آیا ماهیها شادند؟

تاملی برکنش اصلاح طلبانه و مشارکت درامر انتخابات؛

54

در ابتدای “کتاب تردید” آمده است: یک روز “چوانگ تزو” همراه دوستش “هوئی تزو” بر فراز پل زیبای رودخانه‌ی هائو گردش می‌کردند، چوانگ گفت: ببین ماهی‌ها چقدر قشنگ از آب بیرون می‌جهند، این نشانه شادی آنهاست.

هوئی گفت: تو که ماهی نیستی، چگونه می‌توانی از شادی آن‌ها خبر داشته باشی؟ …

چوانگ گفت: من از شادی ماهی‌ها به خاطر شادی خودم باخبرم ( شادی دیدن آن‌ها از فراز پل هائو) .. به این حکایت قدیمی چینی که زمانش به حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح باز می‌گردد، یک هزار سال بعد در شعری از ” پوچی یو” چنین اشاره شده است: ” بحث چوانگ و هوئی بر فراز پل هائو بی‌حاصل بود. فکر آدمی از ذهن دیگر جانداران باخبر نیست.

 

ماهی خواری در پی صید ماهیان است، ماهی‌ها می‌جهند، نه از سر شادی، بل به نشانه خطر!… چیز‌ها چنان که می‌نمایند نیستند. اما چه کسی می‌داند؟ ”

نکته نخست: در اینجا فرض بر این است که تا پیش از “واقعه مهسا” بخش عمده جامعه را می‌توانستیم قشر یا اقشار خاکستری قلمداد کنیم که هماره خواهان یک زندگی معمولی و حداقلی با آزادی‌های نسبی بودند.

اینان در موسم انتخابات به اقتضاء خرد میان خوب و بد و یا بد و بدتر به سراغ گزینه‌ای می‌رفتند که به ثواب نزدیکتر بود و لذا رای این بخش از جامعه در اکثر انتخابات همسو با جبهه و جریان اصلاحات به صندوق ریخته می‌شد.

البته چنانچه به تکرار گفته شده و مورد تحلیل قرار گرفته این آراء خاکستری حتی در دوم خرداد ۷۶ هم ایجابی نبوده است.

به اعتقاد اینجانب به نظر می‌رسد پس از وقایع ۱۴۰۱ به مرور جامعه پلاریزه شده و هم اینک ما فاقد آن قشر خاکستری هستیم که جنبش اصلاح طلبی می‌توانست آن‌ها را به صحنه آورد. در نتیجه تمام بدنه و کادر جریان اصلاحات نیز اگر بصورت تمام قد وارد صحنه انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری شوند( چنانچه وارد شده‌اند ) بعید می‌توان احتمالی برای پیروزی آنان در نظر آورد.

 

دو: در صورت صحت فرض نخست و پذیرش پلاریزاسیون اجتماعی و عمیقتر شدن شکاف میان حاکمیت و مردم، مقدم بر این سؤال که: ” به چه کسی می‌بایست رای داد؟”

این سؤال مطرح است که آیا مشارکت در امر انتخابات به معنای فاصله گرفتن از مردم و آن قشر خاکستری نخواهد بود که تاکنون همراه ما بوده اما امروز تیره شده‌اند و سؤالات جدی نسبت به مسأله حضور در پای صندوق‌های رای دارند؟

اگر باور عمومی این باشد که بدون اصلاحات ساختاری در نظام حکمرانی و تغییر در قانون اساسی (چنانچه این اتفاق یک نوبت در سال ۱۳۶۸ رخ داد) مشارکت در انتخابات فایده‌ای ندارد، در آن هنگام هدف و استراتژی ما اصلاح طلبان چه باید باشد؟

آیا چنین می‌پنداریم که هرگاه عده‌ای انگشت شمار در پایتخت دور هم جمع شوند و بدون وجود پیش شرط‌های لازم بخواهند ورود به عرصه انتخابات را تئوریزه کنند، می‌توانند قشر خاکستری را بدنبال خود به حرکت درآورند؟

اگر چنین است چرا در انتخابات ریاست جمهوری گذشته مردم در کنارشان نایستادند و با آنان “زیر میز نزدند؟ ”

به جای تعبیر بی‌معنای “زیر میز زدن” بخوانید: به هر قیمتی و تحت هر شرایطی مشارکت نکردند و یا در انتخابات دوره پیشین مجلس برای “روزنه گشائی” حضور نیافتند؟

… چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید: بله، هر نظری را بپذیریم چه مشارکت و چه عدم مشارکت، برای هر دو سوی ماجرا می‌توان هزاران دلیل اقامه کرد، اما آیا مردم خود را ملزم می‌دانند که همواره به نسخه هائی که ما نوشته‌ایم و می‌نویسیم عمل کنند؟

 

سه: میان اصلاح طلبی در مقام ثبوت و اثبات ( تعریف و تحقق ) باید فرق بگذاریم.

اصلاح طلبی در مقام تعریف همواره قابل دفاع است و ما راهی بجز اصلاحات نداریم چرا که هر راه دیگری مستلزم هزینه‌های فراوان و در نتیجه کژراهه و بی‌راهه است.

اما آیا کنش اصلاحی فقط و فقط منحصر به مشارکت در بدست آوردن قدرت سیاسی است؟

چرا به سراغ شقوق دیگری از کنش اصلاح طلبانه نمی‌رویم که با آگاهی بخشی درقاعده هرم و تشکیل احزاب فراگیر و سندیکا‌ها و فعالیت‌های فرهنگی و… در بستر جامعه قابل تحقق است و از مسیر مردم می‌گذرد؟

ما انجام اصلاحات را از طریق مشارکت در قدرت سیاسی بار‌ها آزموده و دریافته‌ایم که چندان اثر بخش نیست چرا که بقول عزیزی: نهاد‌های انتصابی می‌خواهند رئیس جمهور را در حد یک تدارکاتچی تنزل مقام دهند! اینجاست که مردم میان اصلاحات در مقام تعریف و اصلاح طلبان در مقام تحقق فرق می‌گذارند و علیرغم اعتقاد به اصلاحات، اعتمادشان از اصلاح طلبان سلب می‌شود و اینچنین است که ما (اصلاح طلبان ) نیز همچون اصولگرایان از سوی آنان به یک چوب رانده می‌شویم!

اگر در جامعه این ذهنیت ایجاد شود که ما هم از هر فرصتی استفاده می‌کنیم تا جایگاه‌های مدیریتی پردرآمد و هیات‌های مدیره شرکت‌های دولتی و سایر پست‌ها و مشاغل پر امتیاز را اشغال کنیم و در انتهای دوره هم بگوئیم که کاره‌ای نبودیم و “میدان” بر دیپلماسی غلبه کرد و یا…. آیا مردم حق نخواهند داشت که از ما نیز چون اصولگرایان اعراض کنند؟ براستی آیا مطالبات ما با مردم یکیست؟

 

چهار: با توجه به نکات پیش گفته به نظر می‌رسد که دو‌گانه پیش روی ما ” انقلاب یا اصلاح” نیست تا در ترجیح یکی بر دیگری قلمفرسائی شود زیرا روشنفکران امروزی برخلاف روشنفکران دهه‌های چهل و پنجاه بر معایب تقابل جبهه‌ای و انقلاب‌ها واقف گشته‌اند و به قول جناب (آنتونیو) گرایشی به تقابل موضعی روی آورده‌اند و کنشگری مرزی را توصیه می‌کنند.

اما اشتباهمان اینست که اصلاحات را با شرکت در انتخابات مساوی فرض می‌گیریم و هرگونه مخالفتی با این فرضیه را توصیه به انقلاب تلقی می‌کنیم، در حالیکه اقسام فراوان و متصور دیگری از کنشگری مرزی وجود دارندکه کمتر به آن‌ها پرداخته‌ایم.

آری اینک دو‌گانه اصلی چنانچه گفته شد، انقلاب یا اصلاح نیست، بلکه “مشارکت یا مردم” است.

باید همراه و در کنار مردمی باشیم که به اصلاحات اعتقاد دارند، اما به دنبال تکرار راه‌های آزموده نیستند و اقسام دیگری از کنش اصلاحی را دنبال می‌کنند…

یک مثال: جنبش مهسا هم دارای مؤلفه‌های اصلاح طلبانه بود و هم در برخی موارد مواضع انقلابی را دنبال می‌کرد، آیا بهتر نبود جنبش اصلاح طلبی با توجه به تجربیات ارزشمند خود و نیز دارا بودن تئوریسین‌های تراز اول و کادر‌های ارزشمند، با تقویت اِلِمان‌های اصلاحطلبی در جنبش مهسا هم مانع بروز تقابل‌های سهمگین در کف خیابان‌ها می‌شد و هم صفوف خود را در کنار مردم تعریف می‌کرد؟

در اینجا باز هم باید ترجیع بند سخنانم را تکرار کنم: آیا اصلاح طلبی فقط و فقط از طریق سکانداری ریاست جمهوری و مشارکت اصلاح طلبان در آنچه را که “کیک قدرت” می‌نامند قابل تحقق است؟

آیا تزریق دوز بیشتری از اصلاحات به “جنبش مهسا” و در نتیجه جلوگیری از تقابل‌های خیابانی و خونریزی‌هائی که دل‌های بسیاری را تا ابد داغدار کرد( البته در حد توان اصلاح طلبان ) ارزشش بیش از تصدی سکان ریاست جمهوری نبود؟

آیا برخی از رهبران اصلاحات که در این دوره پر هیایو دامن خود را بر چیدند تا به موقعیت‌های حداقلی آنان آسیبی نرسد، به اندازه بانیان این اوضاع و احوال مقصر نیستند؟

بگذریم! … هم اکنون انتظارمان چیست؟ آیا انتظار اینست که مردم همه چیز را فراموش کنند و همچون سال‌های ۷۶، ۸۰، ۹۲ و ۹۶ از ما و کاندیدای ما با سوت و کف استقبال کنند.

باید به دنبال “حضور مردم در صحنه” باشیم و نه ” ظهورشان در صحنه “ظهور در صحنه بر پیروی احساسی و پوپولیستی استوار است و حضور در صحنه آگاهی نسبی می‌طلبد.

 

پنج: پیش از انتخابات ۱۴۰۰، حاکمیت در موسم انتخابات ریاست جمهوری عموماً به گونه‌ای عمل کرده که هم رضایت دو جناح حاصل شده است و هم به تبع حضور اصلاح طلبان، مردم به نفع‌ ایشان وارد صحنه شده‌اند، اما پس از واقعه مهسا به نظر می‌رسد قشر خاکستری پیش از اصلاح طلبان تصمیم خود را گرفته است…

پیش از این در بیشتر صحنه‌های انتخاباتی هم حاکمیت، هم دو جناح سیاسی و هم مردم بطور نسبی احساس رضایت داشتند و به تعبیر مولانا در یکی از قصه‌هایش: با یک درهم خواسته‌های هر چهار گروه تأمین می‌شد و انتخابات ریاست جمهوری آن یک درهمی بود که هم حاکمیت و نظام از آن منتفع می‌گشت، هم جناح‌های سیاسی با یکدیگر به رقابت جدی می‌پرداختند و هم مردم با مشارکت خود و ترجیح یکی بر دیگری میان خوب و بد و یا بد و بدتر گزینش می‌کردند و آرزوی جملگی( البته به طور نسبی ) برآورده می‌شد:

“پس بگفتی او که من زین یک دّرّم

آرزوی جمله‌تان را می‌خرم”

در آن هنگام اصلاح طلبان به قشر خاکستری وعده می‌دادند: ” پس شما خاموش باشید! انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفتگو”. اما همانگونه که اشاره شد هم اکنون شرایط متفاوت است و مردم، خاصه پس از واقعه مهسا، اصلاح طلبان را زبان خود نمی‌دانند در نتیجه بیم آن می‌رود که اصلاح طلبان اگر با همه تئوری پردازی‌ها و فعالیت‌های عملی خود موفق نشوند برای همیشه سرمایه اجتماعی‌شان را از دست دهند مگر آنکه در آینده به تغییرات اساسی در اهداف و استراتژی‌ها روی آورند.

در انتها باید دوباره به آن تردید نخست باز گردیم ( اما این بار نه از فراز پل زیبای “رودخانه هائو”، بلکه از جایگاه عزیزانی چون صبا آذر پیک، یاشار سلطانی، صادق زیبا کلام و… که برای اصلاحات هزینه پرداخته‌اند) و سؤال کنیم: آیا ماهی‌ها ( مردم ) شادند یا ما ( اصلاحطلبان ) بخاطر شادی خود آن‌ها را شاد می‌پنداریم؟

نظرات بسته شده است.