کودکی که بازی را از او دزدیدند؛

بازی نیمه‌تمام ایلیا

0 ۳۷

این روزها تیتر خبرهای استان گیلان، حول پسری ده‌ساله بود که صبح یکی از این روزها خبرش توجهم را جلب کرد. هر خط از داستان ایلیا را دنبال می‌کردم، «قلبم آتش می‌گرفت» و شعله‌ی جانسوز این درد که تنها یک مادر می‌تواند درک کند، درونم را پر از آشوب کرد. در میان احساس‌های مبهم اضطراب، درد، نگرانی نمی‌دانستم چه کنم. مادرها خوب می‌دانند که روزنه‌های زندگی‌شان به وجود فرزند گره خورده؛ در این لحظه گویی من جای مادر ایلیا بودم، اما نه نمی‌خواستم جای او باشم! سرشار از درماندگی، اشک‌هایم جاری شد و چشمانم پر از‌اندوه. این یک خبر ساده نبود که این‌گونه لابه‌لایه‌ی احساسم را فراخوانده بود.

 

مادر با پسرش زندگی می‌کند با او نفس می‌کشد کوچک‌ترین غم فرزند دنیای مادر را فرو می‌ریزد. ناخودآگاه خود را کنار بالین پسر ۸ ساله‌ام یافتم، محکم او را درآغوش کشیدم. خوابش عمیق بود. به چشمانش خیره شدم و دستان لطیفش را بوسیدم و برای مادر ایلیا اشک ریختم…

 

دیگر آن مادر همیشگی نبودم، هیچ اشتیاقی برای آماده کردن صبحانه نداشتم، بی‌گمان مادر ایلیا نیز، هر روز صبح با لبخندهای نیمه‌خواب فرزند، خستگی روز گذشته‌اش را فراموش می‌کرد، حالا دیگر پاورچین‌های صدای فرزندنش نیست. پس چرا دل من این‌گونه پرآشوب است؟ گویی دستی ناپیدا، دیواره‌ی قلبم را می‌خراشد؟ چه فریادی می‌تواند این درد را آزاد کند؟ کدام اشک، می‌تواند خاموشش کند؟ مثل موجی تاریک، بی‌وقفه ثانیه‌ثانیه-ی صبحم سنگین‌تر می‌شد و دستم به کاری نمی‌رفت…

 

بازی، زیربنای زندگی
همه می‌دانیم که ایلیای ده ساله به بهانه‌ی «بازی»، از سوی مردی سی و هشت ساله ربوده شد. بازی، آن مفهوم ساده و بی‌پیرایه‌ای که همه کودکان با آن انس دارند و سرشار از شادی، خلاقیت و کشف دنیای تازه است، حالا برای ایلیا و مادرش، نمادی از رنج و درد است.

 

در این‌جا باید نگاهی عمیق‌تر به بازی و نقش بنیادین آن در زندگی انسان‌ها داشته باشیم. یوهان هویزینگا، فیلسوف و مورخ فرهنگ، در کتاب کلاسیک و تأثیرگذار خود «انسان بازیگر» بازی را نه فقط سرگرمی، بلکه اساس شکل‌گیری فرهنگ و تمدن می‌داند. او معتقد است بازی، برخلاف تصور عمومی، آزاد است، در چارچوب قواعدی مشخص انجام می‌شود و از دنیای روزمره جداست؛ اما مهم‌تر از همه، بازی، جهانی موقت و ویژه می‌سازد. در واقع، بازی برای هویزینگا یک کنش فرهنگی است، زیربنای هنر، قانون، زبان و حتی علم. در بازی، انسان خود را در قالب قوانینی می‌بیند که به دلخواهش نیست، اما با رضایت و شور به آن پایبند می‌ماند و از این طریق به معنای عمیق‌تری از زندگی دست می‌یابد. اما از امروز «بازی» برای کودکان گیلان چه معنا دارد؟

 

زمین بازی یا زمین ترس؟
داستان ایلیا، قصه‌ی تراژیکی از بازیِ نیمه‌تمام است. بازی کودکی که باید سرشار از رشد، خلاقیت و شادی باشد، ناگهان به واسطه‌ی حادثه‌ای ناگوار، به نمادی از درد، بی‌اعتمادی و ناامنی تبدیل می‌شود. بی‌گمان این تنها مادر ایلیا نیست که در مواجهه با این گسست از بازی و امنیت، هویتی شکسته و قلبی پر از درد دارد؛ من هم دیگر نمی‌توانم فرزندم را برای بازی رها کنم؟! بازی که نزد هویزینگا «دایره‌ای جادویی» برای کنار رفتن تهدیدهای بیرونی بود، امروز بدل به تهدید شده؟

 

بازی، در همه‌ی جهان، به کودکان امکان می‌دهد تا دنیای پیرامونش را تجربه و تفسیر کنند، اما امروز تجربه‌ی دردناک یک بازی، نه تنها دنیای کودکان بلکه دنیای ما مادران را هم ناامن کرده! چه کسی این گسست امنیت از بازی را می‌تواند تفسیر کند؟ در حالی‌که بازی است که به کودکان قدرت می‌دهد تا روابط اجتماعی بیافرینند. چه کسی این گسست اجتماعی و مهارت خطرناک زندگی را می‌آموزد؟ بازهم عده‌ای مخالف آموزش جنسی به کودکان در مدارس هستند؟ تا کی و تا کجا، باید امنیت‌های مختلف‌مان در عرصه‌ی اجتماع، بازی و… را فدای امور مطلقی کنیم که به نام مذهب به ما فروخته می‌شود؟ پیامدهای روانی و اجتماعی این حادثه را با همان درصدهای رییس ستاد اربعین خواهیم شمرد و محاسبه خواهیم کرد؟ بازهم آمارهای بی‌معنا، جایگزین ضرورت آموزش‌های اجتماعی می‌شوند؟

 

هویزینگا معتقد است، بازی، ابزاری است برای انتقال ارزش‌ها، هنجارها و «قواعد بازی» به جامعه. امروز کدام ارزش به جامعه منتقل شد؟ امروز نه در قامت یک مترجمِ حوزه‌ی بازی، بلکه بسان مادری که همیشه دغدغه‌ی بازی کودکانش را دارد، این سطور را از سر درد و آه می‌نویسم، آهی برای تابوهایی که مشکلات‌مان را افزون می‌کند و ناخواسته‌هایمان را افزون‌تر.

 

بازی به مثابه شیوه‌ای برای زیستن
میگل سیکار، نویسنده‌ی کتاب «Play Matters»، بازی را فراتر از یک فعالیت تفریحی صرف می‌داند و آن را یک شیوه‌ی زیستن معرفی می‌کند. او بازی‌گونگی (playfulness) را نوعی نگرش و سبک زندگی می‌داند که می‌تواند در همه جنبه‌های زندگی حضور داشته باشد؛ نگرشی که در آن خلاقیت، آزادی، انعطاف و تعامل معنا می‌یابد. اما برای ایلیاها که بازی را شیوه‌ای از نفس‌کشیدن و زیستن می‌دانند، جهانی ساختیم که در آن حتی بازی‌گونگی‌شان هم باید در قفس ترس، محدودیت و بی‌اعتمادی بمیرد! آیا در چنین جهانی، بازی می‌تواند راهی برای زیستن و تنفس واقعی باشد؟ برای منِ مادر هم دیگر جایی برای تنفس نمانده؛ درخبرها آمده بود، پدر ایلیا در آستانه‌ی دیوانگی و شوریدگی سیر می‌کند؛ من اما مثل هر مادری، تمام آستانه‌‌های اعتمادم فرو ریخته و سرشار از کینه‌ام، نه درد. کینه‌ از تمام آن‌هایی که راه‌های بازی‌گونگی را برای برقراری رابطه‌های عمیق معنادار به نام «تابو» بسته‌اند و انجماد زندگیِ معمولی را رغم زنده‌اند.

 

هربار کتاب میگل سیکار را مرور می‌کردم، بازی برایم زیبا و زیباتر می‌شد، اما امروز به واژه‌ی بازی آلرژی دارم. او می‌گفت: بازی به عنوان بخش اساسی تجربه‌ی انسانی و زیستی ما را با نوعی از بودن خود مواجه می‌‌کند اما امروز بازی برایم گسست است قطع از تمام آن تجربه‌های زندگیِ معمولی!

 

این گسست بازی، ضربه‌ای است عمیق به معنای زندگی، امنیت بنیادین و اعتماد به جهانِ زندگی. بازی، برای کودکان نه صرفا فعالیتی تفریحی، بلکه حق مسلمی است که به آنان امکان می‌دهد خود را در جهان بازشناسی کنند و در آن جایگاه یابند. اما جایگاهِ کودکان را هم ربوده‌ایم؛ این دیگر زباله‌ی سروان نیست که بدان بی‌توجهیم. دزدیده شدن ایلیا، قطع شدن این بازی نیمه‌تمام و بی‌پناه، به معنای از دست رفتن بخشی از زندگی است؛ بخشی که دیگر هرگز قابل بازگشت ساده نخواهد بود. امیدوارم جرقه‌ای از این درد منِ مادر،‌اندیشه‌های پریشانِ مسؤولان آموزشی را روشن کند برای‌اندیشه‌ای عمیق پیرامون اهمیت تابوشکنی برای حمایت از کودکان در مدارس.

 

آخرین روزی که ایلیا بازی کرد (مسؤولیت جامعه و ما)
این‌جاست که مسؤولیت جامعه، نهادهای فرهنگی و خانواده‌ها برجسته می‌شود. باید به بازی و امنیت کودکان به مثابه حقوق بنیادین انسانی نگاه کنیم و از آن پاسداری کنیم. بازی نه تنها تفریح، بلکه بستر رشد روانی، اجتماعی و فرهنگی کودکان است. جامعه‌ای که بازی کودکانش را نادیده می‌گیرد یا ناامن می‌سازد، به بنیان‌های خود آسیب می‌زند. این روزها امور مطلق، با مصادره‌ی حوزه‌های زیست انسانی، از سیاست تا آموزش، از هنر تا بازی، آرام‌آرام همه چیز را از آن خود می‌کند و «امر مقدس» را بر «امر انسانی» می‌نشاند. در چنین فضایی، بازی دیگر ابزار فرهنگ‌سازی نیست، بلکه فرصتی برای کنترل و انضباط افراطی است در این وضعیت اسفبار (که اقتصاد هم اسیر شعارگونگی‌های امور مطلق است)، هر مادری تصمیم می‌گیرد، به جای کوچه و بازی، فرزندش را به دنیای ناشناخته‌ی دیگری سوق دهد فضای مجازی و بازی!

 

من، به‌عنوان مادری که حول «بازی» می‌اندیشم، داستان ایلیا را داستان یک کودک در گیلان نمی‌دانم. قصه‌ی درد تمام مادرانی می‌پندارم که زیر بار سهمگین واژه‌های پیشامدرنی که آموزش و پرورش پیرامون تابوشکنی تولید می‌کنند، نمی‌توانند کمر راست کنند! باز تکرار می‌کنم: امروز، اگر این دیوار فرو نریزد، اگر آموزش جنسی، مهارت‌های ارتباطی و آگاهی‌بخشی را جدی نگیریم، فردا هزار ایلیای دیگر هم از ما ربوده خواهند شد. نه فقط جسم‌شان، که حق‌شان برای زندگی در جهانی امن، انسانی و سرشار از بازی. امروز، اگر به جای‌اندیشیدن، باز هم آمارها و درصدها را جایگزین امنیت واقعی کنیم، فردا دیگر حتی واژه‌ی «بازی» هم برایمان معنایی جز درد و بی‌اعتمادی نخواهد داشت.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.