به طرح سادگی دل داده بودیم

یادی از فرماندار همراه با اعتصابیون بیکار؛

3 335

نامه فرمانداری را که به دستش دادند. خیلی برایش مهم نبود و جلوه‌ای نداشت. تازه داشت سی ساله می‌شد، اما نه سی سال تمام. تا هفته گذشته قرار بود استاندار بشود. چرا که نه؛ فوق لیسانس برق داشت و مهندسی برجسته و فعال در بخش خصوصی و همزمان تدریس ریاضی، فیزیک و مکانیک در مدارس و مراکز عالی رشت و حومه. سابقه مبارزاتی هم که کم نداشت.

دو بار توسط ساواک دستگیر شده و مدتی در کمیته مشترک ضد خرابکاری تهران در سلول انفرادی بود و روز و شب را نمی‌فهمید. در دوران انقلاب هم عضو اصلی شورای انقلاب گیلان بود و خانه اش در خیابان حاجی آباد رشت، مرکز انقلاب و بیانیه‌های آن شورا هم با قلم او نوشته می‌شد. حتی روزی در محوطه دانشگاه گیلان آن زمان در محاصره گارد و پلیس شاهنشاهی سخنرانی کرد و پس از آن، چون روحانی در آن صحنه خطرناک نبود، مردم حاضر، به امامت او نماز جماعت گذاردند. اما این‌ها همه به کنار، اساسا درگیر پست و مقام و تشریفات نبود و درعالم دیگری سیر می‌کرد.

از محل استانداری قبلی گیلان، حوالی پارک شهر به طرف شهرداری رشت قدم زنان و غرق در افکار خود بود که صدایی رشته افکارش را پاره کرد.

انزلی، انزلی، انزلی یک نفر.

دید یک نفر جلو پیکان کرایه، نشسته و او هم که‌ اندام لاغر و تکیده‌ای داشت، کنار مسافر دیگر نشست و راهی انزلی شدند.

هنوز کارکنان و کارمندان فرمانداری انزلی، عادتی به اینجور آدم‌ها نداشتند و با گل و فرش قرمز و تشریفات، منتظر فرماندار بودند. اما او به خانه پدری در پیل علی باغ رفت و نگاهی از حسرت به جالیز و درختانی که پدر کاشته بود، دوچرخه اش را برداشت به سمت بلوار انزلی که فرمانداری در آنجا واقع بود، حرکت کرد. انزلی چی‌ها، از کودکی او را دیده بودند و می‌شناختند. ولی دیگر اینجورش را تصور نمی‌کردند. دو چرخه را جلوی فرمانداری گذاشت و بدون تشریفات وارد فرمانداری شد.

“این مبل‌ها رو بردارید و جاش صندلی‌های بیشتری بگذارید تا مردم بیشتر بیان به اتاق من و راحت‌تر با همه حرف بزنم”

بعد هم وانت فرمانداری را برداشت و رفت آبکنار تو قهوه خانه نشست و به مردم گفت من فرماندار جدیدم اگر کاری و کمکی هست بگید انجام بدم. خب معلوم است که کسی باورش نمی‌شد. اما آن روزها کپور چال، طالب آباد و کولی ور و قاریور و خمام و شیجان… فرماندار را یا با وانت دولتی و به تنهایی یا فقط با دوچرخه می‌دیدند. او در عرض چند ماه، چهل شورای مردمی تشکیل داد تا یاور و همکار او باشند.

کارگری را به عنوان شهردار انتخاب کرد و با مردم کوچه و بازار همدم و برای اداره شهر در تلاش بودند.

همزمان در تلویزیون گیلان نهج البلاغه درس می‌داد. ولی نه اینکه تاریخ بگوید و مثلا کی جنگ نهروان و کی خانه نشینی و کی حکومت. او خطبه‌هایی را که بدرد روز می‌خورد و خطابش به مدیران اول انقلاب بود را شرح می‌داد و با سوز و دردی که در صداش بود می‌گفت اگر امروز علی، نامه‌ای خطاب آمیز، به کسی در گیلان می‌نوشت خطابش به کی بود؟ معمولا هم احساسات جوانی غلبه می‌کرد و با بغض و اشک. اما کم کم، داد همه، داشت در می‌آمد. مدیر انقلابی ولی شیک و پیک تلویزیون گیلان با اون ریش آنکارد و دگمه سر دست‌های جواهری و کت و شلوار فاستونی خارجی، نمی‌شد این مهندس جوان با شلوار لی و کت چرمی ریش انقلابی و با این زبان تند تیز رو تحمل کنه و… کلاسش رو تعطیل کردند.

همزمان در مورد خلع لباس روحانیون همگام با رژیم گذشته پیگیری کرد و دشمن تراشی بیشتری برای خودش انجام داد.

چند روز بعد، جلوی فرمانداری، اعتصاب دیپلمه‌های بیکار بود و راه ورود و خروج به فرمانداری را بسته بودند. فرماندار ناهار، نان، پنیر و انگور را با اعتصابیون خورد و نماینده‌های آنها را انتخاب و شروع کردند به پیدا کردن و اجرای راه حل ها، عده‌ای تو اداره بندر، عده‌ای تو ادارات، بخشی تعاونی تشکیل دادند و زمین گرفتند، تو میان پشته هم یه راسته مغازه درست کردند و به جوانان دادند تا مشغول کار بشوند.

 مهر ماه سال ۵۸ و مساله صیادان آزاد. فرماندار جوان که خودش فرزند صیادی بود که در کودکی پدرش برای کسب حلال از دریا، طعمه امواج خروشان دریای انزلی شده و او را یتیم کرده بود، اعتقاد داشت، تمامی صیادان آزاد خارج از تعاونی‌های پره، باید ساماندهی شده و مجوز صید بگیرند. شیلات مخالف بود و درگیری‌هایی پیش آمد، پای سیاست باز شد و به کشت و کشتار رسید. پای مدیران کشوری و مقامات به انزلی رسید. با این همه او با تمام دولت درگیر و سمت صیادان ایستاد. این هم او را متمرد از وزارت کشور و دولت وانمود کرد. دشمنی‌ها با او در رشت و تهران بیشتر می‌شد.

انتخابات اولین مجلس شورای اسلامی در اسفند ۱۳۵۸. او هم کاندیدای نمایندگی مجلس در انزلی شد، حمایت مجاهدین خلق و حزب جمهوری را رد کرده بود و گفت من مردمی هستم و مستقل، نیازی به حمایت کسی ندارم.

در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی مردم انزلی انتخاب شد و به تهران رفت. دوچرخه‌ای به قیمت ششصد تومان خرید و در کنار رفت و آمد عده‌ای از نمایندگان انقلابی با بنزهای ضد گلوله، دوچرخه اش را در پارکینگ مجلس پارک می‌کرد و وارد مجلس می‌شد. شده بود سوژه مطبوعات، ولی این ادا و اطوار او نبود. ابوالقاسم، واقعا به ساده زیستی باور قلبی داشت. نمایندگان مجلس اول، تحت تاثیر جوسازی ناروا و با هماهنگی چند نفر در استان، به بهانه‌های واهی اعتبار نامه او را به عنوان اولین رد اعتبار نامه یک نماینده در جمهوری اسلامی، رد کردند. از همان روزها و بعدها کسانی که در مخالفت او حرف زدند یکی یکی آمدند عذر خواهی نموده و بعضی‌ها با گریه حلالیت طلبیدند، اما کار ازکار گذشته بود.

به رشت برگشت. چون اعتبار نامه اش رد شده بود به معنی رد صلاحیت او در همه صحنه‌های دیگر تلقی شد. در مدارسی که قبلا تدریس می‌کرد و یا اداره‌ای به او کار ندادند. منزوی دلشکسته بود که استاندار وقت گیلان، انصاری به او پیشنهاد تصدی شهرداری رشت را داد ولی نپذیرفت. چندی بعد نامه احضاربه دادگاه و شکایت فرماندار جدید انزلی با ادعای توهین در دوره انتخابات به او رسید. دستگیر شد و محاکمه و در تابستان ۱۳۶۱ به زندان رشت فرستاده شد. دوران زندان را با سازش، زندانیان دیگر گذراند و وقتی آزاد شد، دیگر کاری برای او نبود. با وساطت دوستان، وامی گرفت و وانت مزدایی خرید و در میدان ترو بار رشت، آن مهندس فوق لیسانس برق و استاد فیزیک و مکانیک و ریاضی، بار میوه و سبزیجات جابجا می‌کرد.

راستی اعضای دیگر آن شورای انقلاب گیلان، که هر یک پست و مقامی مهم و کلیدی در آن روزهای استان داشتند کجا بودند؟و چرا یادی ازاو نمی‌کردند؟

کمی بعدتر هم، مغازه‌ای در جنب مهدیه رشت کرایه کرد و کارگاه جوراب بافی کوچکی برای گذران زندگی راه‌اندازی نمود.

زمانه گذشت و گذشت اما ابوالقاسم حسینجانی از باورها و اعتقاداتش نگذشت. این روزها در دیماه سال ۱۴۰۱ حدود دو ماه است که آن جوان انقلابی و معتقد، که دیگر به پیرمردان بیشتر می‌مانست، با همان دل پردرد و روح شاعرانه جان به جان آفرین تسلیم نمود و از میان ما رفت.

من و دل، مثل شبنم، ساده بودیم

به طرح سادگی دل داده بودیم

نمی شد یافت ما را، جای دیگر

از اول روستایی زاده بودیم.

3 نظرات
  1. محمود انصاری می گوید

    متنی شاعرانه و …

    اما مردم انزلی دو مورد را از یاد نمی برند :
    — سال ۵۹ ایشان اولین فرمانداری در کشور بودند که ممنوعیت و جداسازی شنا در ساحل انزلی را اعلام کردند که در پی آن تجمع و راهپیمایی مردم و پلازداران را در پی داشت .
    ایشان با خودشیرینی حتما خودرا جلو انداختند که با این کار اولین باشند

    — مهر ۵۸ که اواخر روزهای ممنوعیت صید در سال بود ، صید برای صیادان ممنوع ، ولی شیلات صیدش را انجام میداد . صیادان نزد حسینجانی فرماندار رفتند که پشتیبان و پیگیر مواردشان باشد که چرا صیادان صید نکنند و دستگیر شوند ولی شیلات صید کند
    ولی فرماندار حسینجانی وقعی ننهاد و بی توجه بود
    روز ۲۳ مهر صیادان جلوی شیلات تجمع کردند با دست خالی ، و ماهی های شیلات که در کامیون حمل میشد را بزمین ریختند
    سپاه وارد شد و به مردم بی دفاع تیراندازی کرد و یک نفر از صیادان را کشت
    روز بعد ۲۴ مهر در تشییع صیاد کشته شده
    مردم مقر سپاه را محاصره و با دست خالی مقر را آتش زدند
    سپاهیان با مردم درگیر
    ۶ نفر از مردم کشته و ۵ نفر سپاهی کشته میشود و…

    اگر روز اول حسینجانی قدمی برمیداشت
    میتوانست کار به اینجا نکشد

    بهتر است شرح و حال یک فرد کامل بیان شود

  2. احمد منصوری می گوید

    بهتر میبود در مورد دستور ایشان برای ممنوعیت شنا

    و نقش بیطرفی اش در واقعه کشتار صیادان انزلی مهر ۵۸

    و پشتیبانی صادق خلخالی بعنوان تنها فرد پشتیبانی کننده از اعتبارنامه اش در مجلس هم مینوشتید

  3. احسان شاکری می گوید

    در وصف عملکرد و شخصیت ایشان همین بس که
    صادق خلخالی پشتیبان ایشان در تلاش برای تایید اعتبارنامه مجلس اش باشد

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.