سفرنامهنویسی از دوران صفویه از لحاظ کمی و کیفی اهمیت یافت، زیرا مناسبات شکل گرفته بین ایران و کشورهای اروپایی در این دوره، توجه سیاحان اروپایی را به شکل چشمگیری به ایران جلب کرد که نتیجهی آن نگارش سفرنامههای متعددی در زمینهی آشنایی دیگر سیاحان به ایران را فراهم آورد.
سیاحان اروپایی که در عصرصفویه به ایران میآمدند،با ثبت خاطرات و مشاهدات خویش و نگاشتن سفرنامه، در شناساندن و نقل و انتقال فرهنگ، علوم، هنر، منش، رفتار، آداب و عادات، سبک زندگی و مواریث علمی و تمدنی ایرانیان در جوامع اروپایی نقش مهمی داشتند و زمینهی نوعی گفتمان ایرانشناسی را در غرب پدید آوردند.
این سیاحان با سفر و اقامت در ایران، با مشاهده، بررسی و تحقیق، تماس و گفتگو با مردم و افراد آگاه و دستیابی به منابع مکتوب تاریخ ایران، آگاهیهای سودمندی دربارهی ایران عصر صفویه عرضه کردهاند.
در این راستا از آنجا که گیلان به دلیل موقعیت جغرافیایی یکی از راههای اصلی ورود به کشور و گاهی نیز خروج از آن برای سیاحان محسوب میشد، در سفرنامه های مختلف به آن پرداخته شده است. موضوعات طبیعی و تاریخی در بازنمایی گیلان در سفرنامه های عصر صفویه بیشترین سهم را از آن خود کرده است. این امر ممکن است به این دلیل باشد که سیاحان درهنگام ورود، در وهلهی اول بیشتر به امور ظاهری و مناظر طبیعی این اقلیم توجه کردهاند.
موضوعات طبیعی و تاریخی در بازنمایی گیلان در سفرنامههای عصر صفویه بیشترین سهم را از آن خود کرده است. این امر ممکن است به این دلیل باشد که سیاحان در هنگام ورود، در وهلهی اول بیشتر به امور ظاهری و مناظر طبیعی این اقلیم توجه کردهاند.
آدام اولئاریوس، منشی و مترجم اعزامی هیات آلمانی به ایران در زمان دولت صفوی در مورد گیلان مینویسد: ایالت گیلان که نام خود را از مردم آنجا یعنی«گیلکها» گرفته است در دوران گذشته «هیرکانیا» نامیده میشد و به شکل هلال ماه در ساحل جنوبی دریای خزر واقع شده است. کوهستانها و رشته جبال مرتفعی آن را از سرزمینهای جنوبی جدا میکند، خاکش فوقالعاده حاصلخیز بوده و رودخانههای زیادی در آن جاری هستند که سرشار از انواع ماهی است. این ایالت به ولایات زیادی تقسیم میشود و طبرستان یا مازندران نیز جزء آن محسوب میشود.
پیترو دلاواله، شرقشناس و جهانگرد ایتالیایی در سفرنامهی خود مینویسد: «گیلان موقعی برای خود حکمران مستقلی داشت، ولی شاه عباس در اوایل سلطنتش ضمن نبردهای سخت، این سرزمین را تسخیر و به قلمروی خود ضمیمه کرد و دلیل او هم این بود که گیلان از قدیم جزء ایران محسوب میشده و حکمران آن با انکار اطاعت از شاه در حقیقت یاغی شده است. این استان مثل تمام نقاطی که مستقیما تحت نظر شاه اداره میشوند، فاقد خان است و کارهای مربوط به آن را وزیری که وزیر گیلان خوانده می شوند، انجام می دهد.
غرب گیلان در حوالی دریای خزر به آلبانیا منتهی میشود که اولین شهر آن باکو یا به قول ایرانیان «واهکوه»است که قلعه ی مستحکمی است و در بالای صخره های ساحلی بنا شده و امروز حکومت آن به یک سلطان سپرده شده.»
پیرآمده امیلین پروپ ژوبر، خاورشناس و جهانگرد فرانسوی، در گزارش سفر خود به گیلان که در سال ۱۸۰۵ میلادی مینویسد: «گیلان استان کوچکی در ایران است در شمال آن به دریای خزر محدود است و در جنوبش رشته کوه هایی است که آن را از عراق جدا میکند؛ در مغربش آذربایجان و در مشرقش مازندران است. حد متوسط مدار آن خیلی نزدیک به ۳۷ درجه است، طول جغرافیایی رشت تقریبا ۴۷ درجه از نصفالنهار پاریس است.»
در پایتخت ایران به این ایالت، لقب «دارالمرز» را دادهاند. ولایات مختلف گیلان از شمال غربی به طرف مشرق به ترتیب عبارتند از : قزل آقاچ، دشت ایوند، مارانکو، ماشیخان، لنگرکنان، آستارا، بولادی، شیخکران، نوکران، کیلهکران، هووه، لمور، دیزهکران، جولاندان، گسکر، رشت، لاهیجان، مازندران، استرآباد.
پدرو تیشیرا جهانگرد پرتغالی در سال ۱۵۹۵ میلادی مینویسد: «گیلان شامل پنج حکومت است اولین آن که مهمترین آن است، شهر رشت است. در سال ۱۵۹۵م (۱۰۰۳ هجری) که من این یادداشت را مینوشتم، حاکم آنجا جمشیدخان بود. دومین شهر گسکر است و حاکم آن سیاوشخان بود. سومین شهر لاهیجان است که نام مرکز آن نیز هست و حاکم آن خان احمد نام داشت. چهارمین حکومت یا ولایت لنکران [نام قدیم آن لنگرکنان بودهاست] نام دارد که توسط امیر حمزهخان که مردی باسخاوت و شجاعت فراوان است، اداره میشد.
آدام اولئاریوس جهانگرد آلمانی مینویسد:«در پایتخت ایران به این ایالت لقب «دارالمرز» را دادهاند. ولایات مختلف گیلان از شمال غربی به طرف مشرق به ترتیب عبارتند از : قزل آقاچ، دشت ایوند، مارانکو، ماشیخان، لنگرکنان، آستارا، بولادی، شیخکران، نوکران، کیلهکران، هووه، لمور، دیزهکران، جولاندان، گسکر، رشت، لاهیجان، مازندران، استرآباد. در سر تا سر ایالت گیلان قریب ۴۶۵ شهر بزرگ و کوچک و عدهی زیادی آبادی و ده وجود دارد. از شهرهای مهم و قابل ذکر آن، استرآباد واقع در مشرق آن است. فیروزکوه که از معادن آن فیروزه استخراج میشود؛ در شمال گیلان نیز از شهرهای آن: شکر، سنگرسرا، هووه، لنگران و قزل آقاچ باید نام برد.»
پردولاماز سیاح فرانسوی در سفرنامهاش آورده است: «امروز گیلان فقط دارای قریه و قصبه و روستا است و فقط یک شهر رشت در آن هست و اگر بخواهیم به «کسکو» و «آستارا » نیز که در سمت راست خود گذاشته و گذاشتهایم، نام شهر بدهیم، آنوقت چنین مینماید که بدانها افتخاری بیش از حد داده باشیم. خانههای همهی این روستاها جدا از یکدیگرند تا هرخانه بتواند برای درختان توت که به کرم ابریشم غذا میدهند، فضای کافی داشته باشد و درختان هم نزدیک خانه باشند.»
پردولاماز درادامهی سفرنامهاش در مورد گیلان اینگونه مینویسد: «این ایالت که نعمت بسیار فراوانی برای خوراک ساکنانش فراهم میآورد، به واسطهی هوای عفونتآمیزی که دارد، آنها را میکشد. آنچه موجب حاصلخیزی و ثروت این ایالت میشود، موجب فساد هوای آن نیز میشود. این مقدار آب فراوانی که خاک را حاصلخیز میکند، موجب تبخیر زیادی میشود که جنگلها مانع عبور از آن میشوند، بهویژه بخارهایی که از باتلاقهای برنجزار برمیخیزند، بسیار خطرناک هستند.
ابریشمی هم که در آنجا تهیه میکنند به عقیم شدن هوا کمک میکند. علاوه بر این سطح زمین در آنجا پست است و یک رشتهکوه که ارتفاع آنها بلندتر از ابرها است، در سوی غرب ناحیه را تنگ در برگرفته است. گرمایی که در موقع تابستان در آنجا متمرکز میشود، تن آدمی را ضعیف میکند و موجب هزاران بیماری است.
بنابراین چهرهها در آنجا همه رنگپریده و رنگ رورفته و همانند چهرهی محتضران است و ناراحتی دیگر این است که در هنگامی که هوا بارانی است، راه رفتن در گل تقریبا غیر ممکن است و انسان نمیتواند پای خود را از گل رها سازد. نام گیلان نیز به همین معنا است، زیرا «گیل»در زبان فارسی به معنی گل است.»
بارانها در تمام سال به فراوانی در گیلان میبارد و در ماههای سپتامبر تا ژانویه تقریبا یک بند میریزد و توفانهایش خیلی شدید و همراه با ضربات سخت صاعقه است. به نظر میآید که همه ابرهایی که روی دریای خزر تشکیل میشوند، به سوی کنج این استان کوچک رانده شده و در آنجا گردهم میآیند.
پیر آمده امیلین پروپ ژوبر، نیز دربارهی آب و هوای گیلان مینویسد: «میتوان تایید کرد که آب و هوای این کرانه خیلی ناسازگار است و با استانهای دیگر ایران خیلی فرق دارد زیرا بیشهها خیلی در خشکی هوا و جریان آزادش دخالت دارد. گرمای تابستان از روی شالیزارها و مردابها بخارهای پرگزند بلند میکند و سبب میشود که تقریبا همگی گرفتار تب شوند.. تب های روزانه (سه روز در میان) به نظر میآید که عمومیت بیشتر دارد. این تبها اغلب به مرگ منتهی می شوند؛ تبهای دو روز در میان کمتر خطرناک است و در پاییز بیشتر رواج دارد. توانگران داروهایی می خورند، به شرط اینکه به دهانشان تلخ نیاید. کسانی که تصمیم به قانون شکنی بگیرند و نوشابه های الکلی به کار برند شماره شان خیلی کم است.
توده ی مردم در روش زندگی خود هیچ تغییری نمی دهند و به گمان من به همان اندازهی اربابان خود از بیماریها رهایی مییابند. هنگامی که من بیمار بودم هیچ یا کمی غذا خوردم، ولی خیلی شربتهای ترش و شیرین نوشیدم و خوشبختانه همیشه درمان یافتم با این که روش زندگی خود را با جابه جا شدن در استانها اغلب تغییر می دادم.»
این جهانگرد فرانسوی در ادامهی گزارش خود نوشته است: «بارانها در تمام سال به فراوانی در گیلان می بارد و در ماههای سپتامبر تا ژانویه تقریبا یکبند می ریزد و توفان هایش خیلی شدید و همراه با ضربات سخت صاعقه است. به نظر می آید که همه ابرهایی که روی دریای خزر تشکیل می شوند، به سوی کنج این استان کوچک رانده شده و در آنجا گردهم می آیند.
من در رشت خانه هایی دیدم که واژگون شده بودند و بخشی از شهر درکمتر از دو ساعت گرفتار سیل شده بود. بسیاری از جریانهای آبهایی که در نتیجهی سیل پیدا میشوند، هنگامی که به هم میرسند جاده ها را برای مدت لااقل یک روز برای عبور دشوار میسازند. به علاوه تمام هنگام این فصل غلتکهای چوبی را که بر روی راههای اصلی تل میکنند در هر لحظه از جا کنده میشوند و جاده ها تبدیل به آبراهه هایی میشود که اسب ناچار میشود که از آن با شنا بگذرد و این موضوع چندان کم پیش نمیآید.
زمستان با ژانویه و گاهی زودتر شروع می شود و اغلب برف به اندازهای فراوان میبارد که همهی راهها بسته میشود و چندین روز کار میکنندتا آنها را پاروب کنند. بهار فصل خیلی سازگار و دلپذیر سال است. تأکید میکنند که آبها به سبب آب شدن برفها خیلی افزوده نمیشود و به علاوه در این سرزمین باریک شیبها به اندازهای تند هستند که جریان آب باید خیلی سریع باشد.»
پیر آمده امیلین پروپ ژوبر، در ادامهی گزارش سفر خود مینویسد: «در گیلان هرگونه درختی میبینیم. مهمترین آنها درخت کولکن، افرا، اقاقیا، چنار، نارون، بلوطهای با برگ کوتاه و دراز، چندین درخت آلش، درخت پستانک و درخت آهن. هریک از این دو استان [گیلان و مازندران] خیلی شمشادهای زیبا دارند. همهی این درختان به طور یکسان به عمل نمیآیند.
درخت آلش به ویژه چنار به نظر میآید که به علت کمبود هوا خفه شده و مقداری تنه های پوسیده آنها برپا یا واژگون به زمین افتاده است. نمناکی پیوسته ای که در این جنگلها وجود دارد، مقدار معجزه آسایی سرخس، عشقه و به ویژه گل آقطی پرورش میدهد. پیچک در آنجا به اندازه ای دارای نیروست که با رشته های انبوه خود بزرگترین درختان را در میان گرفته است.
ایالت گیلان که نام خود را از مردم آنجا یعنی«گیلکها» گرفتهاست در دوران گذشته «هیرکانیا» نامیده میشد و به شکل هلال ماه در ساحل جنوبی دریای خزر واقع شده است.
هنگامی که از میان این درختان میگذریم یک بخار تهوع آور خیلی خطرناک از آن برمیخیزد. در کمتر از نیم ربع ساعت راهپیمایی در آنجا یک سردرد و ناراحتی قلب در خود احساس کردیم که اغلب پشتبندش تبهای کموبیش سخت بود… تنها نقطه های تنگی که در جنگل دیده میشود شالیزارها هستند که سه چهارم سال از آب پوشیده شده اند؛ محل های سکونت معمولاً خیلی به شالیزارها نزدیک و همسایه اند و چون درگوشه و کنارهای خیلی انبوه پنهان هستند، پیوسته میباید روی اسب درازکش کرد با این حال شاخه های ریز و تیغهای دراز اقاقیا باعث توقف میشود.
بدون یک راهنمای بومی ممکن است که چندین ساعت در اطراف خانه سرکرده سرگردان بود. خانه ی او همیشه در پای کوهها جای دوردستی ساخته شده و آن از ترس پیاده شدن دشمنان از کشتی است .
دهکده ها را اینگونه میتوان تشخیص داد که درختان میوه بسیار زیادی در آنها هست و تنه های خیلی بزرگ مو در آنها هست و تنه های خیلی بزرگ مو در آن ها دیده میشود که خوشههای رنگین شان از نوک بزرگترین درختان خود را نشان میدهند. در گیلان این میوهها به علّت رطوبت زیاد دیر میرسند و کممزه هستند، ولی در مازندران بهترند، چون کشتزارها در آن جا بیشتر هوا به خود میبینند.
خانهها در میان جنگل پراکنده هستند، هریک از آنها در میان توتستان و نزدیک شالیزار خود برپا شده است. این کشتزارها در ناسازگار کردن هوای آنجا سهمی دارند، زیرا که نهال های توت به اندازهای به هم چسبیده شده که حایل هر گونه گردش هوای میشوند.»
اولئاریوس در سفرنامهاش آورده است: «ایالت گیلان را یک سلسله کوهستان در برگرفته و محاصره کرده است و فقط چهار راه عبور و گذار به سوی گیلان وجود دارد. راه اول از شمال و از جانب دشت مغان است که از نزدیکی لنگرکنگان میگذرد، راه دوم از جانب جنوب غربی است و راه سوم از جنوب مازندران است که به فرح آباد منتهی میشود و راه چهارم از جانب خراسان به طرف استرآباد است.
جغرافیدانان در کتابهای خود از دروازههای ایران به طرف دریای خزر مطالبی نوشتهاند ولی به درستی محل این دروازهها را تعیین نکردهاند. اطراف جادههای گیلان همهجا از درخت توت و شمشاد پوشیده بود. در راه به درختان تاک نیز برخوردیم که از سایر درختان بلند بالا رفته بودند.»
فهرست منابع
- آمده، پیر امیلین پروپ ژوبر(۱۳۴۷)؛ مسافرت به ارمنستان و ایران، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
- اولئاریوس،آدام (۱۳۶۳)؛ سفرنامهی آدام اولئاریوس؛ بخش ایران، ترجمهی احمد بهپور، ابتکار، تهران.
- پردولاماز،(۱۳۸۴)؛ رشت شهر باران، گوهر منظوم، تهران.
- تیشیرا، پدرو(۱۳۷۷)؛ فصلنامه فرهنگ گیلان، مقاله گیلان به روایت پدرو تیشیرا.
- دلاواله، پیترو(۱۳۷۳)؛ سفرنامه پیتر و دلاواله، ترجمه شجاع الدین شفا، تهران، علمی فرهنگی.
نظرات بسته شده است.