در ستایش ِ او
درست وسط فروردینماه سال 1400 در روزی بهاری و آفتابی که شکوفههای سیب و آلبالو در خانههای حتی امروزی رشت بهصورت انفجاری روی شاخههای جانگرفتهی درختان خود نمایی میکند و دل آدم را میبرد، در آخرین روزهای رسیدن به قلهی شصت سالگی زندگیام هستم.
سنی که باوری به آن ندارم و اگر کندیهای گاه وبیگاه جسم نباشد، خیال سی سالگی به سرم میزند. دچاردستپاچگی هستم برای حداکثراستفاده ازروزهای باقیماندهی زندگی که نمیدانم چقدراست.
براساس ارزیابی همهی روزهای از دست رفتهای که نمیدانم چگونه همچون برق و باد گذشت، چقدرش درسیاست - که چه…