«ایرانشهر» اسم رمز تداوم ایران در قرن بیست و یکم
(در نکوداشت نخستین سالروز درگذشت دکتر سید جواد طباطبائی)
قرن بیستم با فروپاشی امپراطوری های بزرگ جهان و بروز مرزهای سیاسی جدید و ظهور ایدئولوژیهای مختلف در آن آغاز شد و با فروپاشی دو اردوگاه اصلی قدرت و ایجاد بلوک ها و مرزهای جدید قدرت سیاسی و در هم پیچیده شدن طومار ایدئولوژی های مختلف به پایان رسید.
در واقع «سده بیستم به علت تبلور آموزه ها و مکاتب سیاسی متعددی مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، آنارشیسم، توتالیتاریسم؛ فمینیسم، اکولوژیسم و… از این حیث عصر و عرصه جدال و هماوردی “” ایدئولوژی ها”” بوده است.» جدال و همآوردی که در پایان قرن بدون پیروزی هیچیک به پایان رسید.
ورود ایران و جهان به قرن بیست و یکم ورود به دنیایی بود به کلی متفاوت با هر آنچه در گذشته تاریخ بشری رخ داده و دیده شده بود. قرن بیست و یکم که هنوز در اوایل آن هستیم در حالی آغاز شد که بشریت به مرزهای غیرقابل باوری از فناوری و دانش و همزمان به مفاهیم جدیدی در معنویت؛ اخلاق، هنر و فلسفه دست یافته است. برآیند و نمود این تحولات در سطح سیاسی و اجتماعی نیز تغییرات وسیعی را موجب گردیده است.
گسترش اینترنت و ارتباطات ماهواره ای در عین حال که به نزدیکی فرهنگها به هم و یگانگی و تفاهم فرهنگی بیشتر انجامیده؛ یکی از دردناکترین مشکلات امروز جامعه انسانی یعنی بحران هویت را با خود به ارمغان آورده است. در دوران گلوبالیسم از سویی تمام کشورها نه برای پیش برد یک ایدئولوژی بخصوص، بلکه برای منافع اقتصادی خود عمل میکنند و آرمان های جهانی؛ جای خود را به اهداف ملی داده اند اما از سوی دیگر با گسترش مفهوم شهروند جهانی و در فقدان ایدئولوژی فراگیر؛ بحران هویت در سطوح فردی و اجتماعی گسترش یافته است.در واقع به لحاظ نظری فقدان ایدئولوژی جریان ساز و بحران هویت دو معضل عمده بشریت در حال حاضر محسوب می شوند.
در مورد ایدئولوژی باید در نظر داشت که:
ویژگی هر ایدئولوژی رساندن این سه پیام به پیروان خود است:
۱ – که با یک ایده انتزاعی (ایدئولوژی) میتوان دنیا را تغییر داد.
۲ – که ایدئولوژی یک رسالت تاریخی برای تغییر دنیا را دارد.
۳ – که با به اجراء درآوردن، یا عملی کردن ایدئولوژی مورد نظر (پایه گذاری یک سیستم یا یک دولت ایدئولوژیک) شرایط زندگی شهروندان بهبود مییابد.
ناکامی «ایسم» های مختلف اختراع شده در قرن بیستم در برآوردن اهداف فوق نهایتا پایان عصر ایدئولوژی را در پایان قرن رقم زد.
بحران دیگر دوران جدید؛ دلمشغولی انسان معاصر در باب معمای «هویت» است.
در جوامع سنتی پیوند تنگاتنگ فضا، زمان و فرهنگ در یک مکان یا محل و سرزمین معین، نیازهای هویتی را بهخوبی تأمین میکرد و انسانها درون دنیاهای اجتماعی کوچک، محدود، پایدار و منسجم خود به هویت و معنای مورد نیاز خود بهآسانی دست مییافتند، ولی فرایند جهانیشدن با پارهکردن این پیوند و نفوذپذیر کردن و فرو ریختن مرزهای مختلف زندگی اجتماعی، آن دنیاها را به شدت متزلزل و حتی نابود کرد. هنگامی که مهمترین منبع هویتسازی سنتی چنین متزلزل و نسبی میشود، افراد وابسته به آن منبع دچار بحران هویت میشوند. چرا که انسان رها شده از قید و بندهای سنت و ایدئولوژی دارای آزادی و استقلال عمل چشمگیری است و باید در فضایی اجتماعی به گستردگی دنیا، هویت خود را بسازد.
از آنجا که هویت موجودیتی پویا دارد؛ در صورت برخورد هوشیارانه با جهانی شدن؛ میتوان از «خود» چنان محافظت کرد که نه یکسره در جهانی شدن غرق شود و نه از آن به کلی کناره گیرد. بدینسان این «خود» با «خودها»ی دیگر در ساختن فرهنگ مشترک جهانی مشارکت میورزد و نتیجه آن است که هم ما باشیم و هم دیگران. اما و صد اما که دریافتن و شناختن این «خود» کاری آسان نیست.
اندیشه ایرانشهری با برکشیدن مولفههای هویتساز از دل تاریخ طولانی و پر فراز و نشیب هویتی جمعی به نام «ایرانی» می کوشد اولا چهارچوبی نظری برای مفهوم و آرمانی ایدئولوژیک فراهم سازد و ثانیا با تکیه بر همان مولفه های هویت ساز؛ هویتی فراگیر بسازد
از آنجا که هر دو این بحرانها یعنی هم فقدان ایدئولوژی فراگیر و هم تحولات هویتی گرچه با تاخیر و تاخر اما در نهایت فراگیر و جهانی هستند ؛کشور ما ایران و ایرانیان هموطن ما در هر گوشه جهان که باشند و از هر قومیت ایرانی که باشند نیز ناگزیر با آنها روبرو خواهند بود. چاره اندیشی برای مقابله با این بحرانها توسط هر صاحب نظری که بدان قادر باشد ؛وظیفه ای گریز ناپذیر است.
نظریه «ایرانشهر» مرحوم دکتر طباطبایی گرچه شاید در ابتدا و در چشم انداز آن مرحوم چنین ابعاد و رسالتی نداشت و متاسفانه مرگ زودهنگام وی نیز فرصت تکامل بخشی بیشتر نظریه اش را از وی گرفت اما به باور راقم این سطور برای مقابله با بحرانهای فوق و تداوم ایران در عصر بحرانهای ایدئولوژیکی و هویتی این نظریه ایشان کارآمد و بلکه گره گشاست.
«سیدجواد طباطبایی در اندیشه خود باور داشت که ایرانیان بر فراز تنوع قومی، زبانی، دینی و آیینی در یک جریان تاریخی درازمدت موفق شدهاند به هویتی فراتر دست یابند که امکان زندگی مسالمتآمیز آنان کنار یکدیگر را فراهم آورده و امکان رشد علم، وحدت سرزمینی، امنیت عمومی و رفاه جمعی را برای آنان فراهم کرده است
در تحلیل چرایی این باور و نظر میتوان گفت؛ اندیشه ایرانشهری با برکشیدن مولفههای هویتساز از دل تاریخ طولانی و پر فراز و نشیب هویتی جمعی به نام «ایرانی» می کوشد اولا چهارچوبی نظری برای مفهوم و آرمانی ایدئولوژیک فراهم سازد و ثانیا با تکیه بر همان مولفه های هویت ساز؛ هویتی فراگیر بسازد که در آن نه فقط ایران و ایرانیان در تاریخ و جغرافیای امروز آن؛ بلکه همه مردمانی که در گستره تاریخ لااقل سه هزار ساله و در گستره جغرافیایی از آسیای میانه و قفقاز گرفته تا ایران کنونی و نواحی شرقی آناطولی و بخشهای وسیعی از شبه قاره زندگی میکنند را در بر گیرد. چرا که نظریه ایرانشهری قائل به یک روح فرهنگی فراگیر برای مجموعه ایران است. فرهنگی که نه متعلق به یک قوم خاص، بلکه ترکیبی از اقوام مختلف در مرزهای فرهنگی به نام ایران یا به تعبیر درستتر «ایرانشهر» بوده است.
بر این اساس شاید بتوان گفت نظریه ایرانشهری سید جواد طباطبایی خمیرمایه کافی برای پروراندن نظام فکری هویت سازی را فراهم ساخته که می تواند و بلکه باید بسان چتری فراگیر همه اقوام و سرزمینهای ایرانی را از بی هویتی و بی آرمانی دوران جدید محافظت نماید. چرا که «سیدجواد طباطبایی در اندیشه خود باور داشت که ایرانیان بر فراز تنوع قومی، زبانی، دینی و آیینی در یک جریان تاریخی درازمدت موفق شدهاند به هویتی فراتر دست یابند که امکان زندگی مسالمتآمیز آنان کنار یکدیگر را فراهم آورده و امکان رشد علم، وحدت سرزمینی، امنیت عمومی و رفاه جمعی را برای آنان فراهم کرده است؛ بنابراین ایران هیچگاه نیاز به ملیگرایی رمانتیک یا ملتسازی تصنعی ندارد، بلکه باید موانعی که بر سر راه شکلگیری اراده ملی است مرتفع شود…»
او معتقد بود که «ایران یک فرهنگ و تمدن اصیل از خود داشته است. این تمدن که او به آن ایرانشهری میگفت، ریشه در قبل از اسلام پیدا میکند و بعد از اسلام تا دوران ما همچنان ادامه مییابد. ایرانشهری دربرگیرنده فلسفه، مملکتداری یا حکمرانی، اخلاق و سیاست میشده. او معتقد بود که مبنای ایرانشهری آنقدر ریشهدار بوده که بعد از آمدن دو فرهنگ و تمدن اسلام و غرب ایران همچنان ایرانشهری استوار باقی میماند. طباطبایی حتی معتقد بود که ایرانشهری بهتدریج بر سایر رویکردها از جمله هم بر اومانیسم و هم برسکولاریسم غربی چیره میشود.»
در مسیر دفاع از ایران و ایرانشهر؛ طباطبایی به درستی با دو گروه به ظاهر متضاد اما هم راستا در تضاد با ایران نزاع داشت:
۱) نخستین گروه مدافعان ایدئولوژیهای جهان وطن بودند اعم از گلوبالیستهای غربی یا اینترناسیونالسیتهای چپ گرا و یا مدعیان امت گرایی اسلامی.
۲) هواداران ایرانِ چندپارچه که با ایراد مفاهیمی چون کثیرالمله، زبان مادری(در برابر و نه در کنار زبان ملی)، حق تعیین سرنوشت، ایران کنفدرال یا ایران نوپدیدو… اساس وحدت ملی و سرزمینی میهن را به چالش می کشیدند.
«او در مقابله با اینان در اوج صراحت که بعضاً تنه به تحقیر و تخفیف میزد، مخالف خود را نامشروع و مزدور و جاهل و عاجز برای فهم مینامید. استدلال جواد برای اینقسم دفاع از وطن و ایران این بود که برخی چیزها اگر از کف بروند، دیگر باز نمیگردند و وحدت برای ملت مانند نفس برای جسم است. همانگونه که با رفتن جان از بدن، جسم متعفن میشود با زوال منابع ملی (مانند زبان ملی، تمامیت ارضی و هویت دیرپای ایران) نیز، چیزی از ایران باقی نمیماند و لذا باید از ایران دفاع کرد به نام و به ننگ و به مردی و نامردی. ایران و ایرانیان در دید او متمایز بودهاند و درخت کهنسال و قدیم در عصر جدید هستند یعنی دیگرانی از اروپا و آمریکا نیامدهاند حدود آن را رسم کنند. در نگاه وی، هر که و هر چه ایران را خوار و خفیف و زبان و مرز و رسم و هنر آن را نادیده بگیرد، حرامی، نادان و خائن است. به زعم طباطبایی، طی سالیان اخیر، ایران زخمی شده و از درون و برون زمینههای فروپاشی آن مهیا شده است. او عربها، مغولان، ترکان آسیای مرکزی، ترکیه فعلی، جمهوری آذربایجان، عربستان سعودی و نمایندگان و پانهای فعال در داخل کشور را کارگران روزمزد تخریب ساختمان ایران میشمارد که تن تنومند ایران را چاقو میزنند»
روحش شاد و بهشت برین سرایش باد
نقل قول ها به ترتیب از :عباس آخوندی؛ صادق زیباکلام و قدیر نصری