یک سال پیش رویدادی تلخ در ساعتهای ابتدایی عصر، روز یکم خرداد پر حادثه را وارد تقویم تاریخ اجتماعی و حقوقی ایران کرد.
رومینا اشرفی بنهحور در روستای سفیدسنگان تالش و نزدیکی آستارا به دست پدر سربریده شد و چند روز پس از آن همه راهی یک روستای کوچک شدند.
آبشار زیبای لوشکی و چند طرح عمرانی تصور دیگری در ذهنمان ایجاد نمیکرد تا اینکه نزدیکی این روستا به آستارا و تاثیر پذیری از فرهنگ این شهر پیشرو در تاریخ معاصر ایران رازهای پنهان در پستوی خانههای روستا را فاش کرد. دریچهای متفاوت از نگاه افراد عادی به مهمترین مسئله ۳ دهه اخیر موجود در کشور گشوده شده و کم و بیش ساختار رسمی کشور سعی در تخفیف و عادی انگاری آن دارد.
ساختار قضایی و انتظامی، نگاه حقوقی و سکوت مردم به دلیل ترس از قضاوت دیگران در کنار بی تفاوتی رسانهای عاملی بوده که در روحیه جمعی ما شکل گرفته است. اما وقتی پای شبکه اجتماعی و هر فرد یک رسانه به مسئله باز شده جرات فریادزنی هم بیشتر شده و هر کس توانسته رازی از خود بگوید.
سخت است اما چگونه بگوییم که خانه پدری از نوع ایرانی دیگر امنترین نقطه جهان امروزی نیست. میپرسید چرا؟ چون هر بار عضوی از یک خانواده، بنا به هر دلیلی باید به دست دیگری جان ببازد. جایی که یک بار فرزند یا فرزندان به دست پدر و مادر یا ترکیبی از هر ۲ کشته میشوند. وقتی هم میرسد که برادر یا خواهر برای صیانت از آنچه به آن آبرو میگویند دست به کار میشود. همچون قتل و سوزش دختری به دست برادر در رشت که همزمان با قتل رومینا نادیده انگاشته شده است. مرگ دختر مدلینگ به دست پدر که از رفتار او ناراضی بوده و قتل پسر همجنس خواه توسط اعضای خانواده از جمله برادر و پسر عمو یا مرگ آقای کارگردان به دست پدر و مادر که دختر و داماد هم به آن اضافه شدهاند. حال باید پدرکشی در رشت را هم به این سیاهه شوم بیفزاییم.
بررسی همه موارد نشان میدهد که ما مدتها تحمل میکنیم و واکنشهای ناگهانی از خود نشان میدهیم. دشمن انگاری یک عضو خانواده به خاطر اینکه از خطوط ترسیم شده ذهنی و هنجاری رایج تخطی کرده چیز کمی نیست. مصداقش را باید در یک جمله بیابیم که کم و بیش رنگ سیاسی دارد. جرج واکر بوش رییس جمهور اسبق آمریکا پس از رخداد تروریستی ابتدای هزاره جدید در اظهار نظری گفته است: دوست دشمن ما دشمن ماست، یا با ما باشید و یا با آنها.
اگر چه این گفتار با درسهای اخلاقی تقبیح شده اما روحیه واقعی و پنهان موجود در انسان را نشان میدهد که هر بار ممکن است در هر یک ما نیز بروز کند. اینکه کسی را از خود بدانیم و در صورت عدم همراهی با ما او را در سمت مقابل میبینیم و یکباره تصمیم میگیریم که وی را از سر راه ترسیمی کنار بزنیم.
اینکه در یک جامعه با گرایشهای شرقی دوست داریم کنار هم باشیم اما به دلیل شکافهای فرهنگی و میان نسلی از هم بیگانه شده ایم. مردمی از یک گوشت و استخوان که به خون هم تشنه شدهاند و درماندگی زجرآور اداره کنندگان.
اینکه ما در بی خیالی سردمداران مشغول به مال دنیا باید به کجای این شب تیره بیاویزم چندان مشخص نیست. شاید لازم است ما با همان دستهای خالی آستین همتمان را بالا بزنیم و جلوی تغییراتی که میتواند کل جامعه را از هم بپاشد را بگیریم.
چالش اینجاست که همه به دنبال گزینه چه کنم هستند. گروهها و جامعه باید به صورت عمومی در فهرست هنجاری خود گزینه دیگری جز طرد و حذف هم برای اعضای خود داشته باشند تا عضوی را کنار نزنند و سمت برحق انگاری شده اجازه احیای نقش را به وی بدهد. فراموش نکنیم که فرد رانده شده راهی برای بازگشت دارد و همه راهها به کوچه بن بست و تاریک ختم نمیشوند. عاملی که امید را زنده میکند و از شدت خودکشی و دیگرکشی میکاهد. البته نکته دیگری هم هست که کمتر به آن توجه کرده ایم و حس استقلال خواهی و حقوق فردی نیز نباید در میان هیاهوی ارزشمداری نادیده انگاشته شود. باید سریال پدرسالار را هر بار مرور کنیم و بدانیم جامعه امروزی دیگر خانه و حیاط اسدالله خان هم نیست و بالاخره خانواده در نوع اخلاق مدار خود ناگزیر تغییر میکند. همانگونه که از زندگی خانوادگی ۴ نسلی به ۳ نسلی و هم اکنون ۲ نسلی مستقل هم رسیده است. رفرم در هنجار میتواند خانواده در قالب سنتی را با محتوای جدید سرپا نگه دارد و تنشها را کاهش بدهد.
البته گزینه بعدی هم این است که یکباره کنار بکشیم و میدان را به سمت فروپاشی خانواده سنتی پیش ببریم. آن هنگام باید شاهد گزینههای نه چندان غریبه امروزی از جمله پذیرش هر نوعی از خانواده باشیم که به راحتی پذیرفتنی نیست. آن سوی این پذیرش هم به راحتی ممکن نیست و جامعه امروزی خیلی زود خود دست به کار میشود. چیزی که به دست میآید رشد یک جریان افراط گرایی در سمت مقابل و در عین حال بسیار خطرناکتر از سمت عادی انگار چنین روابطی است. جنگی بی پایان درون جامعه که زمینه هایش را در منطقه پرآشوب اطراف خود میبینیم. عاملی که ثبات نسبی سیاسی و اقتصادی و امنیتی را هم دچار خدشه جدی میکند و زندگی در اصل فاجعه است.