آرشیو برچسب

ایلیا

بازی نیمه‌تمام ایلیا

این روزها تیتر خبرهای استان گیلان، حول پسری ده‌ساله بود که صبح یکی از این روزها خبرش توجهم را جلب کرد. هر خط از داستان ایلیا را دنبال می‌کردم، «قلبم آتش می‌گرفت» و شعله‌ی جانسوز این درد که تنها یک مادر می‌تواند درک کند، درونم را پر از آشوب کرد. در میان احساس‌های مبهم اضطراب، درد، نگرانی نمی‌دانستم چه کنم. مادرها خوب می‌دانند که روزنه‌های زندگی‌شان به وجود فرزند گره خورده؛ در این لحظه گویی من جای مادر ایلیا بودم، اما نه نمی‌خواستم جای او باشم! سرشار از درماندگی، اشک‌هایم جاری شد و چشمانم پر از‌اندوه. این یک خبر ساده نبود که…

عادی‌سازی زندگی با هیولاها

ما ملت حاشیه‌ایم. جزییات و پرداختن به ریزه‌کاری‌ها، زوم کردن روی خراش‌ها و قطره‌های خون، خوراک روزانه ماست. مانند تماشاچیان سیرک شده‌ایم که از درد و رنج حیوانات زخمی، قصه می‌سازیم اما هرگز برای بستن چرخه خشونت قدمی برنمی‌داریم و در اکثر مواقع پیام واقعه را نمی‌گیریم. پیام حادثه نمی‌رسد چون قرار نیست که برسد. ما از تجربه‌های خونین‌مان درس نمی‌گیریم. هر قتل قرار است آخری باشد، اما همیشه یکی مانده به آخری‌ست. سیستم جامعه ما، سیستمی ناکارآمد، فشل و هیولا پرور است. سیستمی که امنیت را نه برای کودک یا یک زن جوان بلکه…