سیزده کیلومتر دورتر از رشت و در نزدیکی شهر کوچک کوچصفهان یک بازار اعجابانگیز وجود دارد. از کنار جادهای اصلی که ما را از شرق به سمت تمام شهرهای کرانهی خزری میبرد، یک فرعی کوچک، تمام نظم فضا را به هم میزند. جادهای خاکی که انتهایش در میان مِهی غلیظ پوشیده شده است و ردیف پیوستهی خودروها خبر از غلغلهای میدهد که این بار واقعا حاصل انبوه مهمانان است نه توهم ما. بازاری با گرمی و صمیمیت مثالزدنی که ورود به آن خط بطلانی میکشد بر رخوت و بیحوصلگی یک صبح سرد زمستانی؛ انگار نه انگار که صبحها فریاد زدن سختتر و آدمها عبوستر اند. کار و معامله ساعتهاست در آن جا آغاز شده است.
لهجهی فضا در اختیار بازارها
به صورت کلی زمانی که ما از بازارهای محلی و منطقهای صحبت میکنیم ناخودآگاه مهر تاییدی میزنیم بر تاثیری که این بنگاههای کوچک اقتصادی میتوانند بر اقتصاد محل مورد نظرشان بگذارند. از همین جهت است که بازارهای محلی مثل بازار دام کوچصفهان یا بازار لنگرود و رشت بخشی از زبان فولکلور منطقه را هم شکل میدهند.
اگر در بازار شهرداری رشت معروف به پیلهبازار میتوان خریدوفروش و تبادلات مالی را رصد کرد، همزمان میتوان آواز خواندن فروشندگان را که رسمی آوانگارد برای تبلیغ کالاست، شنید. همانگونه که این صداها در بازار مالفروشان کوچصفهان بخشی از زبان محیط اند و لهجهی شهر یا منطقهی مورد نظر را به خود متمایل میکنند. تصور کنید همین که کشاورز یا دامداری صبح زود به سمت بازار مال حرکت میکند، مکالمات احتمالی او در طول مسیر به نوعی تحت تاثیر مقصدش قرار میگیرد. او در بازار چانه میزند، برای فروش محصولش سرگذشت فرآوری محصولش را برای خریدار بازگو میکند و الخ.
بازار مال کوچصفهان، بازاری که میگویند حیاتش به زمان حکمرانی پادشاهان صفوی بر میگردد و حدود چهار قرن است که بخشی از مناسبات اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی این شهر کوچک را تحت تاثیر خود قرار داده است. خرید و فروش گستردهی دامهای کوچک و بزرگ، از اسب و گاو گرفته تا گوسفندهای کوچک، دو روز در هفته هلهلهای در ورودی شهر کوچصفهان ایجاد میکند. خریداران عمدتا از شهرهایی مانند قزوین، مازندران، گنبد، ورامین و بوکان هستند و دامهایی را که میتوانند در منطقهی خود پروار کنند از اینجا میخرند.
با این مقدمه تصور کنید چند هزار بازار محلی و منطقهای در استان گیلان و در دید کلانتر در کشور فرهنگمحوری مثل ایران وجود دارد. بازارهایی که با توجه به پیشینهی فرهنگیشان امکانهای اقتصادی منحصر بهفردی را برای بومیانشان مهیا میکنند و شاید اگر محصولات تولیدی و عرضهشده در این بنگاهها میتوانست به درستی تبلیغ، تهیه و عرضه شود کمیت استانی مثل گیلان آنقدر لنگ بودجههای کلان برای توسعهی عددمحور شهرها لنگ نبود. در واقع شاید بازوهای توسعهی پایدار با استعانت از همین فرهنگهای منطقهای میتوانست پیکر خمیدهی اقتصاد استانی مثل گیلان را دوباره برافراشته کند.
بازار مال کوچصفهان؛ پیدای پنهان
بازار مال کوچصفهان، بازاری که میگویند حیاتش به زمان حکمرانی پادشاهان صفوی بر میگردد و حدود چهار قرن است که بخشی از مناسبات اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی این شهر کوچک را تحت تاثیر خود قرار داده است. خرید و فروش گستردهی دامهای کوچک و بزرگ، از اسب و گاو گرفته تا گوسفندهای کوچک، دو روز در هفته هلهلهای در ورودی شهر کوچصفهان ایجاد میکند. خریداران عمدتا از شهرهایی مانند قزوین، مازندران، گنبد، ورامین و بوکان هستند و دامهایی را که میتوانند در منطقهی خود پروار کنند از اینجا میخرند.
به صورت تقریبی هر روز که بازار برپا میشود نزدیک به ۵۰۰ راس دام خرید و فروش میشود اما با توجه به بیثباتی اقتصادی حاکم بر کشور برآورد میزان مبادلات هر روز دقیقا ممکن نیست اما برخی از کارشناسان میگویند معاملات این بازار گاهی به بیش از یک میلیارد تومان هم میرسد. شهرداری کوچصفهان از آن رو که وظیفهی ساماندهی بازار را بر عهده گرفته است بابت قولنامه و با مصوبه شورا مبلغی را از مبادلات مالی بین خریداران و فروشندگان بر میدارد و این مبلغ سالانه افزایش پیدا میکند.
آن طور که محمدعلی شورشی عضو شورای شهر کوچصفهان به مرور میگوید، دولت چه در گذشته و چه درحال حاضر تسهیلات مشخصی برای این بازار در نظر نگرفته است و مبادلات تنها میان مردم انجام میشود. اگرچه بازارهای دام دیگری در سایر نقاط استان و کشور وجود دارد اما بازار دام کوچصفهان بزرگترین و بهترین بازار فروش دام است.
شورشی نقش این بازار در اشتغالزایی منطقه را مهم برآورد میکند. به اعتقاد او اکنون زندگی نزدیک به دو هزار نفر مستقیم و غیرمستقیم به این بازار پیوند خورده است و این بازار به عنوان خروجی تولیدات روستایی میدان خوبی برای کسب اقتصاد پایدار روستایی در منطقه است.
وقتی از شورشی میپرسم «آیا این بازار از بحران یا موضوعی هم رنج میبرد؟» او میگوید: یکی از بزرگترین مشکلاتی که برای بازار مال فروشان به وجود آمده بحث کالاهای قاچاق است. دامها برای خروج از استان به مجوز نظام دامپزشکی نیاز دارند. مجوزی که شامل گرفتن پروانه برای بازار دام هم میشود.
آنگونه که این عضو شورای شهر میگوید شهرداری تعهدات خود مبنی بر بتن کردن کف بازار را انجام داده است اما چون یکی از شروط اصلی دریافت پروانه برای بازار موضوع بهداشت است، ما تاکنون نتوانستهایم برای بازار پروانهی فعالیت دریافت کنیم.
به گفتهی او وقتی بازار پروانه نداشته باشد یعنی سازمان نظامپزشکی سلامت دامهای محلی را تایید نکرده است و بنابراین پزشکی هم از سوی این نهاد برای اعطای مهر سلامت به محمولههای دامی فرستاده نمیشود.
به گفتهی شورشی جابهجایی دامها بدون تایید نهادهای بهداشتی گاه موجب توقیف دامها و ضررهای هنگفت به خریداران و فروشندگان میشود. مشکلی که شورشی از آن سخن میگوید یک تهدید جدی برای این بازار است چراکه به دلیل نقش تامینکنندگی این بازار در درآمد خانوارهای بومی، اقتصاد منطقه نیز در اثر این عارضه تهدید میشود.
بامدادهای پرماجرای جادهی کوچصفهان
بامداد یکشنبه و چهارشنبه، از ساعت یک پس از نیمهشب قبل از آنکه روشنایی روز امکان چشم در چشم شدن مالداران و خریداران را مهیا کند، فروشندگان محلی با طنابهایی که یک سرش دور مچشان پیچیده و سر دیگرش گردن دامها را به انقیاد درآورده است، به زمین خاکی، بزرگ و رفعورجوع شدهای که شهرداری کوچصفهان مهیا کرده است رجعت میکنند تا دامها را مستقر کنند و منتظر شروع معامله باشند.
از همان نیمهشب آرام آرام سر و کلهی کامیونهای باری و وانتهای اتاقدار پیدا میشود که پس از ورود به محوطهی بازار سعی میکنند دنده عقب بگیرند و جای مناسبی برای بارگیری پیدا کنند. در کابین بارشان چند تایی طناب هست، مقداری کاه و علوفه و وسایل دیگری که تلویحا خبر از یک مهمانی متحرک برای گاوها میدهد.
ساعت چهار بامداد تقریبا همه جاگیر شدهاند. محلیها دامهای فروشی را به بازار کشاندهاند، وانتها از شهرهای نزدیک و کامیونها از شهرهای دوری مثل گنبدکاووس و ورامین به اینجا آمدهاند تا جیبشان را در اینجا خالی کنند و با کابینی پر از گاو، گوسفند یا اسب به سوی شهرهایشان برگردند.
در محوطهی مرکزی بازار فضایی وجود دارد که با حصارهای آهنی به ستونهای جداگانهای تقسیم شدهاند و و در یک ضلع این محوطه خودروهای باری پارک شدهاند. کمی که دور این میدان بچرخی گاهی صدای خندهی خریداران میآید که دور هم سیگار دود میکنند، گاهی دو گاو با یکدیگر شاخ به شاخ میشوند و اگرچه این بازی ممنوع است اما صاحبانشان بدشان نمیآید جنگی در بگیرد و در نبردی جسورانه، این گاو آنها باشد که پیروز میشود.
چهار صبح علنا صدای گاوها غالبترین صدای محیط است و گاوهای محلی انگار که بدانند کوچی در پیش است بیشتر بیقراری میکنند. اینجا برای پارکینگ خودروها قبض صادر میشود، چایخانه و غذاخوری و لبوفروشی وجود دارد و دفتری که به دفتر رییس بازار معروف است تمام معاملاتی که در اینجا اتفاق میافتد را ثبت میکند و مهر میزند.
هوا که روشن شود، بیشتر میتوان دید که در این بازار عجیب آدمها و گاوها چگونه در هم گره خوردهاند و هر گاو و صاحبش داستانی جداگانه دارند. دامهایی که عمدتا به دلیل مرغوبیت گوشتشان طرفداران زیادی از نقاط مرکزی کشور دارند و هم وزنهی اقتصادی مهمی برای خانوارهای روستایی به شمار میروند و هم نقش پررنگی در تامین بازار گوشت شهرها دارند.
نادر یکی از کارگرانی که در آن جا کار میکند میگوید: صاحبان گاوداریها اغلب گاوهای کوچک محلی را خریداری میکنند تا در شهرهای دیگر پرورش دهند، بزرگ کنند و سپس بفروشند. فرآیندی که گویا بهرهی مالی قابل قبولی دارد و هم فروشندگان محلی را راضی میکند و هم فروشندگان کلان را.
در محوطهی مرکزی بازار فضایی وجود دارد که با حصارهای آهنی به ستونهای جداگانهای تقسیم شدهاند و و در یک ضلع این محوطه خودروهای باری پارک شدهاند. کمی که دور این میدان بچرخی گاهی صدای خندهی خریداران میآید که دور هم سیگار دود میکنند، گاهی دو گاو با یکدیگر شاخ به شاخ میشوند و اگرچه این بازی ممنوع است اما صاحبانشان بدشان نمیآید جنگی در بگیرد و در نبردی جسورانه، این گاو آنها باشد که پیروز میشود. اینطور شاید بتوان علاوه بر امتیازهایی مثل پرگوشت بودن یا علوفهی سالم خوردن، جنگنده بودن را هم به مزایای گاوهایشان اضافه کنند.
اغلب خریداران و فروشندگان یکدیگر را میشناسند و میانشان جمعهای دوستانهای هم پیدا میشود که بخواهند در گوشهای از بازار با هم خلوت کنند. کسانی هم در بین جمعیت هستند که معاملهها را جوش میدهند. گهگاه صدایی بلند به گوش میرسد که از وسط حلقهای از حضار داد میزند: «نه چهار تومن تو، نه سه و پونصد این آقا، سه و هفتصد صلوات بفرست.» اما معامله به این سادگیها جوش نمیخورد. چند بار قیمت روز گوشت را ضرب در وزن دام میکنند تا قیمت خالص آن به دست آید. گاهی هشت میلیون تومان، گاهی پنج میلیون تومان و گاهی هم چند ده میلیون تومان پول بین جدلهای کاسبها جابهجا میشود.
بازار مالفروشان که بزرگترین بازار معاملات کشور در حوزهی دام است نه تنها خود منبع درآمد است بلکه با ساماندهی شهرداری کوچصفهان برای افراد مشخصی شغل فراهم کرده و افرادی هم کسب و کارشان را با پرداخت هزینهای ماهانه به شهرداری در آن جا مستقر کردهاند.
خریداران اهل گنبد در شرق استان گلستان که از عمدهترین خریداران این بازارند اغلب چشمان کشیدهای دارند و در میان آنهمه جمعیت شاخصند. آنها که بخش زیادی از کرانهی خزری را پیمودهاند تا اینجا مسافران همیشگیشان را بر کابین کامیونها سوار کنند و دوباره تمام راه آمده را به سوی شمال شرق ایران بازگردند، یکی از غالبترین خریداران غیربومی داماند.
بین ردیفها که قدم میزنی گاهی چشمان متعجب گاوی که نمیداند از اکنون تا مرگش چقدر زمان مانده حواست را میدزدد و گاه صدای مردی که از دوردست میپیچد بین ردیفها و هشدار میدهد که از سر راه او و گاوش کنار بروند، هوشیارت میکند. موقع راه رفتن بین ردیفها هم باید مراقب باشی که گاوهای داخل ستونها پشتشان به تو است یا صورتشان چراکه اگر پشتشان به تو باشد و ناگهان تصمیم به دفع ادرار یا مدفوع بگیرند، آلودگی حاصل از آن تو را هم بینصیب نخواهد گذاشت.
گاهی هم بین ردیفها گاوی را سر میبرند تا همان جا گوشتش را تقسیم و ارسال کنند. در گوش همهی گاوها هم پلاکهایی وجود دارد که شناسنامهی هر کدامشان است و روی پشت هر کدام که با رنگ آبی خطی کشیده باشند یعنی تمام شد؛ گاو به فروش رفته و افتخار صاحب آن بودن از فردی به فرد دیگری منتقل شده است.
بازار مالفروشان که بزرگترین بازار معاملات کشور در حوزهی دام است نه تنها خود منبع درآمد است بلکه با ساماندهی شهرداری کوچصفهان برای افراد مشخصی شغل فراهم کرده و افرادی هم کسب و کارشان را با پرداخت هزینهای ماهانه به شهرداری در آن جا مستقر کردهاند.
مثلا پیرمردی فرتوت که چروکهای صورتش به قامت کشیده و تکیدهاش تصویری افسانهای بخشیده است در گوشهای شلوار و کاپشنهای ضدآب میفروشد. لباسهایی که برای این محیط بهترین انتخابند و وقتی خریداران، فروشندگان و دست اندرکاران بازار آنها را به همراه یک جفت چکمهی بلند بپوشند از گل و لای و فضولات دامها در امان خواهند ماند.
در گوشهی دیگری نیز مرد میانسالی بساط گاری و گاز و قابلمهاش را عَلَم کرده و وقتی در صبحهای زمستانی بخار لبوهای داغش در هوا میپیچد دیگر تشخیص مه از این بخارها به سادگی ممکن نیست. او چنگال به قابلمهی بزرگ لبوها میزند و چند تایی لبوی سرخ را در بشقاب میچیند تا خریداران و فروشندگانی که فاتحانه از یک معاملهی خوب باز میگردند خوردن لبو را پایانبخش یک روز پرمعامله کنند.
مثل تمام محیطهای کارگری و بازارهای محلی اینجا هم همان گرما و شور زندگی را دارد. شاید بیرون از این بازار قیمت دلار سر به فلک کشیده باشد، نفت در دالانهای دیپلماتیک گیر کرده باشد و پولهایش به کشور نرسد و قیمت کالاها نیز هر روز افسانهایتر شود اما اینجا کمی از آن واقعیت فاصله میگیرد تا پول را در وسعتی کوچکتر جایگزین پول پردردسر دولتها و بازار پرماجرای نفت و صنایع وابسته به آن کند. همین کارگران، دامداران و کشاورزانی که به اینجا میآیند تا برای زندگیشان در بیرون از این میدان پولی دست و پا کنند، در مدت زمانی که در اینجا هستند سعی میکنند به بیرون پشت کنند و به دورتر از حصارهای این بازار فکر نکنند.
سهم چایخانه و غذاخوری نیز از فضای بازار محفوظ است. از واویشکا و کباب دوش گرفته تا چایی شیرین و نان و پنیر در ظرفهای مسی محقری سرو میشود. جریان غذا خوردن و در هم فرو رفتن آدمها در اتاقک کوچک غذافروشی آنقدر سرشار از زندگی است که با خودت میگویی کاش کرونایی نبود و من هم خستگی یک صبح زمستانی در این بازار پرماجرا را با خوردن چند سیخ کباب و چندین استکان چای از تن بیرون میکردم.
حال که شرایط جهان یک شرایط ویژه است باید از کرونا در این بازار هم حرف زد. رعایت بهداشت، حفظ فاصلهی فیزیکی و استفاده از مواد ضدعفونیکننده چندان در اینجا معنا ندارد. اگرچه گاه میبینی که آدمها ماسکهایی شُل به صورت دارند که بیشتر کاربرد نمادینی در جلوگیری از ورود ویروس به بدنشان دارد. عموما صفهایی برای گرفتن برگهی تایید شکل میگیرد که ازدحام افراد هرگونه اجتناب ویروس برای ورود به بدن افراد را پس میزند و عملا در یک محیط بستهی کوچک محیط خوبی برای رشد آن مهیا میکند.
در همین فکرها هستم که کارگر غذاخوری آن جا موقع شستن ظرفهایی که روی زمین ریخته و در حوضچهی جلوی غرفه میشوید، ضربهی آخر را به تاملات کروناییام میزند. او دو نوشابهی نیمخورده را در یک شیشه میریزد و آن را در یخچال غذاخوری میگذارد و خطاب به همکارش میگوید: «اون نوشابهی بدون در رو ندی به مشتری، گذاشتم سرد بشه بخورم.»
سر کردن یک نیمروز در بازار جالب توجه کوچصفهان داستانهایی داشت، درسهایی، تهدیدهایی و فرصتهایی که هر کدامشان میتوانند به سود یا زیان انسانی و اقتصادی منجر شوند. پس از خداحافظی با پرسنل آن جا و گرفتن چند فریم عکس از کارگرانی که با لبخند به دوربین ما چشم میدوزند، از میانشان میرویم. در راه رشت با خود فکر میکنم این بازارها چقدر میتوانند مفید، اثرگذار و کاربردی باشند، اما…