مدتی است که آمار طلاق تبدیل به موضوعی رسانهای شده است و دلایل تأکید بر آن را میتوان در چند دلیل اصلی جستجو کرد: یکی از این دلایل به بسترهای فرهنگی- اجتماعی جامعهی ایران مربوط است. از آنجا که گفتمان فرهنگی در ایران، ازدواج را امری مقدس به شمار آورده و برای اثبات آن از باورهای دینی نیز یاری میگیرد، گسسته شدن پیوندی که بر اساس ازدواج شکل گرفته، در فهم عامیانه تبدیل به امری ناپسند میشود. دوم، وابستگی هویت زنان و مردان به وضعیت تأهل آنان است؛ بخصوص در میان زنان این هویتیابی بستگیِ زیادی به مردانی دارد که بعنوان همسر، پدر یا برادر از وی حمایت کنند. گرچه به شکلی ضعیفتر، این هویتیابی در مورد مردان نیز به تأهل آنان بستگی دارد.
ارائهی آماری کلی از ازدواجها و طلاقهای ثبتشده نمیتواند نمای دقیقی در اختیار مخاطب قرار دهد تا بتوان بر اساس آن آسیبشناسی کرد. اگرچه آمار ابزاری در راستای ارائهی تصویری ساده و قابل فهم از شرایط پیچیدهی اجتماعی است، اما به همان میزان نیز فریبدهنده است
از این رو، طلاق به شکلگیری هویتهای بحرانی یا به از دست رفتن دستاوردهای هویتی پس از طلاق منجر میگردد. سوم، سیاستهای افزایش جمعیت که از سوی سازمانهای دولتی ابلاغ شده و گرچه با باورهای سنتی و مذهبی نزدیکی دارد، اما با تجربههای زیستهی آنان همسویی ندارد و نشان میدهد که انتخاب عقلانی بر اساس تجربههای زندگی روزمرهی افراد در نادیده گرفتن سیاستهای جمعیتی تأثیر زیادی دارد. بنابراین ختم شدن پیوند زناشویی به طلاق حتی احتمال بالقوهی فرزندآوری را هم به صفر میرساند. چهارمین و آخرین دلیل که سیاستگذاری فرهنگی بر آن تأکید دارد، مشوقهای ازدواج هستند که تحلیل جامعهی مخاطب بر اساس زیست اجتماعیِ آنان که جامعهای ناپایدار بخصوص از نظر اقتصادی را نشان داده است، با تحلیل سیاستگذاران فرهنگی تفاوتهای بیشماری دارد. به نظر میرسد، وضعیت بیثبات اقتصادی دو رویکرد نظام حاکمیتی تنها دلیل اجتناب از ازدواج و فرزندآوری به شمار رفته، اما در میان جوانان، مسئلهی اقتصادی تنها یکی از دلایل موجود است. درواقع، سیطرهی بیاعتمادی در روابط بینفردی، از دست رفتن سرمایهی اجتماعی، نبود چشماندازی روشن از آیندهی نزدیک و در نهایت، ناتوانی جامعه از ارائهی خدمات حمایتی از جمله عواملی هستند که به کاهش ازدواج منجر شده و در برابر این پدیده، طلاق تبدیل به مسئله شده است. از این مقدمه میتوان چنین نتیجه گرفت که برای بحث از طلاق و مسئله پنداشتنِ آن، ابتدا باید به چیستی و چرایی ازدواج توجه کرد و کارکردهای آن را نسبت به جریان زندگی اجتماعی در میان مردم بررسی کرد.
در گذشتههای نهچندان دور در ایران، نظارتهای خانوادگی از سوی بزرگترها چنان قوی بود که همچون روابط ارباب- رعیتی بر زندگی جوانان سایه میانداخت؛ تا جایی که وجود فضای خصوصی برای زوجها فارغ از معنا بود.
آماری که اخیراً از سوی سازمانهای رسمی و غیررسمی اعلام میشود، حاکی از منجر شدن نیمی از پیوندهای زناشویی به طلاق است. نکتهی مهم اینجاست که چند ازدواج در یک سال اتفاق افتاده و از میان ازدواجها صورتگرفته در طول یک سال، چند ازدواج به طلاق ختم شده است؟ ارائهی آماری کلی از ازدواجها و طلاقهای ثبتشده نمیتواند نمای دقیقی در اختیار مخاطب قرار دهد تا بتوان بر اساس آن آسیبشناسی کرد. اگرچه آمار ابزاری در راستای ارائهی تصویری ساده و قابل فهم از شرایط پیچیدهی اجتماعی است، اما به همان میزان نیز فریبدهنده است. نسبتی که میان طلاقهای ثبت شده و ازدواجهای ثبت شده برقرار شده، از نظر آماری غیردقیق است و نوعی خطای آماری به شمار میرود. نسبتی که میان ازدواج و طلاق در استانها متفاوت با توجه به بسترهای فرهنگی متنوع و شرایط اجتماعیِ زندگی روزمرهی متفاوتی که مردم تجربه میکنند و البته با نادیده گرفتن جمعیت و سطح مهاجرپذیری استانها نمودی وارونه و نامتناسب از پدیده را ارائه داده است. نکتهی دوم اینکه این آمار معنایی دووجهی دارد؛ از یک سو قصد تشویق به ازدواج دارد که در برابر این میزان از طلاق، تشکیل خانواده را بعنوان ارزشی اجتماعی تلقی کند و از سوی دیگر به طبیعی شدن طلاق در میان تودهی مردم نیز کمک میکند. نکتهی سوم این است که در میان ازدواجهایی که به طلاق منجر شدهاند، باید آسیبهای ناشی از اجتماعی شدن افراد را نیز بررسی کرد. برای مثال، تشکیل خانواده به معنای شکلگیری رابطهای است که تعهدی متقابل را در خود دارد و بدون مسئولیتپذیری این رابطه ممکن است در زمانهای به وجود آمدن چالش و نبود حمایتهای خانوادگی و اجتماعی به سوی جدایی رهنمون شود. در گذشتههای نهچندان دور در ایران، نظارتهای خانوادگی از سوی بزرگترها چنان قوی بود که همچون روابط ارباب- رعیتی بر زندگی جوانان سایه میانداخت؛ تا جایی که وجود فضای خصوصی برای زوجها فارغ از معنا بود. جوانان ازدواج میکردند تا از تابوها و برچسبهای اجتماعی بگریزند و بتوانند در شبکهی روابط اجتماعی سنتی باقی بمانند. اما تحول معنای ازدواج و خانواده موجب شده تا اهداف جوانان از ازدواج نیز متفاوت شود و سیاستهای اجتماعی و فرهنگی بر اساس بسترهای اجتماعیای که متحول شده و تجربههای جدیدی را رقم زده یکی از مسائلی است که امروز در جامعه با آن دست به گریبان هستیم و سعی داریم انسانهایی با آگاهیهای متنوع را با برنامههایی مبتنی بر سنتها و قوانین موجود در جامعهی اغلب روستانشینِ چند دهه قبل اداره کنیم. بی توجه به رخدادهای جامعهی امروز که نشان میدهد حتی فهم عامه و معرفت عامیانهی مردم از زندگی اجتماعی خویش با گذشتهای که خود آن را تجربه کردهاند، متفاوت است.
آگاهیای که انسان بر اساس آن تصمیم میگیرد در زندگی اجتماعیِ خود چه نقشی ایفا کند، در فرایند قرار دارد که پیشرونده است؛ بدین معنا که در تقابل ذهنیتها و عینیتها فهمی شکل میگیرد که ممکن است پنهان نگاه داشته شود، عیان نگردد یا با بازی نقش سعی در جلوهگری به شیوهای دیگر وجود داشته باشد، اما معنای پنهان آن را باید کشف کرد. با تغییر ایدهها و نگرش فرد و تغییر موقعیتهای اجتماعی که ما در آنها زندگی میکنیم، فهمی شکل میگیرد که مبنای روابط اجتماعی ماست. در ضمن باید به این نکته نیز توجه داشت که منظور از موقعیتهای اجتماعی صرفاً موقعیتهای موجود در فضای عمومی و مشارکت سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه موقعیتهای اجتماعی افراد در خانواده هم دستخوش تحول شده است و در حال حاضر، بسیاری خانوادهها به ازدواج نکردن فرزندان یا جدا شدن آنان بعنوان مسئلهای که فضای بحرانی در خانواده ایجاد کند، نگاه نمیکنند. برخی آن را تقدیر میپندارند و برخی دیگر، رهایی از بندی که ممکن بود صدمات زیادی به فرزندشان بزند و استدلالهایی مشابه یا متفاوت با این موضوع بسیار است. اما نکتهی اصلی در تغییر فهم مشترک اجتماعی نسبت به مسائل خانوادگی است و باید دید که افزایش آمار طلاق از سوی این فهم مشترک تا چه اندازه مسئلهانگاری میشود؟ آیا طلاق بعنوان مسئلهای اجتماعی است که نباید اتفاق بیفتد و زندگی خانوادگی با هر چارچوبی در قالب سنتیِ خویش حفظ شود؟ یا فهم مشترک در حال حاضر بر این نکته صحه میگذارد که گاهی طلاق تنها راه یا یکی از بهترین راههای بازگشت به زندگی طبیعی باشد؟
آنچه از سوی متخصصان گفته میشود و از سوی سیاستگذاران نشنیده گرفته میشود، عاملیت انسان در ازدواج است. انسان تا زمانی که بر اساس خواستههای خویش دست به انتخاب نزند و انتخابی مبتنی بر عقلانیت خویش نداشته باشد، از پذیرش مسئولیت گریزان خواهد بود. بنابراین اِعمال جبرهای اقتصادی و فرهنگی نهتنها نمیتواند موجب افزایش ازدواج و کاهش طلاق شود، بلکه میتواند پیامدهایی به مراتب بدتر از طلاق برای دولتها به همراه داشته باشد. برای مثال، خانوادههایی که در آستانهی جدایی هستند و فرزند حاصل از ازدواج به دلایل مختلف از سوی هر دو خانواده پس زده میشود، چه آیندهای میتوان برایش متصور بود؟ آیا از چنین کودکانی میتوان انتظار داشت که بار بیمهریها را زمین بگذارند و تصمیم بگیرند برای خودشان زندگی کنند؟ آن هم در جامعهای که در فرایند اجتماعی شدن زندگی هر فرد را وابسته به زندگی دیگران تعریف کردهایم و تأکید شده که در ازدواج یک دختر باید اجازهی پدرش باشد؛ پدری که بر اساس تجربههای خود به فهمی سنتی از زندگی رسیده است را مبنای تصمیم درست دختر قرار دادهایم. شاید با یک مثال ساده بتوان روشنتر بحث کرد: گذشته از اینکه برخی مردانِ سرپرست خانوار دارای ویژگیهایی مانند اعتیاد، مشاغل سوء و روابط ناپسند از نظر عرفی و فرهنگی هستند، فرض کنیم دختری قصد ازدواج با مردی را دارد که برنامهنویس کامپیوتر است و این فرد میتواند با قبول پروژهها در خانه مشغول کسب درآمد شود. حال با تعریف سنتی از اشتغال که مرد شاغل مردی است که صبح از خانه بیرون برود و شب با خستگی به خانه برگردد، این مرد که در تعریف امروزی هم شاغل است، هم دارای درآمد است و هم پایگاه اجتماعیِ مطلوبی دارد را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ این همان روندی است که ما بعنوان قالبهای فرهنگی به افراد در جامعه آموزش میدهیم و تصور بر این است که مرد باید تمام روز را خارج از خانه باشد و زن تمام روز را باید در خانه تنها باشد؛ در صورتی که زندگی خانوادگی در جامعهی کنونی از این قاعدهی کلی تبعیت نمیکند. با همین مثال ساده یک نتیجهی مهم باید گرفت و آن اینکه جوانان با چه تصوری ازدواج میکنند و در زندگی مشترک خویش با چه موقعیتهایی مواجه میشوند؟ چرا برخی مواقع موقعیتهای زندگی زناشویی برای زوجها دور از انتظارشان است و قدرت تحلیل جایگاه خود و احتمالا اشتباهات خود در شکلگیری آن موقعیت را درک نکردهاند؟
در یک جمعبندی به چند نکته اشاره میکنم که نشان میدهد آیا طلاق در جامعهی ایران را باید مسئله پنداشت یا به بسترهای اجتماعی و فرهنگیِ ازدواج توجه نمود تا بتوانیم ازدواجهای پایدارتری داشته باشیم:
نکتهی اول: آگاهی جوانان بخصوص کسانی که به صورت کاملاً سنتی ازدواج میکنند از دنیای جنس مخالف چیست؟ مردان از دنیای زنانه چه میدانند و زنان از دنیای مردانه چه تصوری دارند؟ روانشناسی زرد که دست به معناسازی برای رفتارهای مردان و زنان زده است، چرا تا این حد مورد استقبال واقع میشود؟ مگر نه اینکه زنان و مردان در جستجوی شناخت دنیای جنس مخالف خود هستند و به همین دلیل این قواعد کلی و معناسازیها از شیوههای کنش انسانی در قالبهای جنسیتی از طرفداران زیادی برخوردار است. باید زمینه را مهیا کرد تا انسان فارغ از اینکه در چه پایگاه اجتماعی قرار دارد شناخته شود و موضوع نخستی برای ازدواج ویژگیهای شخصیتی باشد نه تصورات و قالبهای از پیشساختهشده.
نکتهی دوم: آگاهی جوانان از گفتگوهایی که باید پیش از ازدواج داشته باشند چقدر است؟ مرسوم است که دختران و پسران با نظارت خانواده پیش از ازدواج گفتگوهایی دارند، اما آیا میدانند هدف از گفتگوها چیست؟ چه چیزهایی باید در این گفتگوها محور بحث باشد و چه مسائلی حاشیهای است؟ نتایج حاصل از مصاحبههای انجام شده با افراد مطلقه نشان میدهد که زنان و مردان بسیاری از ویژگیهای شخصیتی همسرشان را پس از ازدواج متوجه شدهاند. این بدین معناست که جوانان پیش از ازدواج یا به اندازهای ایزوله شده بودند و در فضای یوتوپیایی خود زندگی میکردند که نتوانستند معنای کنشهای متقابل یکدیگر را بفهمند و به عبارت سادهتر، قادر نبودند از رفتارهای همسر خود پیش از ازدواج گرهگشایی کنند و در اتفاقات پس از ازدواج دائم به حافظهی تاریخی خود پیش از ازدواج ارجاع میدهند. یا اینکه جوانان به اندازهای از آگاهی برخوردار نیستند که بدانند زمینههای لازم برای آغاز یک زندگی مشترک چیست و به همین دلیل مسائل حاشیهای را به اصل مطلب تبدیل میکنند و مسائل اصلی یا به حاشیه میرود یا طرح نمیشوند. آگاهی نسبت به این وارونه دیدن مسائل نیز به تجربههای پس از ازدواج انتقال مییابد و پدرها و مادرها در نصایح خود اشارهی زیادی به این مسئله دارند.
نکتهی سوم: مسئولیتپذیری است که در آموزشهای رسمی و غیررسمی در جامعهی ایرانی تبدیل به حلقهای مفقوده شده است و درک درستی از این موضوع وجود ندارد. این تصور که مسئولیت همیشه ناظر به دیگران است، موجب شده تا مسئولیت نسبت به زندگی شخصی نادیه گرفته شود و در نهایت، پیدا کردن مقصر در هر موقعیتی نخستین چالش کنشگران اجتماعی باشد. در ضمن مسئولیت بُعد اجتماعی نیز دارد که ناظر به دیگران است و دایرههایی تو در تو را به خود اختصاص میدهد که از گروههای کوچک اجتماعی مانند خانواده و گروه دوستی و همالان تا نسلهای آینده را بعنوان مخاطب در نظر دارد. اما این مسئولیت اجتماعی نفیکنندهی تصمیمگیریِ شخصی نیست و چنانچه هر فردی بتواند هر دو بُعد مسئولیت اجتماعی را دریابد، انتظارات خود از دیگران را تنظیم میکند و میتواند متوجه شود که در کنش متقابل با دیگران چه وظایفی دارد و در مقابل، چه خواستههایی میتواند در این روابط برآورده شود.
نکتهی چهارم: آگاهی جنسی و آگاهی جنسیتی که در فرهنگ عمومی جامعهی ایران بعنوان خط قرمز فرایند اجتماعی شدن تلقی شده است، از خلاءهایی است که موجب میشود جوانان پس از ازدواج به دنیایی پرتاب شوند که هیچ شناختی از آن ندارند. این محدود کردن آگاهی جنسی و جنسیتی در حالی اتفاق میافتد که یکی از هدفها و کارکردهای تشکیل خانواده، چه بسا اصلیترین هدف آن در جامعهی ایران بقای نسل است که البته با تحریفهایی که در تعاریف عرفی صورت گرفته، به بقای نام خانودگی تبدیل شده است. این ضرورتیترین مبنای ازدواج بدون آگاهی قبلی و رسیدن به فهم دقیق از زندگیای که قرار است آن را برآورده کند، در هالهای از ابهام قرار میگیرد.
نکتهی پنجم: تقلیل یک رابطهی انسانی در ازدواج به یک رابطهی اقتصادی و تجاری که موجب شده آمال اقتصادی در گرو ازدواج قرار گیرد و کسب اهداف مادی یکی از مهمترین مقاصد ازدواج باشد. با سلطهی این رویکرد، افراد پس از کسب منافع اقتصادی از رابطهی خود خارج شده و هیچ تعهدی به آن رابطه نیز نخواهند داشت. روابط انسانی که در فرایند اجتماعی شدن نیز کمرنگ بوده، در این رابطهی زناشویی رنگ میبازد و در نهایت به معامله و تجارتی منجر میشود که در ازای خدمات زناشویی هزینهای اقتصادی جابجا شده است.
بیشک نظام تقسیم کار اجتماعی که بُعد جنسیتی آن هر روز بیش از گذشته روابط زنان و مردان را با مشکل مواجه میکند نیز بخشی از این شرایط اجتماعی- اقتصادی است. قوانین و مصادیق سنتی، عرفی و قانونی در جامعهی ما نیز بیش از آنکه در راستای حمایت از خانواده باشد، به اضمحلال آن یاری میرساند و قوانین حمایت از صیانت زنان و خانواده نیز راه پرچالشی پیش رو دارد که اگر منجر به بروز مسائل جدید شود، با پدیدهی عجیبی مواجه نشدهایم.
نکتهی ششم: توانایی بازنگری خود و بازاندیشی در روابط متقابل است. اینکه بتوانیم خود را در جایگاه فرد دیگری تصور کنیم و بتوانیم واکنشهای هیجانی یا کنشهای عقلانی خود را در موقعیتهای مختلف از جمله، موقعیتها تنشزا بررسی کرده و چنانچه نیاز به تغییر در باورها یا رفتارهای خویش هست، به آن اهتمام ورزیم. در شکلگیری یک رابطهی زناشویی اغلب توقعاتی مطرح میشود که باید از سوی طرف دیگر برآورده شود و انتظارات متقابل گاهی دور از انتظار به شمار میرود. به همین دلیل است که توصیهها برای بهبود روابط که با تنش مواجه است معمولاً فرزندآوری است؛ بدون توجه به این نکته که محور قرار گرفتن فرزند در چند سال اول زندگی موجب میشود تا اختلافات یا سوءتفاهمها به حاشیه برود و تمرکز بر امر جدیدی باشد که رخ داده است. اما دور از ذهن نخواهد بود که با گذشت زمان و بازگشت زندگی خانوادگی به روند طبیعیِ خود و کمتر شدن وابستگی کودک به پدر و مادر، باز هم موقعیتها تنشزا به شکلی دیگر خودنمایی کنند و این بار راهی به جز حل مسئله وجود ندارد؛ دیگر نمیتوان با فرزندآوری مسئله را پاک کرد و اذعان به نبود مسئله کرد. به همین دلیل است که بازنگری و بازاندیشی از اهمیت بالایی برخوردار است تا قضاوتهای درست در راستای حل عملگرایانهی مسئله صورت گیرد.
این شش نکته از اساسیترین مسائلی است که منجر به گسستن روابط زناشویی میشود که البته پیش از ازدواج و از کودکی باید آنها را ترمیم کرد. پس از آن شرایط اقتصادی- اجتماعی پیش میآید که به ناگزیر انسانی که درگیر در این شرایط است، باید به صورت دقیق به آن مسائل نیز توجه داشته باشد و خود را برای ورود به رابطهای زناشویی مبتنی بر تعهد و مسئولیتپذیری محک بزند. بیشک نظام تقسیم کار اجتماعی که بُعد جنسیتی آن هر روز بیش از گذشته روابط زنان و مردان را با مشکل مواجه میکند نیز بخشی از این شرایط اجتماعی- اقتصادی است. قوانین و مصادیق سنتی، عرفی و قانونی در جامعهی ما نیز بیش از آنکه در راستای حمایت از خانواده باشد، به اضمحلال آن یاری میرساند و قوانین حمایت از صیانت زنان و خانواده نیز راه پرچالشی پیش رو دارد که اگر منجر به بروز مسائل جدید شود، با پدیدهی عجیبی مواجه نشدهایم.