زنده زنده سوختن هموطنانمان درکمپ ترک اعتیاد لنگرود نشان دهنده وضعیت اسف بار معتادین در کشور است.
اگر چه این افراد کارتن خواب نبودند، اما آنها درحالی با امید و برای نجات از اعتیاد در این کمپ زنده زنده سوختند که در سوی دیگر، بیخانمان زیادی به دلیل اعتیاد در پاتوق ها، دارند بیصدا تمام میشوند.
این اتفاق میتواند اعتماد سایر مددجویانی که درگیر این بیماری هستند را نابود کرده و آنها را از ادامه درمان ناامید کند.
برای دانستن آنچه که چرا معتادان ترجیح میدهند در به در پاتوقهای شهر باشند یا چند متر را زیر زمین درون گند و کثافت زندگی کنند، اما به گروهی یا سازمانی اعتماد نکنند و به خوابگاه تمیز یا همان کمپی که برایشان مهیا شده نروند چند دلیل ساده دارد؛
مهمترین و اولین دلیل این امتناع ، اجرای برنامههای درمان اجباری (بدون تمایل) ماده۱۶ است که به دلایل متعدد و قابل پیش بینی، این نوع درمان مورد علاقه مسولین است. در حالیکه صرف هزینه های زیاد دولتی برای اینکه یک معتاد متجاهر را به زور پلیس و دستورقضایی به کمپ منتقل کنند، پروژهای کاملا شکست خورده است که سالهاست در حال اجراست.
اما قفل کردن درب خوابگاه اغلب یک رسم نانوشته در کمپ ها برای جلوگیری از فرار مددجویان و عدم ایجاد مزاحمت برای پرسنل بوده است. در این قبیل موارد اغلب کلیدهای مرکز به دست یک نفر سپرده میشود و از خود مددجویان به عنوان همیار در امورات مرکز استفاده میشود و عمدتا وسایل گرمایشی نا ایمن در این کمپ ها نصب شده است.
دلیل دوم؛ گاها خدمات درست و در شان انسانیت به این معتادان ارایه نمیشود. رفتارهای تحقیرآمیز و ادبیات نامناسب و حتی استفاده از نیروی انسانی بی تجربه که خود نسبت به اعتیاد انگ دارد، عامل مهمی است که معتادین، کارتنخوابی را به مراکز خدمات دهنده ترجیح میدهند.
دلیل سوم؛ نظارت درستی بروی فعالیت این مراکز وجود ندارد. اغلب مدیران سازمانهای متولی، سابقه فعالیت شان مرتبط نبوده و به تبع کارشناسان آموزش دیده و باتجربه را مسول کار نمیکنند. به دلیل اینکه چون حوزه کار چندان تخصصی نیست، برخی مراکز درمانی غیر مجاز مانند کمپها و خانههای بهبودی با هزینه و شهریه کمتری فعالیت دارند. از اینرو ترجیح خانوادهها یا حتی خود مددجویان مراجعه به این مراکز با هزینه کمتر است چون اغلب به دلیل اعتیاد گرفتار مشکلات متعدد اقتصادی هستند.
دلیل چهارم؛ اعتمادیست که از دست رفته است. درب بسیاری از مراکز تمایلی کاهش آسیب را برای فعالیت چنین کمپ های بستند و معتادین را به زور و برای افزایش آمار طرحهای جمع آوری ضربتی، به کمپ های ماده۱۶ انتقال میدهند. وجود چنین برخوردهایی موجب عدم بی اعتمادی مددجوها شده است . چون از وجود چنین زندانهایی به اسم کمپ آگاه هستند که ممکن است تا یکسال از آن رهایی نداشته باشند.
پیمانکاران مناقصهای مجری مراکز، مجوز دادنها و پروانه ندادنهای سفارشی، انگ و تبعیضی که جامعه نسبت به افراد معتاد دارد و آنها را شایسته هر خفتی میبیند، عدم پذیرش خانوادهها بعد از خروج از کمپ، ناامیدی و بیکاری مددجویان بعد از درمان و … از جمله دلایل دیگری است که مددجویان علاقه ای برای حضور در چنین کمپهایی ندارند.
بیایید صادق باشیم، اگر این حادثه در یک مدرسه یا دریک خانه سالمندان اتفاق میافتاد، بازهم گفته میشد “بهتر”، “خانواده هایشان نجات پیدا کردند”، “قبلا تو فضا بودن حالا در آسمونند”،
آیا با جزغاله شدن ۳۲نفر شوخی میشد؟ اینهمه بیتفاوتی وجود داشت؟