. یکی استاد ادبیاتم در دانشسرای تربیت معلم، زندهیاد فرضپورماچیانی و دیگری آقای ذهنی. آن چه که سبب شده است در همهی این سالها من بخشی از زندگی خویش را مدیون ایشان بدانم به زبان امروزیها شخصیت جنتلمنگونه آنها بود.
چه عواملی سبب شد ازمرحوم ذهنی چنین جایگاهی در نزد شما داشته باشد؟
-وی انسانی فوقالعاده و یک استاد به تمام معنا کاربلد بود. نحوهی آموزشش برای ما نعمتی بزرگ بود. چرا که ما عاشق سینما بودیم و در شهرستان از وجود استادی مجرب بهرهمند شده بودیم. آقای ذهنی استاد لابراتوار بود و کاملا عکس و سینما را میشناخت.
او تجارب بسیار ارزشمندی داشت که یکی از آنها همکاری با «سهراب شهید ثالث» برای تهیهی فیلم «سیاه و سفید» بود. چگونگی تدریس او به قدری کارآمد و دلنشین بود که همواره در عرصهی تدریس وی را الگوی خویش قرار دادهام.
باید توجه داشت که آقای ذهنی، رئیس اداره بود و در عین حال بسیار مهربان، متواضع و مودب؛ و همیشه هنگام صحبت جایگاه مخاطب را به خوبی در نظر میگرفت و با احترام بسیار سخن میگفت. وی فردی مومن، با تقوا، با شخصیت، منظم و شیکپوش بود.
بر اساس شناختی که از او داشتم، میتوانم بگویم، در خانواده نیز فردی بسیار اخلاقمدار بود. ازیاد نمیبرم که همسر ایشان بانویی بسیار فهمیده، معتقد و مومن بود. لازم به ذکر است ماحصل این کانون گرم خانوادگی، تربیت سه فرزند صالح یعنی «سعید ذهنی» آهنگساز برجسته، «سپیدهذهنی» ترانهسرا و همچنین «محمد جواد ذهنی» بازیگر محجوب است.
چه مواردی سبب شده تا ایشان را معلمی کاربلد و مجرب بدانید؟
-من سال ۱۳۵۵ تا سال ۱۳۵۷ دبیر انجمن سینمای جوانان انزلی بودم، یعنی در دفتر حضور داشتم و همواره شاهد کیفیت تدریس ایشان و تلاششان در این مسیر بودم. در دورهی ما ویدئو و ابزار دیجیتال وجود نداشت و همه چیز بصورت آنالوگ بود. اما از آنجا که مرحوم ذهنی تحصیلکرده سینما بود و در لابراتوار کار کرده بود، مجموعهای از مفاهیم و دروس را به طریقهای عالی تدریس میکرد.
او قبل از نمایش فیلم برای ما، ابتدا به همهی جوانب میپرداخت و توضیحات لازم را ارائه میکرد و شرح میداد که قرار است از تماشای فیلم چه چیزی یاد بگیریم. در آن سالها مونتاژ و صداگذاری فیلمها را خودمان انجام میدادیم و ایشان یک اتاق تدوین فوقالعاده در دفتر سینمای انجمن که مستقر در ساختمان اداره فرهنگ و هنر بود، برای این کار ساخته بودند.
من نه در زمان یادگیری، بلکه سالها بعد در معاشرت با منتقدان و اهالی سینما فهمیدم که استاد ذهنی چقدر برای آموزش ما مایه گذاشته است. حالا که به گذشته نگاه میکنم، در مییابم که از او فقط خوبی در یادم مانده و بیتردید عنوان استادی شایستهی اوست.
من بعدها که موسسات مختلف را دیدم، بدون اغراق باید بگویم آن اتاق از هیچ استودیویی چیزی کم نداشت. او به ما یاد داد که چطور باید یک فیلم را تدوین کنیم. وی همچنین تاریکخانهای ساخته بود و هنرجویان عکاسی از او بسیار آموختند و بر کارشان مسلط شدند. در واقع میتوانم بگویم همهی آنچه که از او آموختیم به گونهای بود که فکر میکنم حتی اگر دانشگاه هم میرفتیم بیشتر از آن یاد نمیگرفتیم.
چه خاطراتی از ایشان در ذهن شما ماندگار شده است؟
-از او جز خوبی ندیدم. هر اشتباهی داشتیم هیچ وقت نمیگفت، بلد نیستید یا اشتباه کردید و یا کارتان درست نیست، بلکه میگفت، اجازه بدهید که من نظرم را بگویم. و البته نظرش را طوری بیان میکرد که متوجه میشدیم ایرادات ما را متذکر میشود اما به درستی و زیبایی.
من حدود سه سال مستقیم زیر نظر ایشان آموختم و فعالیت داشتم. بعد از انقلاب هم مدتی ایشان مسئول ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی بندرانزلی شدند. آن زمان ادارهی ارشاد در طبقهی دوم ساختمان سینما گل سرخ مستقر بود. در آن سالها نیز گاهی مثلا در جریان برگزاری شبهای فیلم، خدمتشان میرسیدم و ایشان همیشه با روی باز پذیرا بودند و راهنمایی و کمک میکردند.
یادم است ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم و روزی در دفتر کار انجمن بودم که بازرسی آمد و به ایشان گفت چرا این فرد در ساعت غیر اداری اینجاست؟ آن زمان شرایط به گونهای بود که به سبب فعالیتهای ساواک جو ترس، حاکم بود، با این وجود آقای ذهنی ناراحت شدند و گفتند این جوان دبیر دفتر سینمای جوانان در انزلی است و فردی خارج از سیستم من نیست. شاهد بودم که ایشان با صلابت در برابر آن مامور ایستادند و توضیح دادند. بعد از رفتن آن مامور هم من را دلداری دادند، که رنجیده خاطر نباشم.
من حتی یک بار نشنیدم صدای آقای ذهنی بالا برود و یا تعبیر بدی نسبت به کسی داشته باشند. انگار که همهی کسانی که در دفتر انجمن بودند فرزندان ایشان هستند. به همه میگفتند هر مشکلی دارند، حتما به او مراجعه کنند. او جذبه و صلابت خاصی داشت و همیشه وی را با لباس رسمی یعنی کت و شلوار میدیدیم.
من فقط در جریان یک پروژهی فیلمبرداری از قلعه رودخان او را با لباس غیر رسمی دیدم که آن هم به سبب شرایط جغرافیایی منطقه بود. گفتنی است که در شرایط مختلف با او بودم و پیوسته درستی و راستی از او دیدم. یادم است، روزی فیلم «الاکلنگ» را برای ما پخش کرد. آخر این فیلم دیالوگی وجود دارد که ازیاد نمیبرم، مبنی بر این که «خسته شدم، مُردم، اینم شد زندگی؟»
آقای ذهنی چون نمیخواست، این جملهی مایوسکننده در ما اثر بگذارد، خطاب به ما گفت این دیالوگ میتواند همیشه کلید راه زندگی شما باشد. بدین معنا که اگر ناامید شوید، زندگیتان به اینجا ختم میشود، پس نگذارید هیچ وقت نومیدی بر شما غلبه کند. وی همیشه میکوشید ما را نسبت به زندگی امیدوار سازد.
وقتی از «جعفر ذهنی» یاد میشود چه تصویری در ذهن شما نقش میبندد؟
-در خاطرم همواره او را در کسوت همان استادی که پای صحبتهایش در کلاس مینشستم، مجسم میکنم. من نه در زمان یادگیری بلکه سالها بعد در معاشرت با منتقدان و اهالی سینما فهمیدم که استاد ذهنی چقدر برای آموزش ما مایه گذاشته است. حالا که به گذشته نگاه میکنم، در مییابم که از او فقط خوبی در یادم مانده و بیتردید عنوان استادی شایستهی اوست.