مراسم نکوداشت دکتر محمود بهزاد ـ ۱۶ سال پیش ـ روز پنجشنبه ۸۶/۴/۱۲ ساعت ۲۰-۱۸ در تالار خاتمالانبیای رشت برگزار شد. جامعهی فارغالتحصیلان دبیرستان البرز و خانهی فرهنگ گیلان با انتشار بیانیهی مشترکی، مراسم پاسداشت بزرگمرد علم و فرهنگ ایران را به اطلاع عموم رساندند. در این مراسم نجف دریابندری، دکتر بهزاد برکت، دکتر عبدالحسین آذرنگ، دکتر حسین انیسیپور، دکتر اردشیر منتصری، استاد اسفندیار معتمدی، دکتر زهرا گویا، دکتر محمد کاظم پورکاظمی، سعید صدیق، فریدون نوزاد شرکت داشتند و جمعی از این بزرگان نیز سخنرانی کردند.
دکتر محمود بهزاد پیرمرد ۹۴ سالهای است که هشت سال پیش از آن «پدر زیستشناسی نوین ایران» نام گرفت. او پیرمردی پرکار، شوخطبع و سرشار از زندگی بود. وی دکتر داروساز و مولف اولین کتابهای درسی در ایران است. به زبان دیگر آخرین تن از نسلی که امروز دیگر کمتر در یادهاست. نسلی چون دکتر محمدعلی مجتهدی، مهندس احمد حامی، احمد آرام، احمد بیرشک و عبدالحسین مصاحب و بسیاری از نامآورانی که بهتدریج نامشان از کتابهای درسی محو میشود.
در خیابان منتهی به پارک شهر رشت، استاد محمود بهزاد در خانهای ماوا گزیده که پشت میز کارش عکسی است که او را در کنار مدرسان و دستاندرکاران مدرسهی البرز و دکتر محمدعلی مجتهدی بنیانگذار این مدرسه نشان میدهد. او چنان با شور و شوق از روزهایش، خاطرات و کارش حرف میزند که گویا اصلاً از این دنیای خسته و پرشتاب هر روزه سیر نمیشود. استاد بیش از ۹۰ عنوان کتاب علمی و ۳۰۰ مقاله و سخنرانی در رشتههای مربوط به زیستشناسی، پزشکی و داروسازی دارد که از او چهرهای ویژه و ماندگار ساخته است. معاون دبیرستان البرز در دههی ۲۰ و اولین رییس سازمان کتابهای درسی در سال ۱۳۴۱، در این سالها که خیلی وقت بود بازنشستگی را هم پشت سر گذاشته، هر روز صبح در داروخانهی شرق در مرکز شهر رشت، پشت میزش با یک ذرهبین بزرگ مشغول مطالعهی کتاب و مجله بود. آخرین نسخهی مجلهها و کتابهایی را که به دستش میرسید، ویرایش و برای مدیران آن ارسال میکرد. استاد میگوید: «کیفی پر از پاکت و تمبر دارم تا اشتباههای کتابها و مجلهها را به صاحبان و نویسندگانشان پست کنم.» بعدازظهر یک روز شمالی و شرجی مردادماه به سراغش رفتم. از چگونگی تالیف اولین کتابهای درسی بگوید و با چالاکی تا پای مجسمهی یادبودش در سبزهمیدان رشت همراهیام میکرد. جلوی تندیسش نشست. نگاه آرام و نافذش منتظر عکاس میماند.
* آقای دکتر اولین بار چطور شد که به فکر تالیف کتابهای درسی افتادید؟ قبل از آن در مدارس چطور درس میدادند؟
ـ قبل از اینکه اولین کتابهای درسی را به شکل دستی تنظیم کنم، در کلاسهای درس معلمان به دانشآموزان جزوه میگفتند. هیچ منبع مشخصی وجود نداشت که معلمان از روی آن مفاهیم را به بچهها منتقل کنند و بچهها با چه مشقتی مجبور بودند جزوهنویسی کنند.
* شیوهی کارتان در تهیهی کتابها چطور بود؟
ـ مطالب درسی را مینوشتم. تصاویر را با دست میکشیدم و لای صفحات میگذاشتم و تکثیر میکردم. یادم میآید روبهروی دبیرستان البرز انتشاراتی بود که با همکاری ناشر آن، این کتابچهها را به تمام ایران میفرستادیم. این کار زحمت زیادی داشت. من در خانه از بچههایم برای تنظیم اوراق و تصاویر کمک میگرفتم و در عوض بهشان اجرت میپرداختم تا مزهی کار کردن را بچشند.
*اینها مربوط به چه سالهایی است؟
ـ بین سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰ بود. در آن دوره هم معاون دکتر مجتهدی در دبیرستان البرز بودم و هم در دانشکدهی داروسازی درس میخواندم و چون به زبان فرانسه و انگلیسی آشنا بودم، کتابهای درسی آنها را هم ترجمه کرده و با عکس منتشرش میکردم.
* آیا هدف و برنامهی خاصی داشتید و از نمونههای کشورهای دیگر هم ایده میگرفتید؟
ـ در ابتدا تنها هدفم تغییر سیستم جزوهنویسی بود و اینکه معلمان منبعی برای درس دادن داشته باشند. بعد از آن بود که با یک گروه ۱۲ نفره برای بررسی کتابهای غربی به ایالات متحدهی امریکا، فرانسه و انگلیس رفتیم. سه ماه آنجا بودیم و روی کتابهای درسی آنان تحقیق میکردیم.
معلوم شد که هدف تالیف کتابهای درسی باید با سیاست کلی تعلیم و تربیت کشور هماهنگ باشد.
پس از بازگشت با کمک چند نفر از دوستان دانشمندم مثل آقای دکتر علی زرگری، دکتر صادق مبین و چهار نفر از یک گروه دیگر مجموعهی کتابهای درسی را از کلاس ۷ تا ۱۲ به سبک جدید و با تصاویر آموزنده تالیف کردیم.
در سازمان کتاب های درسی همه کتابهایشان را برایمان میفرستادند. یک سازمان خیلی منسجم تاسیس کرده بودم. تمام ناشران را که پیش از آن هر کدام برای خودشان الگویی داشتند، تحت یک الگو درآوردم. چنان با صداقت و محبت با همکارانم در سازمان کار میکردم که همه در اختیارم بودند.
* این کارها قبل از تاسیس سازمان کتابهای درسی بود؟
ـ بله. تاسیس سازمان کتابهای درسی به سال ۴۱ برمیگردد. آن موقع دو سال از بازنشستگیام میگذشت. دکتر پرویز خانلری وزیر وقت آموزش و پرورش بود که از هیات دولت حکمی برایم گرفت تا من سازمانی تحت عنوان سازمان کتابهای درسی تاسیس کنم و تمام کتابهای درسی را که در کشور منتشر میشد به متخصصان و معلمان آن رشتهها میدادم و آنها را هم از نظر علمی و هم از نظر غلطهای املایی و رسمالخط بررسی میکردیم.
* استقبال معلمان از تاسیس سازمان چگونه بود؟ با شما همکاری میکردند؟
ـ بله. استقبال خیلی خوبی شده بود. همه کتابهایشان را برایمان میفرستادند. یک سازمان خیلی منسجم تاسیس کرده بودم. تمام ناشران را که پیش از آن هر کدام برای خودشان الگویی داشتند، تحت یک الگو درآوردم. چنان با صداقت و محبت با همکارانم در سازمان کار میکردم که همه در اختیارم بودند.
* تا چه سالی در سازمان مشغول بودید؟
ـ تا سال ۱۳۴۵. بعد از آن بهعلت اختلافی که با وزیر وقت آموزش و پرورش آقای دکتر هدایتی پیدا کردم، استعفا دادم و دیگر به سازمان برنگشتم.
* بعد از شما چه کسی جانشینتان شد؟
ـ بعد از من فردی را جایگزینم کردند که یکی از کارکنان سازمان بود و من او را بهخاطر خرابکاری در تصحیح یکی از کتابها اخراج کرده بودم
از آن زمان تاکنون یکی از کارهای همیشگیام این است که هر جا کتاب و مجلهای به دستم میرسد به دقت مطالعه کنم. پاکت و تمبر همیشه همراهم است. هر جا اشتباه و غلطی دیدم آن را تصحیح و یادداشت میکنم و برای مسوول مجله یا نویسندهی کتاب میفرستم. خیلیها استقبال و تشکر میکنند. خیلیها هم اعتنایی نمیکنند. انگار نمیخواهند یاد بگیرند.
* آقای دکتر حیف نبود؟ نخواستید دوباره برگردید؟
ـ چرا حیف بود، ولی چه کار میتوانستم بکنم. سالهای بعد بارها دعوتم کردند، ولی نپذیرفتم. چون نمیخواستم با آن سیستم نابسامان کار کنم. گفته بودم بهشرطی میآیم که هدف مشخص باشد. همینطوری که آدم کتاب نمینویسد. آنها اهل این حرفها نبودند. عدهای را برای نوشتن کتاب دعوت کرده بودند که فارسینویسی را نمیدانستند. وقتی جملههایشان را میخواندید، نمیتوانستید مفاهیم آن را درک کنید. در یک صفحه مطلبی را مینوشتند، بعد در زیرنویس همان صفحه جملهای را میآوردند که مطلب بالا را نقض میکرد.
* بعد از آن چه شد؟ ارتباطتان با کتابهای درسی قطع شد؟
ـ همینطور است. دیگر به سازمان برنگشتم. مشغول تالیف و انتشار نوشتهها و ترجمههای خودم شدم. منتها از آن زمان تاکنون یکی از کارهای همیشگیام این است که هر جا کتاب و مجلهای به دستم میرسد به دقت مطالعه کنم. پاکت و تمبر همیشه همراهم است. هر جا اشتباه و غلطی دیدم آن را تصحیح و یادداشت میکنم و برای مسوول مجله یا نویسندهی کتاب میفرستم. خیلیها استقبال و تشکر میکنند. خیلیها هم اعتنایی نمیکنند. انگار نمیخواهند یاد بگیرند.
* آقای دکتر یکی از مسایلی که بین دانشآموزان و گاهی معلمانشان مطرح بود، این است که کتابهای درسی اغلب خشک و کسلکننده و بدون هیچگونه جذابیتی نوشته میشوند، در صورتی که شما از جذاب بودن کتابهای درسی و علاقهی دانشآموزان آن دوره به این کتابها میگویید. دلیل این تفاوتها چیست؟
ـ مهمترین دلیل این است که اغلب متخصصان و معلمان ما در رشتههای مختلف، فارسینویسی و سادهنویسی را نمیدانند.
* قاعدتاً باید فارسینویسی را در مدارس و از روی کتابهای درسی یاد گرفته باشند. اینطور نیست؟
ـ چرا، همینطور است. معلمان فارسی مدارس اغلب انسانهای آرام، ساکت و گاه سهلانگاری هستند که دانشآموزان درسشان را جدی نمیگیرند. یادم میآید کلاس چهارم معلمی داشتیم که آدم دانشمندی بود، ولی نمیتوانست کلاس را اداره کند. من هم بچه بودم و اذیتش میکردم. مثلاً میگفت کلیله را بخوانید. من از عمد جملهها را جابهجا میخواندم و بچهها میخندیدند. میگفت برو بیرون. میرفتم و چند دقیقه بعد در میزدم و با بیادبی مینشستم و به کارم ادامه میدادم. او از مدیر میترسید و خیال میکرد مدیر به من گفته و چیزی به من نمیگفت. من هم چیزی یاد نمیگرفتم. بعد که لیسانسیه شده و قلم به دست گرفتم دیدم عجب، به خودم بد کردم.
عبدالعلی طاعتی ناشر کتابفروشیای بود که من بعدازظهرها پیش او میرفتم. او هم نویسنده و هم شاعر بود. «داروین چه میگوید؟» اولین کتابی بود که نوشتم. وقتی آمادهی چاپ شد به او دادم که نگاهی بیندازد. بعد از خواندن پاراگراف اول نگاهی به من انداخت و باز دوباره آن را خواند. بار دیگر به من نگاه کرد و گفت: «چه میخواهی بگویی؟» شفاهی به او گفتم. گفت همین را بنویس. نوشتم. بعد گفت همین را لفظ قلم بنویس. نوشتم. گفت: «حالا آنها را با هم مقایسه کن.» دیدم چه تفاوت وحشتناکی دارد.
* ولی آقای دکتر یکی از ویژگیهای کتابهای شما نوشتن مطالب پیچیدهی علمی به زبان ساده است. چطور به این زبان ساده و درست رسیدید؟
ـ برای پاسخ به این سوال باید خاطرهای را از دوستی تعریف کنم که بسیار مدیون آن هستم و بزرگترین درس را برای سادهنویسی او به من داد. آقای عبدالعلی طاعتی ناشر کتابفروشیای بود که من بعدازظهرها پیشش میرفتم. او هم نویسنده و هم شاعر بود. «داروین چه میگوید؟» اولین کتابی بود که نوشتم. وقتی آمادهی چاپ شد به او دادم که نگاهی بیندازد. بعد از خواندن پاراگراف اول نگاهی به من انداخت و باز دوباره آن را خواند. بار دیگر به من نگاه کرد و گفت: «چه میخواهی بگویی؟» شفاهی به او گفتم. گفت همین را بنویس. نوشتم. بعد گفت همین را لفظ قلم بنویس. نوشتم. گفت: «حالا آنها را با هم مقایسه کن.» دیدم چه تفاوت وحشتناکی دارد.
من آنجا مطلب ننوشته بودم، اظهار فضل کرده بودم. طاعتی گفت: «هر وقت میخواهی چیزی بنویسی فکر کن که کسی جلوی تو نشسته است و داری با او حرف میزنی. چون انسان وقتی با دیگری حرف میزند. خیلی راحت جملهها را میگوید. از آن روز به بعد من سادهنویسی را آموختم و به خیلیها یاد دادم، بهخاطر درس بزرگی که آن مرحوم به من داد. دقیقاً این ویژگی است که در کتابهای درسی ما به چشم نمیخورد. من وقتی اینها را میبینم خیلی ناراحت میشوم. قلم برمیدارم که بنویسم ولی برای چه کسی بنویسم؟ هیچکس گوشش بدهکار نیست.
منبع: نشریه پزشکان گیلان