به خاطر علاقهام به آهنگسازی هرگز نخواستم افسر بشوم
گفتوگوی منتشر نشده با علی اکبرپور، خالق نغمههای زندگی
زمستان ۹۰، نفسهای واپسیناش را میکشید که به تاکید “علی رضا پورامید”، قرار گفتگو با «کاسعلی اکبرپور»، جور شد. «اکبرپور» را هرگز از ظاهر ساده و بی پیرایه، و هم گفتار صمیمی و بی تکلفاش نمی شد شناخت. از این رو وقتی اولبار، بساط گفت و شنود پهن شد، برایم شبهه ناک جلوه میکرد لقبی را که “تیمورگورگین”، رفیق دیریناش را با آن به من و دیگران می شناساند؛ “بتهون گیلان!”.
«اکبرپور» به واقع نابغهای بود در موسیقی. نه فقط در گیلان. که در همهی پهنهی ایران. این را فقط وقتی میشود فهمید که گذشتهها را کاوید و صداهای فراموش شدهی ممنوعهی غبار گرفته را از پس زمان بیرون کشید و دوباره از جان شنید. موسیقیِ درست، ریشهدار، پراحساس، دغدغهمند و متعهد به زاد بوم، که عطرِ خوشِ طبیعتِ بکر و دلپسندِ گیلان از نُت به نُتاش برمیخیزد و به جان مینشیند. موسیقیِ عمیق که فهمش مداقه می خواهد و تامل. که سوگوارانه باید گفت؛ از سوی ما و آنهایی که باید، هیچ کوششی در کشف آن صورت نگرفت، پس تماشای آنهمه زیبایی موسیقایی نهفته در پس مهِ فراموشی هم به تجربهی جمعی کشانیده نشد. و اینگونه است که آقای موسیقیدان، در غربت عمر فرسود اما معصوم و بی ادعا، برای خاکی که فراموشی، ادب و آئینشاش شده، از دل، آهنگ و تصنیف و ترانه ساخت…
«اکبرپور» یک موسیقیدانِ به معنای واقعی ست. آثاری که خلق کرد هویت دارند. جان دارند. او تا زمانی که بود، بسیار سمفونی و سونات و سوئیت نوشت برای ارکسترهای کوچک و بزرگ و بسیار آهنگهایی که دیگران ساختند را تنظیم کرد و به اجرا کشانید یا که برایشان ویولون نواخت. اینها جدای از آهنگها و ترانههای ماندگاریست که از حنجرههایی تمام نشدنی مثل «ایرج»، «عهدیه»، «مازیار»، «حمیرا»، «سیما بینا»، «مسعودی»، «سیما مافیها»، «پوررضا»، «شیون»، «گلچین»، «فانی»، «سیمین غانم»، «مرجان» و… به گوشِ اهالی ایران زمین رسید و به دلهاشان نشست.
اکبرپور همه چیزش موسیقی بود. و او را که رفته است، هرگز نمیشود بی ساز و آوازش فهمید.
من اصلاً کسی نیستم و در حد صفرم و چندان خوشم هم نمیآید که درباره خودم حرف بزنم. این که شما میخواهید باید عرض کنم من نهم فروردین ۱۳۱۳ متولد شدم. در «سیاه اسطلخ» (حوالی خشکبیجار). اما توی شناسنامهام نوشتهاند نهم فروردین ۱۳۱۲! این تغییر تاریخ را هم چون آن موقع گمان شان بود که عدد ۱۳ شگون ندارد و نحس است توی شناسنامهام انجام دادند!
س-آقای اکبرپور! علی رغم آثار قابل توجهی که در حوزه موسیقیِ بومی و ملَی (در پیش و پس از انقلاب) خلق کرده اید، اما کمتر جایی صحبتی از شما به میان آمده و یا این که گفتگویی از شما در نشریات و رسانههای جمعی خوانده شده. حالا این دلیلش چیست بماند! اما از همین رو به گمانم نیاز است که در ابتدای گفتگو، خودتان قدری از گذشتهها و هم نحوه گرایشتان به موسیقی (در روزهای کودکی و جوانی) بگوئید.:
ج/ البته حالا برای من مشکل است از گذشته بگویم و باید وقت باشد و مدتی بگردم و از آرشیو چیزهایی که میخواهید را برایتان پیدا کنم. اما اگر بخواهید درباره فعالیتهایم در گذشته بیشتر بدانید کتابهایی هست و باید بگردید و پیدای شان کنید و ببینید که مثلاً «اکبرپور» کی هست؟ کتابهایی مثل «مردان موسیقی سنتّی و نوین ایران»، «کتاب گلهای جاویدان» و .. که «حبیبالله نصیریفر» منتشر کرده. حالا من حرفی ندارم و صحبتی نیست. ه من اصلاً کسی نیستم و در حد صفرم و چندان خوشم هم نمیآید که درباره خودم حرف بزنم. این که شما میخواهید باید عرض کنم من نهم فروردین ۱۳۱۳ متولد شدم. در «سیاه اسطلخ» (حوالی خشکبیجار). اما توی شناسنامهام نوشتهاند نهم فروردین ۱۳۱۲! این تغییر تاریخ را هم چون آن موقع گمان شان بود که عدد ۱۳ شگون ندارد و نحس است توی شناسنامهام انجام دادند! پدرم «حاج اسماعیل اسطلخی» نام داشت. مادرم هم از خانوادهی مجتهدین بود. به نام «حاج سید محمود روحانی”؛ پیش نماز مسجد “بادی الله” رشت. یعنی اول در “بادیالله” رشت ساکن بودند و بعد از آنجا کوچیدند به جایی که حالا به «سیاه اسطلخ» معروف است. من آنجا متولد شدم. در سه- چهار سالگی به خاطر مشکلاتی که بود سرپرستیام را سپردند به خالهام. یعنی در خانهی همان «حاج سید محمود روحانی» که فوت شده بود مقیم شدم. آن موقع «حاج سید محمَد روحانی» بزرگتر فامیل بود و هم او، و کسانی دیگر از دور و نزدیک من را حفظ کردند و حمایتم کردند تا بزرگتر شدم. از ۵- ۶ سالگی جنگل و دریا را زیاد دوست داشتم و به خصوص زیاد میرفتم حوالی تپه ماهورهای کنار دریای کاسپین. یادم هست وقتی بزرگتر بودم و در خشکبیجار (که دهی بود و هنوز این طور آباد نشده بود) ساکن بودیم، یک آقایی به نام «کوچی آقاجان» که پیش نماز مسجد خشکبیجار هم بود و از فک و فامیل مادریام بود، سفارشم را خیلی میکرد و به همه میگفت؛ «این کاسعلی حتمن یک چیزی میشه» با اصرار و حمایت او هم بالاخره من را فرستادند مدرسه. تأکید هم داشت که چون استعدادم بالا است حتماً باید بروم رشت برای تحصیل و من هم رفتم. فکر میکنم سن و سالم بالا بود و یک ساله ۵-۶ کلاس را با هم گرفتم. همان روزها هم بود که گرایش پیدا کردم به موسیقی.
س-وضع مالی خانواده چه جوری بود؟ چه کسی تامین تان می کرد برای تحصیل و فراگیری موسیقی؟
ج/ مشکل که زیاد بود. اما همان آقای روحانی و کلاً فامیلهای دور و نزدیکِ «کوچی آقاجان» و «پیله آقاجان» و بقیه که اسمشان یادم نیست کمکمان میکردند و من هم زیر سایهی خدای مهربان و کمک این عزیزانِ مادری، خوب درس خواندم.
س-آقای اکبرپور! اولین معلم هایی که برای آموزش نوازندگی داشتید چه کسانی بودند؟
ج/ ای کاش اینها را قبلتر میگفتید و جوابها را جمع و جور میکردم برایتان. استعداد من توی فراگیری موسیقی خیلی بالا بود. تا جایی که از همان ۱۳. ۱۴ سالگی در «رادیو فانوسی» کنسرت میدادم. من آن موقع اسم رادیو بی سیم رشت را گذاشته بودم فانوسی! ویولون میزدم و زنده اجرا میکردم.آن موقع با آقای «مسعودی»،آقای «جفرودی» و خوانندههای دیگری که اسمهاشان یادم نیست کار میکردم.
استادِ اول من اما قبل از ورودم به رادیو بی سیم، «موسیو یِرواند» بود. من ویولون را در رشت نزد «موسیو یرواند» فرا گرفتم. بیشتر در ارتش. همان طور که گفتم تقریبا از سال ۲۸ دیگر جدی ساز میزدم و آهنگ هم میساختم. و چون در نوجوانی استخدام ارتش شدم، هم برای ارکستر ارتش ساز میزدم و هم قطعه میساختم. و البته در ارکسترها و اپراها هم انجام وظیفه میکردم. یادم هست خیلی آهنگها را توی ماشین و در مسیر رشت به تهران مینوشتم. خاطرم میآید؛ آن موقع منزل ما مسجد بادی الله بود. بارها و بارها میشد که من ویولون به دست وقتی میدیدم واعظی- فیلسوفی دارد توی مسجد حرف میزند میرفتم و مینشستم پای منبرش. با ساز! خوشم میآمد از شنیدن حرفهای نو. حرفهایی از فضا. جهان ماورا و… این نگاه فلسفی و هم علاقه مندی به طبیعت خیلی مؤثر بود در نوع نوازندگی و آهنگهایی که میساختم.
س-در گیلان علاوه بر “موسیو یرواند” از “کیهان دیوان بیگی”و “رکن الدین نژند هم چیز آموختید؟
ج/ بله. حالا خیلی از اسمها را در خاطرم نیست.
س-خب! همانطور که گفتید خودتان ارکستری هم داشتید در رشت.
ج/ بله. در همان سالهای جوانی ارکستری هم داشتم که مثلاً «آقای امانی» برای آن فلوت میزد. در رادیو فانوسی با آن ارکستر برنامه اجرا میکردیم و آنقدر خوب بود که «بنان» هم وقتی در ۱۳۳۴ شمسی به رشت آمد با ارکستر ما اجرای برنامه کرد و کنسرت هم میداد. یادم میآید اجراهای مان توی سالن «ارامنه” بود. در رادیو و هم در اجراهای زنده ” نادر پوردلجو”،”میخچی” و “امانی” بودند و آقایی هم بود که سنتور میزد و حالا اسمش یادم نیست…
س- آمنین؟
ج/ بله! نوازنده خوبی بود و آهنگ هم می ساخت. در اجراهای دیگرمان (بعدها) توی رادیو و کنسرتها “ناصر مسعودی” میخواند و دیگرانی هم بودند که من اسمشان یادم نمیآید و آهنگهای من را خواندند. ولی میتوانم بعد برایتان پیدا کنم.
س-در گیلان مثلاً “فانی” و “گلچین و “پوررضا”؟
ج/ بله. اما “مسعودی” از همه بیشتر. برای آنها هم که نام بردید آهنگ ساختم.
وضعیت من در دهه چهل و پنجاه جوری بود که وقتی در تهران آموزش میدیدم در دانشگاه هم تدریس میکردم؛ ویولون، ویولا و هم پیانو را. حالا در دهه چهل چون هم درس میخواندم هم درس میدادم زیاد وقفه میافتاد توی کارهایم. البته من هم به خاطر علاقهام به آهنگسازی هرگز نخواستم درجه نظامی بگیرم و افسر بشوم و برای همین هیچ وقت درجهدار ارتش نبودم.
س- تهران که بودید حتماً از کسانی هم آموزش موسیقی دیدهاید؟
ج/ من در تهران نزد «ابراهیم روحی فر» چیزهای بیشتری از ویولون آموختم. بعد از «والوت تارخانیان». از “اقدس پورتراب” هم پیانو را فرا گرفتم.
س- در تحقیقاتی که انجام شده دیدهام که اسامی بزرگان دیگری هم هست که شما نزد آنها آموزش دیدهاید و هم در کارهای مهمی با ایشان همکاری داشتهاید. مثل؛ “محمود کریمی”، “حسن رادمرد”، “رحمت الله بدیعی”، “توماس کریستین دیوید”، “مصطفی پورتراب”، “حسین دهلوی”، “فرهاد فخرالدینی”، و “احمد پژمان”…
ج/ بله. اینها که گفتید با همه شان کار کردم. وضعیت من در دهه چهل و پنجاه جوری بود که وقتی در تهران آموزش میدیدم در دانشگاه هم تدریس میکردم؛ ویولون، ویولا و هم پیانو را. حالا در دهه چهل چون هم درس میخواندم هم درس میدادم زیاد وقفه میافتاد توی کارهایم. البته من هم به خاطر علاقهام به آهنگسازی هرگز نخواستم درجه نظامی بگیرم و افسر بشوم و برای همین هیچ وقت درجهدار ارتش نبودم.
بعد منتقل شدم به خیلی جاها مثل مشهد و کرمانشاه و.. آن وقت دیگر در دانشگاه نظامی درس موسیقی میدادم. همان سالهای ۵۰- ۵۱ هم لیسانس موسیقی گرفتم.
س-همان موقع هم بورسیه انگلستان گرفتید؟
ج/ لیسانس موسیقى را که در رشتهى آهنگسازى از هنرکدهى موسیقى ملى گرفتم از اولین نفراتی بودم که بورس ادامهى تحصیل در زمینهی موسیقى در کشور انگلستان به او تعلق گرفت. اما به خاطر وضعیت تاهل و تعهدات به خانواده از عزیمت به خارج منصرف شدم.
برای “ایرج” حدود ۱۵-۲۰ آهنگ ساختم. یادم هست در این اواخر، حتی در یادوارهی “فردین” یکی از کارها را از من خواستند که ساختم و “ایرج” خواند. برای “سیما بینا” هم کار آماده کردم. برای “حمیرا” و “مرجان” و “سیما مافیها”و “نادرگلچین” هم کار کردم. البته هنوز هم در جلساتی که هفتگی داریم «مافیها» را میبینم.
آنوقت دیگر در ایران، در ارکسترسمفونیکهای کوچک و بزرگ کار میکردم. با رهبران مطرح ایرانی و خارجی که حالا اسمشان خاطرم نیست.
س- در ارکستر ملّی با فخرالدینی. ارکستر باربد، نکیسا و ارکسترهاى بزرگ رادیو و تلویزیون ارکستر عماد رام. دهلوی، روحانی و…
ج/ بله. درست یادآوردید. با همه این ارکسترها کنسرت میدادیم؛ مثلا در “تالار رودکی”. و با ارکستر خودم هم اجراهای مختلف میگذاشتم. در رشت هم همین جور. میرفتیم جاهای دور و نزدیک. در “گیلان” و “مازندران” یادم نیست دقیقاً کجاها میرفتیم. اما در تهران چرا! در ارکستر بزرگ ملی به رهبری “فرهاد فخرالدینی” همهی ایران و خاور دور و نزدیک و میانه و کشورهای عربی و اروپا…حتی چین را سفر کردیم و اجرای موسیقی داشتیم.
س-در تهران که بودید ترانه و تصنیف هم برای خوانندههای مطرح آن زمانِ ایران زیاد ساختید. مقداری از آنها بگوئید.
ج/ بله. مثلا برای “ایرج” حدود ۱۵-۲۰ آهنگ ساختم. یادم هست در این اواخر، حتی در یادوارهی “فردین” یکی از کارها را از من خواستند که ساختم و “ایرج” خواند. برای “سیما بینا” هم کار آماده کردم. برای “حمیرا” و “مرجان” و “سیما مافیها”و “نادرگلچین” هم کار کردم. البته هنوز هم در جلساتی که هفتگی داریم «مافیها» را میبینم.
س- از ارتباطتان با مرحوم “مازیار کیانینژاد” برایمان بگوئید. ترانهی معروف “ساقی” یا همان “امشب دلی شکسته دارم” را چه شد که برایش ساختید؟
ج/ بله. این ترانه را که گفتید، وقتی برای “مازیار” ساختم سریع همه گیر شد و بیشتر از همهی کارها گُل کرد.”مازیار” خیلی دوست داشت که من برایش آهنگ بسازم. خودش اما آن قدر افتاده و موقر و متین و انسانیتش بالا بود که وقتی میخواست با من دست بدهد یا روبوسی کند میافتاد به پاهایم! من هم یک بار گفتم ؛ «باهات قطع رابطه میکنم اگه باز هم این جوری برخورد کنی!» بالاخره رابطهمان جوری بود که من خانهاش میرفتم و او خانهی من میآمد. یک بار توی تمرینها این آهنگ را کار کردیم و خوب در آمد و ضبط هم شد و خیلی طرفدار پیدا کرد. کسی هم که شعرش را گفت “پدرام” نام داشت که او هم متأسفانه مثل “مازیار” از دنیا رفت.
س- حتماً خودتان میدانید که اتفاقاً روی سنگ مزار «مازیار» متن همین ترانه را نوشتهاند ” دیگر ستارهای ندارم ساقی. عمر دوباره ای ندارم ساقی”..
ج/ مازیار انسان بود. من خیلی کارهای دیگر هم برایش ساختم که متأسفانه گُم شدند و حالا اثری ازشان نیست.
از اینها گذشته آن زمان تقریباً همکاری داشتم با هرچه خوانندهی آقا و خانم که در تهران بود. مثل “ناصر مسعودی” که چند ده تا از آهنگهای من را به گویش گیلکی اجرا کرد. “رشید وطن دوست”، “مهرداد کاظمی”، ” بهرام گودرزی، “جهانگیر زمانی”، “قدمی”، “بهرام حصیری”، یا “صادق صادقی” که مدتهاست رفته به اروپا و حالا هم بازنشسته شده.آهنگِ معروفِ “میرزا یار زحمتکشان بود” را هم من ساختم و “صادقی” خواند و بعد به فارسی و حتی به زبان روسی و فرانسوی روی همان آهنگِ من دکلمه میشد. البته برای میرزا کارهای دیگری هم ساختم. یک جوری میرزا کوچک از فامیلهای مادری من هم بود. حتی خاطرم هست یکبار برای یک فیلم درباره نهضت جنگل با ما مصاحبه هم کردند و فیلم گرفتند. حدود سی سال پیش.
به جز این خیلی کارهای دیگر هم هست مثل مجموعهی “نغمههای زندگی”، “سوئیتها” و “سمفونیها” روی قطعههای گوناگون برای “ویولون”، “فلوت”، ” نی” و برای “پیانو”… که برای ارکسترهای بزگ و کوچک ساختم.
س- همکاری تان با شیون چگونه بود؟
ج/ من برای شیون آهنگهای کاستهای ۳ و ۴ گیله اوخوان را ساختم. یعنی شیون روی آهنگهای من شعرهایش را خوانده. روی آن آهنگها خوانندههایی هم هستند که ترانه خواندهاند که اسامی شان حالا یادم نیست.
س- اگر میشود اسامی شعرای دیگری را هم که روی شعرهایشان ترانه و تصنیف ساختهاید برایمان بگوئید.
ج/ من روی اشعار خیلی از شعرای قدیم و معاصر ایران آهنگ ساختهام. “شمس تبریزی”، “مولانا”، “سعدی”، “پروین”، “دکتر صرانی”، “دکتر شادان”، “ماهدخت مخبر”، “بهمن فرخی”، “شهدی لنگرودی”، “جعفر مهرداد” و .. مخصوصاً “تیمور گورگین” که از دوستان قدیمی و صمیمی بنده هست.
س-که فکر میکنم «آفتاب گوله» معروفترین کار مشترکتان بود با »تیمور گورگین»
ج/ بله. که آن را هم ناصر مسعودی خواند.
س-در پرونده کاری تان شعرای نامدار دیگری هم هستند که برای آهنگهای تان ترانه نوشتهاند؛ «سیمین بهبهانى»، «شهین حنانه»، «آذر صرافپور»، «شهر آشوب»، «راغب»، «خورشیدى»…
ج/ زیاد بودند. من نزدیک ۵۰۰ ترانه و آهنگ ساختم.
س- شما کار مشترک هم با “م. آزاد” داشتید برای کودکان. منظورم نوار قصههای کودکانه است که خیلی هم طرفدار داشت. از آنها برایمان بگوئید.
ج/ بله. من برای بچهها هم کارهایی نوشتم که نوار قصه شد. این نوارها آن وقتها بیرون و روبروی دانشگاه تهران پخش میشد. آهنگها بر اساس قصههای «م. آزاد»؛ مثل “قصهی خاله پیرزن»، «گربه بلا. موش ناقلا» و… تهیه شد. “م. آزاد” ۲۴ تا اثر کوچک در قالب کتاب قصه برای بچهها داشت که از من خواست و من روی بعضیهاشان آهنگ ساختم.
حالا یادم آمد که آهنگ”پیرزن پیرهنگلی” را هم ساختم. آن وقتها خانُمی در گیلان بود که اسمش را یادم نیست. قصه میخواند و من روی قصهخوانیاش “ویولون” میزدم. آثار موسیقیدانهای بزرگ ایران و جهان را و هم آهنگهای خودم را. آن خانم قصه میگفت و من لابه لای کلامش سُلو میزدم.
س- این اجراهای مشترک قصه و موسیقی در کجاها شکل میگرفت؟
ج/ در سالنهای ارامنه. گاهی اوقات هم توی دانشگاه. یا مثلاً تالاری هست در رشت حوالی زرجوب؟ آنجاها اجرای برنامه داشتیم و استقبال خوبی هم میشد.
س- خب! شما سوئیت و سمفونی هم ساخته اید. اما نکتهی قابل توجه این است که همیشه در خلق آثار موسیقایی تان به فرهنگ بومی گیلکی نگاه جدی داشته اید. حتی از روایتها و قصههای محلی برای ساخت همین قطعات بهره گرفته اید. نمونه اش هم قطعهی ماندگار “گیشه دمرده”
ج/ بله. «گیشه دمرده» را هم من ساختم. بر اساس یک حکایت مشهور گیلکی. دربارهی نوعروسی که میبردنش اما در مسیر، پُلِ دِه فرو میریزد و این عروس میافتد در آب و غرق میشود. در همه این سالها از این قطعه به شکلهای مختلف و در جاهای مختلف استفاده شده و بسیار زیاد هم شنیده شده است.
س-یکی دیگر از سوئیتهایی که ساخته اید و منشاء بومی هم دارد “دوره گرد قصه گو” ست. انگار این قطعه و نوار کاستش هم در دوره خودش بسیار دوست داشتنی و پرمخاطب هم شد.
ج/ بله. کاست “دوره گرد قصه گو” خیلی گُل کرد. من این سوئیت را برای مرد آوارهای ساختم که بچهها خیلی اذیتش میکردند. میبینید که اینجا هم بر روی یک داستان، سوئیت ساختم. آن وقتها “سعدی” نامی بود در “انزلی” که بچهها و همسرش از خانه بیرونش کرده بودند. او هم توی خیابان زندگی میکرد. برای عابرها شعر میخواند و پولی گیرش میآمد و گذران میکرد. حالا که صحبت به این جا کشید، من خیلی دوست دارم که اسم “سعدی دوره گرد” را حتماً بیاورید. اخلاقش جوری بود که برای مثال اگر ماهی بیست تومان نیاز زندگی اش بود، و دویست تومان عایدش میشد، همان بیست تومان را بر میداشت و بقیه را صدقه میداد. میبخشید! این سعدی برای من خیلی عزیز بود و همان هم سبب شد برایش این قطعه را بسازم.
س- آقای اکبرپور! شما از معدود آهنگسازانی هستید که بعد از انقلاب (یعنی از همان روزهای آغازینش) بالاخص ایّام جنگ در حوزهی موسیقی فعال بودید و اتفاقاً آثار جدی و ماندگاری هم خلق کردید. از این دوره فعالیتتان برایمان تعریف کنید.
ج/ روزهای جنگ، شوهرِ خواهرم هم شهید شد. همراهِ شهید فهمیده. من برای آنهایی که با جان از این خاک دفاع کردند زیاد آهنگ ساختم. برای مثال “شهید وطن” را ساختم روی شعری از “حمید سبزواری”، ” بلند آسمان” را هم که خیلی با استقبال مواجه شد و خوب شنیده میشد. تصنیفهای گیلکی و مازندرانی و آذری هم زیاد ساختم که در آرشیو مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی موجود هست.
س- آقای اکبرپور! شما حالا با اینهمه تجربهی جدی در عرصهی موسیقی کلاسیک و بومی ایران، در سن ۷۸ سالگی چه کار میکنید؟
ج/ تا همین اواخر در سه کلاس موسیقی تدریس میکردم. دانشگاه هم میرفتم برای آموزش دانشجویان. حالا چون مادر بچهها یک مقداری کسالت داشت از کارهایم کم کردم و فعلاً در آموزشگاه موسیقی “سلمک” در جُردن درس ویولن میدهم. همین روزها دوستانی که با هم آشنا هستیم در جلسات آموزشی، خواستهاند که نوازندههایی را که سابقه ی همکاری با هم داریم را جمع کنیم برای اجرای برنامه و کنسرت. من هم در صدد هستم از “میلاد کیایی” که از افتخارات موسیقی ماست بخواهم همراهی کند و نوازندههایی را معرفی کند تا گروه جمع شود برای تمرین و اجرای کنسرت. حالا باید ببینم با دغدغههایی که هست، میتوانیم یا نه.
س- منظورم این است که مسؤولین و متولیان فرهنگ هیچ حواسشان به شما و این همه خدمتی که در عرصه موسیقی انجام دادهاید هست؟ یعنی جویای احوال هستند و حمایت میکنند؟
ج/ ببینید! هر کس در زندگی خودش وظیفهای دارد و کار من هم این بوده. خب! در این مدت گاهی از آن مقامات بالا مثل آقای “لاریجانی” من را جزو چهرهای ماندگار معرفی کردهاند و تجلیل هم شدهام. البته من در برابر بزرگان صِفرم. من از کودکی خوشم میآمد از موسیقی. برای همین هم در همین حوزهها تحصیل کردم و آموزش دیدم. البته در این مسیر خیلیها به من لطف داشتهاند و محبت کردهاند. چه در زمانهای گذشته و چه در این زمان. مخصوصاً آقای “فرهاد فخرالدینی” که برای من و موسیقی ما زحمت کشیدهاند و میکشند. ایشان صدای فرهنگ ما شدهاند از زبان موسیقی. باعث افتخار ماست که به واسطه ی ایشان صدای ایران به هر جای دنیا از خاورمیانه گرفته تا اروپا و .. میرسد.
حالا که بحث به اینجا رسید اجازه بدهید از بعضی دوستان هم یاد کنم. آقای «مسعودی» که همیشه به من لطف دارند و من هم متقابلاً به ایشان علاقه مندم. در گذشته بسیار با ایشان کار مشترک داشتهام که متأسفانه در جریان انقلاب از بین رفتند و فقط تعداداندکی از آنها را در آرشیوم دارم.
حالا که بحث به اینجا رسید اجازه بدهید از بعضی دوستان هم یاد کنم. آقای «مسعودی» که همیشه به من لطف دارند و من هم متقابلاً به ایشان علاقه مندم. در گذشته بسیار با ایشان کار مشترک داشتهام که متأسفانه در جریان انقلاب از بین رفتند و فقط تعداداندکی از آنها را در آرشیوم دارم. آقای «غلامرضا امانی» و «تیمور گورگین» هم که از عزیزان هستند. یک آقایی هم بود در انزلی که ویولون میزد و در شورای موسیقی هم بود؟
س-منوچهر ویسانلو؟
ج/ بله. بله. به ایشان و بقیه دوستان در گیلان سلام برسانید و بفرمائید مشتاق دیدارشانم.
اما بگذارید اینجا از خانوادهام هم یاد کنم. من اگر توانستم کار درستی را در عرصه موسیقی به انجام برسانم حاصل زحمات و حمایتهای خانوادهام بود. زمانی که سخت بیمار بودم و توی بیمارستان بستری بودم، همسرم “شوکت ترش دهی” و بچهها بسیار حمایتم میکردند و حتی خاطرم هست لباس و ساز اجرای کنسرتم را میآوردند بیمارستان و من همان جا لباس میپوشیدم و میرفتم تالار رودکی روی صحنه و برمی گشتم! همیشه در سختیها همراهم بودند و من بی نهایت از ایشان ممنونم.
حالا هم دلم به همین خوش است که بچهها هستند و به مادرشان میرسند. که یک خانواده به معنای واقعی هستیم.