در یکی از معتبرترین منابع دست اول نهضت جنگل که به تازگی منتشر شده، به روابط حسنهی محمدتقیخان گَشتی و میرزا کوچکخان اشاره شده است. این کتاب «خاطرات امانالله زَندِش» نام دارد که به کوشش هومن یوسفدهی، در بهمن ۱۴۰۲ توسط انتشارات شیرازه کتاب به چاپ رسیده است.
«امانالله زندش»،تالشزبان، اهل و ساکن روستای سِسطُلان فومن بود. روستایی که در فاصلهی کمتر از ۵ کیلومتری روستای گَشت قرار دارد. او در دو سال پایانی جنبش جنگل به این نهضت پیوست و به واسطه شجاعت ذاتی که داشت، توسط حسنخان آلیانی (معینالرعایا) مورد شناسایی قرار گرفته و به مرور به یکی از محارم میرزا کوچک خان تبدیل شد.
امان الله زندش خاطرات بکر و نابی از میرزا کوچکخان و حسنخان آلیانی روایت میکند. در یکی از این روایتهای ناب که تا سالها جزو حلقهی مفقودهی نهضت جنگل تلقی میشد، به روابط حسنهی بین میرزا کوچکخان و محمدتقیخان گَشتی، یکی از نوادگان امیر هدایتاللهخان گَشترودخانی معروف به اتورخان رشتی اشاره شده است. محمدتقیخان گَشتی که توسط اهالی گَشت و سایر مناطق مورد تسلط و اقتدار وی «مَمتیخان» مورد خطاب قرار میگرفت، یکی از ملاکین منطقهی فومنات بود.
«رفتن به قلعهرودخان» یکی از سرفصلهای کتاب «خاطرات امانالله زَندِش» است که در صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۵ آمده است. ذکر این خاطره، پذیرش آنچه فخرایی در کتابش گفته را، با تردید مواجه میکند.
ابراهیم فخرایی در کتاب خود -سردار جنگل- از محمد تقیخان گَشتی به عنوان کسی که میرزا کوچکخان قبل از نهضت جنگل به او مراجعه کرده، تا حمایت وی را برای شروع نهضت جلب کند، یاد کرده است.
بنا به گفتهی فخرایی این ملاقات نه در روستای گَشت از توابع فومن، که در روستایی به نام نَهزُم از توابع شفت انجام گرفت و محمد تقیخان گَشتی نیز نه تنها از میرزا حمایت نکرد که حتی او را سرزنش کرده و خواست تا او نیز دست از این کار بردارد!
«رفتن به قلعهرودخان» یکی از سرفصلهای کتاب «خاطرات امانالله زَندِش» است که در صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۵ آمده است. ذکر این خاطره، پذیرش آنچه فخرایی در کتابش گفته را، با تردید مواجه میکند.
شایان ذکر است: در این روایت، به کتیبهای از دژ قلعهرودخان (کهن دژ سَکسار) اشاره شده که ظاهراً به خطی نه فارسی و عربی که یونانی بوده است! این روایت از آنجا بسیار مهم است که میرزا کوچک خان با سواد بوده و اگر حتی یک کلمه از کتیبهی قلعهرودخان به خط عربی یا فارسی بود، او حتماً میتوانست آنرا بخواند. تشخیص اینکه کتیبه قلعه به خط یونانی بوده میتواند قدمت دژ قلعهرودخان را به دوران پیشتر و حتی اشکانیان برساند.
در منابع تاریخی به حضور معماران یونانی در دورهی اشکانیان و ماقبل آن در گسترهی ایرانشهر باستان اشاره شده است. این معماران برای اشکانیان ساختمان و دژهای مستحکم میساختند. در تاریخ شفاهی نیز به کتیبهی قلعهرودخان به خط میخی اشاره شده است، اما متأسفانه در حال حاضر هیچ اثری از کتیبههای مزبور به دست نیامده است. در ادامه این فصل را مرور خواهیم کرد.
رفتن به قلعهرودخان
میرزا حاضر میشود برای رفتن به قلعهرودخان. تهیه مقدمات کرده و خودش را آماده میکند. یک روز به وسیلهی فرمانده ما و با یادداشت مرا میخواهد. رفتم با دست نظام جلوی ایشان خبردار ایستادم. از من پرسید:«اینجا تا به قلعهرودخان چند فرسخ میشود؟» گفتم: «قربان از کُما تا فومن دو فرسخ است. از فومن به کجا میخواهید بروید؟!» میرزا گفت:پیش محمد تقیخان گَشتی. گفتم: از فومن تا گَشت یک فرسخ و از گَشت تا قلعه سه فرسخ حدس میزنم. گفت: «باید بیایید. یادداشت دادم».
در یکی از این روایتهای ناب که تا سالها جزو حلقهی مفقودهی نهضت جنگل تلقی میشد، به روابط حسنهی بین میرزا کوچکخان و محمدتقیخان گَشتی، یکی از نوادگان امیر هدایتاللهخان گَشترودخانی معروف به اتورخان رشتی اشاره شده است
صبح فردا پانزده نفر تفنگدارهای مجاهدین به سرکردگی صادقخان گیلاویزانی [گل افزانی] شامل شاهرضا، محمد میرزا، نامدار خان، امانالله، ناز آقا، شریف آشپز، رحیم خان کرد معروف به میرآخور، عینالله کرگانرودی، محرمعلی ضیابری،کربلایی علی اصغر نعلبند، سیفالله ضیابری، حجتالله خان، تیمور، تقی مفاخری و به همراه میرزا کوچکخان، میرزا محمدی انشائی، حسن خان کیش درهای[آلیانی]، نعمت الله خان آلیانی و وقار السلطنه و کریم خان بزرگ تمام سوار بر اسبها از کُما به نَفوت و از وسط محل سبز قبا[۱] به طرف جاده فومن رفتیم و سر بازار فومن جلوی منزل مشهدی هادی سیگاری رسیدیم.
میرزا با همراهان خود پیاده شدند و بقیه با اسبها در سر بازار بودند و منزل هم تعیین شد، رفتند. مشهدی هادی سیگاری فومنی که از اول الی آخر یکی از کارکنان نامی فومنات و جنگل بود، در زیر پای میرزا یک گوسفند قربانی کرد. میرزا رفت بالا و از طرف مشهدی هادی شب با مخارج زیاد از مجاهدین پذیرایی شد که باعث افتخار و خوشحالی میرزا شد.
صبح فردا پس از خوردن چایی مجدداً اسبها حاضر شدند. میرزا سوار اسب شد و به طرف گَشت رفت. موقع حرکت آقا یوسفآقا و عزتالله خان به همراه میرزا آمدند. حال، چنان مردم از سر جادهها برای تماشای میرزا ایستادند که دیگر راه نیست به رودخانه گازرودبار رسیدیم. از طرف آدمهای محمد تقیخان یک گوسفند آوردند زیر پا قربانی کنند. میرزا دستور داد «نمیخواهد سر بزنید.»
قدم به قدم به طرف دست خط [روستای گَشت] نزدیک شدیم جمعیت شدت داشت. ورود به دست خط گوسفند دیگری کربلایی جان گله، برادر زن محمد تقی خان که برادر سلطان خانم باشد، زیر پا انداخت میرزا مانع سر بریدن شد. آمدیم جلوی درب ورودی باغ گلستان محمد تقی خان گَشتی یک گوسفند دیگری را به زمین زدند میرزا دستور داد: نمیخواهد. محمد تقیخان پیرمرد بود، ولی خیلی خوش اخلاق بود. از درب باغ خارج شد به طرف میرزا آمد تا رسید، شاهرضا [یکی از همراهان] به میرزا گفت: «آقای محمد تقی خان میآید» میرزا با همراهانش از اسب پیاده شدند، به طرف محمد تقیخان رفتند.
همین که محمد تقی خان و میرزا رو به رو شدند، میرزا سلام کرد. محمد تقی خان گفت: «اختیار دارید جناب سردار» و با هم روبوسی کردند. ولی با بقیه دست داد و به اتفاق وارد شدن. مراد علی برادر کوچک سلطان خانم[همسر محمد تقی خان گَشتی] فرمان داد سر گوسفند را ببرید. میرزا گفت: لازم نیست و نگذاشت. رفتند در منزل اندرونی ولی بقیه از نماینده و مجاهدین در عمارت دیگر مسکن کردند. صادق خان گلاویزانی [گل افزانی] هم که با مسئولیت سرکردگی عده مجاهدین آمده بود، در همان عمارت منزل کرد. میرزا ناهار خورد و پس از ناهار از محمد تقی خان درخواست کرد:«خوب است در باغ به گردش برویم» محمد تقیخان گفت: «بفرمایید» اول میرزا پرسید:«محل اسکان اسبها کجاست؟»
محمد تقی خان گفت:«همین ساختمان جلو». رفتند داخل اصطبل شدند. محمد تقی خان چند اسب خیلی خوب داشت یکی اسب نیلی یک چشم کور و یک اسب کِرِند پیشانی سفید و یک اسب کَهَر و دو تای دیگر بسته شده بودند و ترتیب آخور اسب ها خیلی با نزاکت بود. میرزا گفت: «این آخور را که برای شما درست کرد؟». محمد تقی خان گفت: «نجار قابل از رشت آوردم». پس از بازدید از اصطبل خارج شدند.
اول باغ یک حوض بزرگ پر از آب بود و همه جور مرغابی در آن پرورش داده بودند و یک مستحفظ بر سر آنها بود. محمد تقیخان یک یک اسم پرندههای آبی را به میرزا گفت. بعد از دیدن مرغهای آبی به طرف باغ میوه رفت. میرزا را برد و اسم آنچه درخت میوه داشت و با سلیقه تمام پر از میوه بودند، گفت. چه قدر گل محمدی در باغ داشت و گلهای دیگری هم بود نشان داد.
محمد تقی خان گفت: در سال موقع گل تمام گلها را گلاب میکشم و در کارخانه گلاب کشی را هم به میرزا نشان داد. دو باز شکاری بود که با زنجیر کوچک به میخ بسته بودند و محمد تقی خان شرح آوردن دو باز را به میرزا گفت. برگشتند به طرف عمارت خودشان. مأمور نگهبان تولههای رنگ به رنگ آمد.
محمد تقی خان گفت: «تمام توله ها را ول کنید» در کُتام را بست و از طرف بالکن کتُام ایستادند برای تماشای تولهها. محمد تقی خان یک یک اسم توله ها را گفت و یک یک به اسم صدا زد. تولهها میآمدند سر پله، در بسته بود، برمیگشتند. پس از تماشای تولهها، محمدتقیخان، بازبان را صدا زد: «دام و باز را که دستور داده بودم، زود حاضر کنید». محمد حسین، دام را حاضر کرد و در وسط دام دو کبوتر در داخل دام بست.
محمد تقیخان شرح حال گرفتن باز را برای میرزا شرح داد گفت: «در بالای کوه جلو که نمایان است. در آن تپه آخری درخت ها را از زیر میبرند و میاندازند تا مقداری میدانی معلوم میشود. این دام را با این کبوتر به همین حال در بالای کوه میگذاری. حال به اقبال یک هفته با چند هفته طول بکشد، باز سیار برای خوراک و غذای خود در آسمان به گردش می آید که شاید پرنده خوراکی به دام او بیافتد. وقتی که از دور میآید، در آسمان چشمش به زمین و آن کبوتر سفید میافتد. از آسمان سرازیر و کمکم به زمین نزدیک میشود، یک دفعه مثل برق میآی، کبوتر را بگیرد.
در این روایت، به کتیبهای از دژ قلعهرودخان (کهن دژ سَکسار) اشاره شده که ظاهراً به خطی نه فارسی و عربی که یونانی بوده است! این روایت از آنجا بسیار مهم است که میرزا کوچک خان با سواد بوده و اگر حتی یک کلمه از کتیبهی قلعهرودخان به خط عربی یا فارسی بود، او حتماً میتوانست آنرا بخواند. تشخیص اینکه کتیبه قلعه به خط یونانی بوده میتواند قدمت دژ قلعهرودخان را به دوران پیشتر و حتی اشکانیان برساند
دام روی باز میافتد. بعد مأمور نگهبان باز یکی دیگر از بازهای آموخته را به میدان میآورد. آن باز جدید وقتی که او را دید، از تقلّا کردن دست برمیدارد و ساکت میشود. فوری یک ران مرغ جلوی آن باز جدید میاندازند که میخورد و از شدت گرسنگیاش کاسته میشود. آنکه باز آموخته دارد، جلوی آن باز جدید میماند. یک نفر دیگر دو دست خودش را با آن حال که دست نگهبان باز آموخته است، میپوشد و جلوی باز جدید میرود. اول در زیر دام با بند چرمی پای باز را میبندد؛ همان طور پای باز آموخته است، مشاهده میکند. پس از بستن پای باز به بند چرمی، دام را بلند میکنند.
باز را روی دست مثل آن باز آموخته نگاه میدارند و خیلی باید مواظب باشند، باز جدید با نوک خود به دارنده خود اذیت نکند. چون نوک باز به حدی قوت دارد که به درخت بزند، مثل ارّه میبرّد. این باز جدید را میآورند و پای آن باز آموخته میبندند. هر دو به همدیگر نگاه میکنند و صاحب باز آن است که به آنها گوشت و خوراکی میدهد و مواظبت آنها را میکند. با او خوب میشوند. حال استفاده باز این است که اگر میل داشته باشیم شکارچیهایی به جنگل برای شکار بروند، آنها را با دو یا سه توله برمیدارند، میروند که آن هم به شکل دیگری است. از این قسمت کتام تشریف بیاورید، تماشا کنید.»
محمد تقی به مؤمن گفت:«قرقاول زنده را بیاورید» میرزا گفت:« قرقاول زنده را چه طور نگاه داشتید؟» محمد تقی گفت: «در فصل بهار قرقاول جنگلی در جنگل جایی تهیه میکند، تخم میگذارد و آدم میفرستم جای او را پیدا میکند. تخم او را میآورند در زیر مرغ میگذارم و از تخم قرقاول، بچه در میآید. آنها هم آموخته خدمت شما خواهم آورد.
مؤمن یکی از قرقاولها را آورد به میرزا نشان داد. مؤمن به دستور محمد تقی خان با باز رفت در وسط مزرعه و یک نفر دیگر قرقاولی را پنهانی برد و از دور ول کرد به آسمان همین که قرقاول به طرف عمارت به آسمان رفت، مؤمن باز را ول کرد که مثل برق رسید. قرقاول را از آسمان با نوک زد و قرقاول را داغان کرد. قرقاول از آسمان به زمین افتاد و توله شکاری فوری رفت قرقاول را آورد به دست شکارچی مؤمن داد باز بعد از یک دور زدن به آسمان مجدداً آمد روی دست مؤمن نشست. سرگذشت باز را هم تمام به میرزا گفت. میرزا از شنیدن و دیدن این عمل و ضابطه محمد تقی خان بیاندازه خوشوقت و خوشحال شد.
میرزا شب را نزد محمد تقیخان ماند، صبح آنچه از مجاهدین اسب داشتند، سوار شدند. به اضافه اینکه محمد تقیخان اسب نیلی یک چشم کور و اسب کرند را زین کرد و برای تقدیم به میرزا حاضر کرد. همین که میرزا میخواست از بالای پله عمارت پایین بیاید محمد تقی خان یک جعبه چوبی آورد، گذاشت روی میز میرزا.
میرزا گفت: «این چه باشد؟» محمد تقیخان سر جعبه را باز کرد، دید یک تفنگ پنج تیر روس با فشنگ است. برداشت و تحویل من داد که من هم تحویل شاهرضا دادم رفتیم به طرف سِسطُلان و قلعهرودخان. یک عده زیاد با میرزا آمدند. ورود به قلعهرودخان کرد و داخل شد و قسمتی از اطاقهای قلعه را دید و بر دیوار قلعه از سنگ با خط یونانی کنده شده بود، میرزا نتوانست بخواند و بفهمد.
پس از دو ساعت داخل و خارج قلعه را بازدید کردند و به طرف گیلان [منظور نقاط جلگهای و پست میباشد] برگشتند. میرزا تصمیم گرفت از دست خط گَشت جاده درست کند تا خود قلعه؛ ولی بخت یاری نکرد.
[۱] . واقع در روستای شنبه بازار فومن که در حال حاضر محل دفن شهید سید جواد موسوی یکی از شهدای صاحب کرامت فومنی است.