نگاهی بر کتاب نجف دریابندی، حلوای انگشت‌پیچ؛

توده‌ای‌ها کافکا نمی‌خواندند…

52

نجف دریابندری یک فرد نبود، یک دوران بود. می‌شود گفت چکیده یک قرن تلاش فکری جامعه ما بود. تفاوت بارزش با دیگران این بود که در ایام جوانی، برای او، مانند خیلی‌ها، شکست بزرگی پیش آمد، اما این شکست او را نشکست. دنبال راه تازه‌ای گشت و با نبوغ عجیبی توانست خودش را از یک روشنفکر جهان سومی به جهان بزرگ‌تری بکشاند.

 

روشنفکر متعهد پایداری بود، بسیار باهوش و بی‌نهایت عاشق جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد، عاشق مردم، عاشق انسان، یک اومانیست به تمام معنا. قوت این انگیزه سبب شد در سخت‌ترین شرایط خصوصی و اجتماعی قلمش را زمین نگذارد. هرکس بود با یکی از آن تکان‌ها‌ی شدید فرو می‌ریخت؛ درحالی که در مجموعه کارهای دریابندری اثری از آن شکست نیست و خلاف آن هست، یعنی روندی سمج برای برخاستن و یافتن پاسخ به مسائل و مصائب جامعه معاصر ما. او همچون رودخانه‌ای به سمت آینده پیش می‌رود و در نمی‌ماند ».(ص145 کتاب)

 

کشف جنبه‌های شخصی و انسانی چهره‌های ادبی برایم جذاب است؛ نه این که نویسندگان، شاعران و مترجمان بزرگ را در برج عاجی از خرد و فرهنگ تصورکنم و بخواهم با آشنایی بیشتر، فاصله‎‌ی بین اسطوره و واقعیت را کم کنم، نه! در واقع همه‌ی ما وقتی سختی‌های زندگی یک نویسنده، تردیدها وترجیحاتش در نوشتن، یا حتی عادت‌های روزمره‌اش را می‌خوانیم به چیزی فراتر از شخص نظرداریم.

 

دوره‌ی تاریخی فعالیت او، فضای فرهنگی- اجتماعی وجریان‌های ادبی و همه چیزهایی که حتی ممکن است با خواندن مجموع آثار یک نویسنده به همه آن‌ها دست نیابیم. خواندن زندگی‌نامه‌ها، مصاحبه‌ها وگفت‌و‌گوها صرفاً پاسخ به کنجکاوی‌های ما به رویدادهای پشت پرده نیست، فهم این که  نویسندگان یا مترجمان در چه فضایی رشد کرده‌اند، چه تجربه‌هایی داشته‌اند، و چگونه این تجربه‌ها بر آثارشان تأثیر گذاشته‌است، محصول نگاهی تحلیلی به تاریخ فکری یک سرزمین است.

 

گفت‌وگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخ‌اند و زاویه‌های دیگری از تاریخ را نشان می‌دهند که در روایت‌های رسمی کمتر دیده می‌شود. وقتی یک مترجم یا نویسنده از سانسور، مشکلات نشر، یا فضای فکری دوران خود و شبکه‌ روابط دوستی‌اش و… صحبت می‌کند، در واقع دارد تکه‌ای از تاریخ فرهنگی را روایت می‌کند. گفت‌وگوها همچنین به کشف نگاه فردی نویسندگان و مواضع آن‌ها در مقابل جریان‌های مسلط کمک می‌کنند، این که چگونه  و چه‌قدر، فردیت در برابر کلیشه‌های فکری و ایدئولوژیک ایستادگی می‌کند.

 

کتاب «نجف دریابندری، حلوای انگشت پیچ»،  نوشته‌ی سیروس علی نژاد  است. این کتاب در بردارنده‌ی چند گفت‌وگو با نجف دریابندری و یک گفت‌وگو با سیما یاری درباره‌ی نجف دریابندری است که توسط بنیاد تسلیمی سانتا  مونیکای کالیفرنیا در سال 1402 در 184 صفحه منتشر شده است. کتاب شامل یک پیشگفتار به قلم نویسنده، و چند بخش با عنوان‌های: گفت وگو درباره‌ی زندگی، گفت وگو درباره‌ی ادبیات، گفت وگو در باب ترجمه، دریابندری از زبان سیما یاری و در محفل جمعه‌های نجف دریابندری است.

 

گفت‌وگو درباره‌ی زندگی، مربوط به  سال ۱۳۸۱، پس از سکته‌ی مغزی دریابندری، است. هدف اصلی این مصاحبه، سرگرم کردن او و بازگرداندنش به روال عادی زندگی عنوان شده است. در طی این گفتگوها، دریابندری از زندگی شخصی، دوران جوانی، تحصیلات، فعالیت‌های حرفه‌ای و تجربیاتش در زمینه‌ی ترجمه و نویسندگی سخن می‌گوید. بخش قابل توجهی از این گفت‌وگو به دوران کودکی و نوجوانی دریابندری در آبادان، وضعیت خانواده‌اش، نحوه‌ی ورودش به شرکت نفت و همچنین چگونگی یادگیری زبان انگلیسی اختصاص دارد.

 

همچنین خاطراتی از آشنایی او با شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی آن زمان، تجربه‌اش از زندان و فعالیت‌های فکری‌اش در دوران عضویتش در حزب توده نیز با صمیمیت و روانی در روایت‌هایی زنده آمده است. در این بخش رابطه‌ی دریابندری با حزب توده و در عین حال، تفکر مستقل او، برخلاف خط فکری حزب را می‌خوانید و به شخصیت مستقل و چندبعدی او – از ترجمه‌های برجسته‌اش گرفته تا نگاه طنزآمیز و منتقدانه‌اش به سیاست و فرهنگ- پی می‌برید.

 

بخش «گفت‌وگو درباره ادبیات»، نشان‌دهنده‌ی نگاه خاص و گاه متفاوت او به ادبیات است.  شامل بحث‌هایی درباره‌ی رشد داستان‌نویسی در ایران، تأثیر ترجمه بر ادبیات فارسی، و دیدگاه‌های نجف دریابندری درباره‌ی برخی نویسندگان وآثارشان است. دریابندری معتقد است که داستان‌نویسی مدرن در ایران با صادق هدایت آغاز شده است. او هدایت را به‌عنوان فردی می‌شناسد که ادبیات فارسی را به واقعیت متعهد کرد و صداقت را در روایت به‌کار برد. نظر او به عنوان یک منتقد ادبی درباره‌ی «بوف کور» و «سووشون» جالب توجه است.

 

او می‌گوید: «اگر قرار باشد ادبیات احوال درون آدمی را تصویر کند، بوف کور شاید یکی از زنده‌ترین و بهترین تصویرها باشد… اما من از بوف کور هیچ خوشم نمی‌آید». او بوف کور را اثری «زیادی منحط» می‌داند و می‌گوید: «منظور من از منحط احتمالاً غیر از آن چیزی است که شما از این کلمه می‌فهمید. منظور من آن چیزی است که به فرانسه هنر یا ادبیات «دکادان» می‌گویند، مثل اشعار سمبلیست‌های آخر قرن گذشته در فرانسه یا از بعضی جهات، ولی البته نه از همه جهات، مثل اشعار سبک هندی خودمان.

 

بنابراین، منحط لزوماً به معنای بد یا فاسد یا ناشیانه نیست. منحط، به معنای «دکادان»، یعنی در آستانه فساد و آستانه فساد گاهی عین کمال است». درباره‌ی سووشون سیمین دانشور نیز می‌گوید که این رمان را دوست ندارد، زیرا به نظرش از نظر محتوایی کم‌رمق و از نظر تکنیکی دارای ایرادهای بسیاری است. دریابندری در این گفت‌وگو  اگرچه جلال آل‌احمد را داستان‌نویس درجه‌یکی نمی‌داند، اما تأثیر او را در ایجاد یک زبان ادبی جدید و روایتگری متفاوت انکار نمی‌کند. مخاطبان می‌توانند نقد ونظر او درباره آثار صادق چوبک و بهرام صادقی را هم در این بخش از کتاب بخوانند.

 

دریابندری همچنین درباره‌ی شعر معاصر ایران صحبت می‌کند و معتقد است که یکی از بهترین دوره‌های شعر نو بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده است. او شکست سیاسی را یکی از زمینه‌های رشد شعر می‌داند و معتقد است که شاعر واقعی کسی است که به شرایط خود معترض باشد

.

در بخش «گفت‌وگو در باب ترجمه»، به بررسی دیدگاه‌های نجف دریابندری درباره‌ی ترجمه، معیارهای یک ترجمه‌ی خوب و تجربه‌های شخصی او در این زمینه می‌پردازد. دریابندری ترجمه را نوعی «آفرینش دوباره» می‌داند و معتقد است که یک مترجم باید برای هر اثر، زبان خاص آن را پیدا کند. او به تأثیر ترجمه بر زبان فارسی اشاره کرده و می‌گوید که بسیاری از متفکران ایرانی، زبان فارسی را از طریق متون ترجمه‌شده یاد گرفته‌اند.

 

او همچنین درباره‌ی کیفیت ترجمه‌های خود اظهارنظر می‌کند و معتقد است که برخی از آثارش مانند «یک گل سرخ برای امیلی» از ترجمه‌های بهتر او هستند. به نظر او، لحن و سبک یک ترجمه، اهمیت بیشتری نسبت به دقت صرف در انتقال معنا دارد، و یک مترجم موفق باید بتواند روح اثر را در زبان مقصد بازآفرینی کند.

 

بخش «دریابندری از زبان سیما یاری»، نگاهی به شخصیت و تأثیر نجف دریابندری از منظر سیما یاری است. او دریابندری را نه فقط یک فرد، بلکه یک دوران فکری و فرهنگی توصیف می‌کند و معتقد است که او از شکست‌های تاریخی ناامید نشد، بلکه راه تازه‌ای برای خود پیدا کرد و به روشنفکری مستقل و متعهد تبدیل شد. یاری درباره‌ی عشق دریابندری به جامعه و انسان‌دوستی او صحبت می‌کند و تأکید دارد که قلم او حتی در سخت‌ترین شرایط زمین گذاشته نشد.

 

همچنین به نقش او در سازمان انتشارات فرانکلین و بعدتر در تلویزیون اشاره دارد، جایی که او سرپرستی ترجمه و دوبله‌ی فیلم‌ها را به عهده داشت. این بخش، تصویری از دریابندری به‌عنوان فردی سخت‌کوش، آزاداندیش و تأثیرگذار ارائه می‌دهد که نقش مهمی در شکل‌دهی زبان و اندیشه‌ی مدرن فارسی داشته است.

 

بخش «در محفل جمعه‌ها»  به جلسات هفتگی‌ای می‌پردازد که دوستان و آشنایان نجف دریابندری در خانه‌اش برگزار می‌کردند. این جلسات ابتدا بدون برنامه‌ریزی خاصی شکل گرفتند، اما به‌مرور زمان به محفل ثابتی تبدیل شدند که در آن، افراد درباره‌ی موضوعات مختلفی از جمله ادبیات، سیاست، فلسفه و زندگی گفت‌وگو می‌کردند.

 

این محفل بیشتر حال و هوای دوستانه داشت تا یک نشست ادبی یا سیاسی، و شرکت‌کنندگان از نسل‌های مختلف بودند. در سال‌های آخر، به‌ویژه پس از بیماری دریابندری، این محافل حالتی کم‌رونق‌تر پیدا کردند و او کمتر در بحث‌ها مشارکت می‌کرد. اما همچنان برخی از دوستان نزدیکش به دیدارش می‌آمدند و این جلسات تا پایان عمر او ادامه داشتند.

 

«علت برپا شدن محفل جمعه ها هم این بود که دوستان قدیم، که به نجف علاقه داشتند، گاه و بیگاه در روزهای هفته به دیدارش می‌رفتند و در طول هفته، که او مشغول کارش بود، مانع کارش می‌شدند. نجف برای خودش برنامه‌ی کاری داشت و حضور ناگهانی دوستان موجب قطع کارش می‌شد. این رفت و آمدها چنان زیاد شد که فهیمه خانم به فکر افتاد و موضوع را با عباس گرمان، که از رفقای قدیمش بود، در میان گذاشت. گرمان ترتیب جمعه‌ها را داد و نجف را از دیدار بی‌برنامه دوستان خلاص کرد…»

 

کتاب با تصاویری از این جلسات که سهراب، فرزند نجف دریابندری در اختیار نویسنده قرار داده به پایان می‌رسد. من هم این یادداشت را با بخش کوتاهی از گفته‌های نجف دریابندری درباره‌ی شعر امروز به پایان می‌برم: «در این سال‌ها شعر کم خوانده‌ام. علتش هم خیال می‌کنم نوعی زدگی یا واکنش بود که در من پیدا شد، به دلیل وفور وحشتناک شعرهای بد. می‌گویند وفور شعر سفید و سیگار وینستون یکی از مشخصات جوامع جهان سوم است. وفور شعر هم گویا با سقوط کیفیت شعر ملازمه دارد.

 

یک وقت ژان پل سارتر گفته بود ــ در کتاب ادبیات چیست؟ – گمان می‌کنم  به من ایراد می‌گیرند که تو به شعر علاقه نداری و دلیلشان هم این است که من در مجله‌ام شعر کم چاپ می‌کنم، ولی گفته بود من به شعر خیلی علاقه دارم و به همین دلیل است که در مجله‌ام شعر کم چاپ می‌کنم. چون شعر اصولاً عنصر کمیابی است. شعر از نوادر دستاوردهای انسان است. نوعی تقطیر تجربه انسانی است که مثل سایر مقطرات چکه‌چکه به دست می‌آید و باید با قطره چکان هم مصرف شود. اگر زیادی شد، ممکن است حال آدم را به هم بزند. به هر حال، من حالم به هم خورد…»

نظرات بسته شده است.