او شبیه حرفهایش بود

0 224

نوشتن از دکتر منوچهر ستوده همیشه برایم سخت است و کار او نیز بدون شک از تعارفات گذشته و دیگر دم آن نیست که قلم به دست گرفته و برایش واژه ردیف کنم و مثلا بنویسم «وز شمار دوچشم یک تن کم» و یا بنویسم «یاد بعضی نفرات»… تا با ادب قلم بر رطب خیالش، بندبازی کرده باشم.

و منِ هیچ، بر چنان پیچ گرانی حلقه زنم و خود را بزرگ گردانم.

بر این حال، سمند سخن را بر ویژگی‌هایش و پرده‌هایی از زیستنمدی او خواهم راند ولی پیش از آن مقصود به قصد نشان دادن راه آشنایی خود با او، لختی، شرح و کشاف مرتکب می‌شوم.

عصر یک روز تابستانی در سال ۸۸ و درگرماگرم دمیدن ملت ایران بر تنور دموکراسی، تلفن را برداشتم و به موبایل دکتر ستوده زنگ زدم. خیلی ساده و بی تکلف پاسخ داد و برای فردا صبح ساعت ۶ در خانه‌اش قرار گذاشت که بروم دیدنش.

حالا خانه‌اش کجا بود، دو کوچه آنطرف‌تر؟

نه.

در روستای کوکشکک، نزدیک گچسر(جاده چالوس).

و من که تهران بودم.

با پراید نوک مدادی خاطره‌انگیزم راندم و سر قرار رسیدم.

گویی که هم را میشناختیم. نشستم، چای دم کردم، نهار پختم و دوستی ما از آن روز تا دم مرگش در آن روز نحس ۲۰ فروردین ۱۳۹۶ ادامه یافت.

دکتر ستوده دو سال پیش از فراگیری کرونا و در بیستم فروردین ۹۶ به دلیل درگیری کامل شش‌هایش به ویروس کرونا درگذشت.

و اما پرده‌هایی از او و زیست او:

یکم: دکتر ستوده متولد ۱۲۹۲ بود و در اصل از نور مازندران بود که پدربزرگش از آنجا به تهران مهاجرت کرد. پدر و مادرش در تهران با هم آشنا شده و ازدواج کردند. در نتیجه او بچه‌ی تهران و بزرگ شده محله سرچشمه در نزدیک میدان بهارستان و حوالی خیابان فعلی ایران بود.

دوم: دکتر ستوده ابتدا لیسانس را در دانشسرای عالی گرفت و بعد از استخدام دولت بیرون آمده و به سربازی رفت و در خیابان قوام‌السلطنه(سی‌تیر) مطبوعاتی بیستون را تاسیس کرد که با حمله متفقین به ایران مجبور به تعطیلش شد.

سوم: پس از مطبوعاتی دوباره به آموزش و پرورش رفت و به عنوان معلم استخدام شده و کارش را با معلمی در دیلمان، لاهیجان و سپس انزلی پی گرفت و بعد به تهران منتقل شد.

چهارم: در مدت اقامت در گیلان با ثبت و ضبط واژه‌های گیلکی اولین فرهنگ واژگان گیلکی را نوشته و به تهران برد که توسط استاد ابراهیم پورداود به عنوان اولین فرهنگ لغط گیلکی چاپ شد.

پنجم: با انتقال به تهران، درسش را در دانشگاه پی گرفته و در دومین دوره دکتری ادبیات پارسی دانشگاه تهران دانشجو شده و دکترا گرفت و پایان نامه دکتری را با عنوان قلاع اسماعیلیه در رشته کوه البرز نوشت. سپس استاد جغرافیای تاریخی دانشگاه تهران شد.

ششم: دکتر ستوده کتابهای متعددی نوشت که مهمترینش کتاب ده جلدی از «آستارا تا استارباد» درباره جغرافیای تاریخی ابنیه باستانی گیلان، مازندران و گرگان است. او حدود ۷۰ عنوان کتاب دیگر نیز نوشته است.

هفتم: دکتر ستوده ویژگی اخلاقی و رفتاری بارزی داشت. نه گفتن برایش ساده و راحت بود. بلد نیستم را بارها از او شنیدم. سکوت کردن و ننوشتن و اظهارنظر نکردن درباره چیزهایی که نمی‌دانست را به حد وسواس گونه‌ای رعایت می‌کرد.

هشتم: شیوه غذا خوردن او به غایت مبتنی بر طبع گرم و سرد خوراکی‌ها بود. در زمستان بادمجان نمی‌خورد و در تابستان به پرتقال نگاه نمی‌کرد. ماست را با ماهی نمی‌خورد و همراه فسنجان لب به ماست نمی‌زد و… اما میوه‌ها و خوراکی‌های همان فصل را به حد افراط می‌خورد. به ویژه انگور زرد تاکستان را در تابستان.

نهم: با نور لامپ مطالعه نمی‌کرد. از این رو عینکی نبود. اصلا عینک نداشت، حتی برای مطالعه. در نور روز مطالعه می‌کرد و معتقد بود انسان باید شب‌ها استراحت کند و روزها کار. او همیشه هفت عصر می‌خوابید و ۵ صبح بیدار می‌شد.

دهم: آنچه از او آموختم و همیشه و همه‌جا برایم ارزشمند بود این است که به گمانم دکتر منوچهر ستوده کسی بود که به غایت شبیه حرفهایش بود. حرفی نمی‌زد که خودش توان انجامش را نداشت. حرفها و چیزهایی که می‌گفت نه مبتنی بر تخیلات، بلکه مبتنی بر تجربیات خودش بود.

اگر از او برای رفتن به دماوند نظر می‌خواستید می‌گفت باید تلاش کنید و چندبار کوه‌های کوچکتر بروید و بعد عزم دماوند کنید البته پس از اینکه اراده‌اش را یافتید.

و او کسی بود که ده‌ها بار دماوند را فتح کرده بود.درس بزرگ او به من این شباهت عجیبش به حرفهایش بود. شعر نو را دوست نداشت و درنتیجه نیما و سهراب و… را هم دوست نداشت اما برای اخوان ثالث اعتبارکی قائل بود. و در میان شعرا با حافظ محشور بود و فردوسی را می‌پرستید.

دکتر منوچهر ستوده یکی از بزرگترین انسان‌ها بود برایم. ایرانشناس و اراده مردی که یکصدوچهار سال زیست و هماره در خط خودش زیست.

بیستم فروردین هر سال سیه پوش فقدان اوییم. هرچند که از خود بیش از هفتاد کتاب برجای گذاشت برای آیندگان ایرانی اما به گمانم عشق او به ایران، یادگار اصلی‌اش برای ماست

این روزها بیش از همه شعر جاودانه‌اش در ذهنم میچرخد که می‌گفت:

یــکـرنـگ شـو و یـگانـگی کـن

تا کـم نکنـی بهـای ایران

ورنـه تــو سـتــوده وار گـویـی

خـونست دلـم برای ایران

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.